اشعاری از برادر وحدتی حجت‌الاسلام حاج شیخ موسی محدث دام بقائه

گلهای راهنمایی جلد دوم پرسش و پاسخ
ایـــن آب و هـــوا و هرچـــه در آنهاســـت روزی خـــور مخلـــوق جهـــان آرایســـت
تـــا خلـــق جهـــان لبـــاس کثـــرت پوشـــند  ابـــر و مـــه و خورشـــید فلـــک آرایســـت
در آب و هـــوای ایـــن زمیـــن زنـــده بـــود  حیـــوان و نبـــات و آدمـــی هرجایســـت
از جـــو و فضـــای عالـــم و جـــرم زمیـــن  هـــر مهـــوش حـــوری وش بـــزم آرایســـت
از عالـــم حیـــوان و نبـــات و انســـان  مخلـــوق هـــزار فـــرد روح افزایســـت
هـر چنـد که خـورد و خـور ز یک اصـل بود  نرم اسـت چو خاک و سـخت چون خارایست
کثـرت همـه رنـگ اسـت و نـدارد اصلـی  وحـدت همـه جـا اصـل و چمـن آرایسـت
از کثـرت رنگ هاسـت نـز بیرنگـی  ایـن جنـگ و جـدال کاندریـن دنیایسـت
خواهـی رهـی از نفـاق و کبـر و کینـه  وحـدت بطلـب ببیـن چـه مهـر آرایسـت
آن حشـمت سـلطان سـریر وحـدت  گلهاسـت کتـاب او کـه گل آرایسـت
نادیـده محـدث ارچـه آن مـرد شـریف 

 افـکار وی اسـت کـه ایـن چنیـن گیرایسـت

***

آمـدم مـن، آمـدم، بـا نـور ایمـان آمـدم  بـا بشـارت آمـدم، همفکـر خوبـان آمـدم
آمـدم پاکیـزه سـازم قلـب را از هـر شـکوک  از بـرای جنـگ بـا افـکار نـادان آمـدم
قلب هـا را شـویم از زنـگ نفـاق و دشـمنی  حامـی وحـدت، عدوی سـخت شـیطان آمدم
هـر چـه از وهـم و خرافـات دغلبـازان دیـن  بـود، شسـتم، پـاک کـردم، مثـل بـاران آمـدم
مذهـب و ایمـان و دیـن را مثـل کالا کرده انـد  بهـر رسـوا کـردن کالا فروشـان آمـدم
خویش را چون بت نموده، مردمان را بت پرست  بت شکن، بهر نجات بت پرسـتان آمـدم
پیـرو پیغمبـران و رهنمایـان بشـر  بهـر توحیـد خـدا دریـای جوشـان آمـدم
بت پرستان، بت تراشـان، دین فروشان، جملگی حمله ور گشـتند برمـن، سـنگباران آمـدم
چـون علی (ع) مـولای کل کائنـات و مؤمنین  کافـرم انگاشـته، بـا قلـب سـوزان آمـدم
در حریـم کعبـۀ دل چـون علـی مرتضـی (ع)  آن بـت جـرار را کشـتم، شـتابان آمـدم
علـم و دانـش را عـلاج هـر مـرض پنداشـتم  جهـل را سرچشـمۀ هـر فقـر گویـان آمـدم
مجتهدهـا، برهمن هـا و کشیشـان کـی دهنـد  حاجت جویندگان؟ لب هـای عطشـان آمدم
مـژدۀ وحـدت بـدادم دردمنـدان را همـه  از بـرای دردمنـدان سـینه سـوزان آمـدم
منـع کـردم از درخـت مـرده و سـنگ قبـور  سوی وحدت خواندم از این مژده خندان آمدم
اندریـن راه و روش بـردم بسـی رنـج و محن  افتـرا بشـنیدم و بـا قلـب بریـان آمـدم
اهـل ایـران را بگـو کای مردمـان آریـا رو بـه وحـدت آوریـد، ایـن راه پویـان آمـدم
ای محـدث راه قـرآن اسـت و توحیـد خدای  احمدآسا، بت شـکن بـا فـر یـزدان آمـدم

***

انـدر آن عالـم هـوای جسـتجویی داشـتم در هـوای جسـتجو خـوش گفتگویـی داشـتم
در هـوای دلبـران بـس سـیرها کردم به عشـق  در دل سوزان خود خوش های هویی داشـتم
بی خبر بودم ز دهر و هر چه در آن می گذشت دل گرفتـار هـوای ماهرویـی داشـتم
ایـن نواهـای دلـم آیـا چـه می خواهـد ز مـن یا که دنبال که می گردم؟ چه بویی داشتم
هـر طـرف رو می نمـودم بی خبر بـودم ز خود  سـیرها در هـر مکان و سـو به سـویی داشـتم
می کشـاندم روز و شـب در عالـم بی انتهـا  چون که قلب عاشق دانش پژویـی داشـتم
چیسـت ایـن غوغای بی حاصـل درون اجتماع  یـا چـه اسـراری نهفتـه؟ جسـتجویی داشـتم
فکر من پرپرزنان این سـوی و آن سـو می زدی  بهر کشف حق، ضمیر چاره جویـی داشـتم
اختلافـات بشـر در اجتمـاع مذهبـی  از کجـا تولیـد گشـته؟ کـی عدویـی داشـتم؟
ایـن حیـات و زندگی خود از کجـا آمد پدید؟ بهـر حـل ایـن معمـا رو بـه کویـی داشـتم
عشـق ورزی های مخلـوق از خداونـد جهـان عالمـی دارد هـوای روی هویـی داشـتم
این خداجویی کجا؟ از کی؟ چرا؟ ایجاد شد؟ بهـر تأمیـن حوائـج راه جویـی داشـتم
فکـر گوناگـون مـن از آسـمان ها آمـده؟ یـا کـه مغـزم پـرورد؟ یـا از همویـی داشـتم
مهروکیـن دنبـال یکدیگـر روان گردیده انـد  این دو باعث بر تمدن شـد، چه خویی داشـتم
ایـن تمدن هـای گوناگـون اخـلاق ملـل  از کجـا تحمیـل شـد؟ سـر مگویـی داشـتم
خـوی حیوانـی اگـر از عالـم مـادی بـود  خـوی انسـانی کـه دارم از چـه رویـی داشـتم
اجتمـاع دنیـوی از بـس شـگفتی ها نمـود  در تحیـر پیـچ و تـاب همچـو مویـی داشـتم
خوی انسان شد پدید از خویشتن یا از محیط؟  بهـر حـل ایـن معمـا آرزویـی داشـتم
گفـت شـاعر مـن ملک بـودم بـه اینجـا آمدم  زادۀ ایـن آب و خاکـم، رنـگ و بویـی داشـتم
مـادرم دهـر اسـت، در میـدان پهـن اجتمـاع زین سر و زان سر روان، احوال گویی داشـتم
رهبـر وحـدت بـه دل عشـق نهانـی داشـته در ره انسان نوازی راه پویی داشتم
مکتـب وحـدت بـود حلال هـر مشـکل بدان آفریـن بـر رهبـرش، بخـت نکویـی داشـتم
بر محدث معرفت حاصل زگل هاگشته است در نمـاز صبـح وحـدت تـا وضویـی داشـتم