گردش ساعت در محور
حال ما درس دیگری از این مطلب میگیریم. اگر این ساعت در حدود خودش دارای فکر و مغزی به قدر وسعت مغز بشر باشد این طور فکر میکند که محدود است زیرا در این محدوده که میان قاب و صفحۀ شیشهای محبوس است درگیر شده و خیال میکند عالم همین است و هرچه هست همین عالمی است که در محدودۀ گردش خود میبیند. فرض کنیم این ساعت فکرش را وسعت داد و قوی کرد که جیب شما را که میان آن قرار دارد شناخت. آن وقت میفهمد که عالم محدود به آنچه فکر میکرد نیست و وسیعتر از آن است. اگر باز هم فکر خود را وسعت دهد و بشکافد و با زحمت و مرارت دنبال کند خواهد دانست اطاقی هم وجود دارد که خودش و صاحبش که شما باشید در آن قرار دارید. اگر باز هم فکرش را با تمرین و ورزش و تکاپوی دانش بشکافد و وسیع کند میداند که این اطاق هم محدود نیست و جزء عمارتی است و همین طور پله پله فکرش ترقی میکند تا میفهمد عمارت جزء یک شهر و شهر جزء یک کشور و کشور جزء قارهای و قاره جزء زمین و زمین جزء منظومه و منظومه جزء کهکشان و کهکشان جزء عالم است و همین طور به سلسله مراتب الی غیر النهایه ادامه دارد.