نظر دانشمندان و بزرگان

دینامیسم آفرینش بیان بیست و سوم - تحیر در اختلافات آفرینش و بد و خوب

 

 

یکی را برآری به چرخ بلند یکی را کنی خوار و زار و نژند
یکی را ز ماه اندر آری به‌ چاه یکی راز چاه اندر آری به ماه
یکی را برآری و شاهی دهی یکی را بدریا به ماهی دهی
نه با آنت مهر و نه با اینت کین تو داناتری ای جهان آفرین
 

فردوسی

***

تصورات ما درباره جهان چون امور واقعی است تا آن اندازه که روشن و آشکارند ناشی از خداوند است و از آن جهت جز حقیقت چیزی نتواند بود. اگر تیرگی و ابهام در تصورات ما هست از آن جهت است که ما کامل نیستیم.    
رنه دکارت 
درک «من» یا نفس تعاقب پی‌درپی تصورات است. حوادث خارجی مثل رشته مسلسلی از حوادث دنبال یکدیگر می‌آیند مثل این که حرکت آتش‌گردان دوردست که توالی حالات است به نظر دایره‌ای از آتش می‌آید (ناقل: یا مانند تصاویر فیلم‌های سینما که چون در پی یکدیگر می‌آید پی‌درپی به نظر می‌رسد)
 دیوید هیوم

مردم جز خود پرستی تکلیفی ندارند به شرط آن که خود پرستی آنها مطابق مبانی عقلی باشد در این‌ صورت خود پرستی آنها عین نوع پرستی و خدا پرستی خواهد بود. فضیلت گذشتن از دنیا و باطل‌کردن زندگی خویش نیست بلکه فضیلت عمل کردن به مقتضای طبع و سعی در حفظ وجود خویش است.
اسپینوزا 
نخستین دستور اخلاقی تسلیم و رضا در قبال خواست و مشیت الهی است و چون جهان بسیار عظیم است بایستی فروتن باشیم.    
رنه دکارت
تن انسان و وجود آدمی (نفس) در حکم باطنی نزدیک و بلاواسطه و چیزهای دیگر جهان (انفس) در حکم باطن دور و با واسطه (به واسطه تن) می‌باشد.    
شوپنهاور
هر فرد از بشر جزئی است از هیئت اجتماع و بسته به آن است از این لحاظ شبیه به سلول‌هایی است که هر کدام در تنهایی مستقل و خاصند ولی مجموع آنها بدن انسان را می‌سازد و سلول‌ها به تنهایی قادر به زندگی نیستند.
هانری برگسن 
جهان و هر چه در او هست تعینات ذات مطلق است و حقیقت ذات انسان هم از ذات حق صادر شده است و در او زیست می‌کند و او را در خود تجلی می‌دهد.
ذات مطلق مفهوم نیست چون امر تا محدود نباشد مفهوم نمی‌شود. همچنین ذات مطلق شخصیت ندارد چون هر چه شخصیت دارد محدود است. هر دینی که به‌خدا شخصیت معینی بدهد من از آن بیزارم ـ خدا نظام کرداری جهان می‌باشد.    
فیخته
سلسله علت و معلول ها سلسله طولی نیست دوری است. وجوب و ضرورت در قضایای جزئی و فردی است نه در کل وجود چون او مختار است و قدرت تام دارد. حقیقت بیرون از عالم نیست بلکه همراه عالم است. خدا در جهان نیست بلکه جهان در خدا است. او کلی است و حقیقت است و جهان که تجلی او است جزء او است.
هگل
بنابر اصول طبیعی معلوم است که انرژی در جهان یکی است و کم و بیش نمی‌شود و تغییر شکل می‌یابد و چون اعمال روحی و عقلی هم نوعی از انرژی است پس بین انرژی عقلی و جسمی معادله‌ای هست که اگر تحقیق و آزمایش شود همان طور که معلوم می‌گردد چه مقدار حرارت تبدیل به‌کار و حرکت می‌شود همین طور معلوم می‌شود چقدر انرژی جسمانی تبدیل به انرژی عقلانی خواهد شد.    
فخنر

روح و جسم دو جنبه از یک حقیقت است. روح جنبه درونی و جسم جنبه بیرونی است مثل تحدب و تقعر دایره که از داخل مقعر و از بیرون محدب به نظر می‌رسد.    
فخنر
خدا همان مطلوب تصوری و غیرمحسوس است یعنی خدا همان کل و کل همان خدا است مشیتی است که صورت وقوع پیدا می‌کند و هر کس باید همان را بخواهد که خدا می‌خواهد تا در مشیت او شرکت کرده باشد.
ارنست رنان
موجودات جمعاً تراوش و فیضان مبدأ نخستین و مصدر کل است و غایت وجود هم بازگشت به سوی همان مبدأ است. مبدأ نخستین موجد کل موجودات است و صورت مطلق و فصل تام می‌باشد قوۀ فعاله‌ای است که پر از تعداد و شماره و تقسیم است. محیط بر کل و غیرمحاط و نامحدود است. نمی‌توان او را زیبا یا عاقل خواند زیرا منشأ عقل و زیبایی است و نباید او را عالم و مدرس دانست زیرا ورای علم و ادراک است. کل اشیاء است اما هیچ یک از اشیاء نیست.    
فلوطین
اول مخلوق ناشی از ذات باری و مظهر او است. انسان عالم صغیر و مرکز و خلاصۀ عالم خلقت است و در آغاز تن انسان پاک و شبیه خدا خلق شده بود بعد جدائی افتاد و از شباهت دور شد و باید طی مراحلی کند و به‌خدا بازگردد.    
اسکوت اریژن  
عالم موجودات و زمان لایتناهی و تمام موجودات دارای حیاتند.    
اتین دوله    
همه چیز از خدا است و غیر از ذات خداوندی مؤثری در عالم نیست. هر فعل که در عالم واقع می‌شود از خداوند است و غیر از خدا چیزی علت حقیقی معلومات نیست. امر بیکران وجود دارد و ما هم به او پیوسته‌ایم زیرا اگر وجود نداشت به عقل در نمی‌آمد و اگر به او متصل نبودیم او را درک نمی‌کردیم. انسان هر چه می‌بیند در خدا می‌بیند و خدا را بلاواسطه می‌بیند و مخلوق را به واسطۀ خدا می‌بیند.    
مالبرانش    
ذات واجب‌الوجود بر جسم نیز مثل همه چیز احاطه دارد و جسم جوهری نیست که از واجب‌الوجود ذاتی مستقل داشته باشد و مخلوق هم نیست که از عدم به وجود آمده باشد پس ناچار صفتی یا حالتی از واجب‌الوجود است. خداوند علت وجود است ولی علتی است که در خود امر کرده است. خدا و طبیعت از هم دور نیست و یکی است.    
اسپینوزا   
جهان قدرت متحرکه و دینامیسمی است جاندار که نیرو و قوه و فعل او از خودش می‌باشد.
لایب نیتس
هر جزئی از وجود نماینده کل است و یکی در همه و همه در یکی است.    
دیدرو
محبت برتر از عقل است و بنیاد علم بر اشراق قلبی قرار دارد و به وجود خداوند دل گواهی می‌دهد نه عقل. ایمان از این‌راه به دست می‌آید. دل دلائلی دارد که عقل را به آن دسترس نیست.     
پاسکال