به قلم وحدتی مسعود ریاضی

گلهای راهنمایی جلد دوم نظراتی از برادران وحدت نوین جهانی
آقای مسعود ریاضی
افکاری در طریق وحدت نوین جهانی با این که بر طبق سرنوشتم خود را از قدیم وحدتی می‌دانم لکن از زمانی که سعادت تقدیم درخواست عضویت وحدت نوین جهانی از طرف یزدان مقتدر دانا نصیبم شده دقیقه به دقیقه آرامش خاطر و اطمینان قلبم افزون و ایمانم نسبت به ذات اقدس پروردگار و مبانی و اصول دیانت مقدس الهی بیشتر می‌شود، خدا را به قدر عظمت و قدرت و رحمتش سپاس می‌گویم که سرنوشت مرا این طور مقدر فرمود که در زمرۀ معتقدین به وحدت و خدمتگزاران وحدتیان هستم. به راستی چه سعادتمندم و چقدر از سرنوشت خود راضی و خشنود. سحرگاه شب پنج‌شنبه 28 فروردین 1348 چنین سروده‌ام:
هر که در خیالی خوش، من به یاد تو شادمهر کسی به بندی بند، من به یادت آزادم
پای دل رهانیدی از هزار و یک بندمدر دو عالم آزادم چون به بندت افتادم
گر دو عالمش گفتم جز یکی نمی‌بینمکثرت آید از وحدت یک شد اصل اعدادم
روح عالم و آدم، علم و قدرت عالمجز یکی نمی‌دانم، کو نموده ایجادم
او شعور این عالم، عالم و شعورش اوروح و نفس و جسم کل یک حقیقت ای آدم
سه نباشد آن یکتا بگذر از سر تثلیثاهرمن چه و یزدان؟ این نگفته استادم
هر چه باشد او باشد، هر چه بینم او بینممن کیم که او بیند او بداده این یادم
او به حشمت‌الله گفت درس وحدتم گویدبا حضور اشرف او بسته عهد و میعادم
با اعطای مهر آیین راه وحدتش پویمنور روی او جویم من به عشق او زادم
رهبرم بود حشمت مکتبش بود وحدتچون ریاضی از لطفش زنده‌ام که آزادم

با اجازۀ مافوق‌ترین نیروی قدرت و عظمت و با خواست و مشیت یزدان مقتدر دانای مهربان عهد بسته‌ام که همۀ نیروی مادی و معنوی خود را که یزدان عطا فرموده در خدمت وحدت و وحدتیان بگذارم و وجود ناچیز خود را وقف خدمت به بشریت نمایم. پیمان بسته‌ام که جز طریق حق و صراط مستقیم وحدت راهی نپویم بلکه جز این راه راست راهی نمی‌بینم و نمی‌جویم لذا چنین سروده‌ام:

(تجدید عهد با وحدت)  
عشق وحدت ز ازل در دل و جانم بنشستتا ابد راه حقیقت نگذارم از دست
راه حق گر طلبی جانب وحدت بگرایگر بدیدی همه جا جلوۀ حق، حق بپرست
غیر حق در دل ما جلوۀ دیگر نبودوحدتی از غم دنیا، طمع عقبی رست
کبریایی نبود در خور کس غیر خدایزان سبب کبر و غرورم همه یک جا بشکست
می دنیا ندهد نشئه به دل ای عاقلوحدتی کی شود از مادۀ دنیا سرمست
در ازل با سر زلف تو ببستم عهدیتا ابد نشکنم ای دوست من آن عهد الست
گر که عهد ازلی را کنم اکنون تجدیدبهر ابراز وفاداری و تذکار دلست
همچو آیینه گرفتم ز رخ حشمت نوردامن بهگر وحدت ندهم من از دست
یا رب از کبر و غرور و ز هوس‌ها برهاندل مشتاق ریاضی که به وحدت پیوست

تهران 18 فروردین 1348

قبل از این که از حقیقت راه وحدت نوین جهانی آگاه شوم در آتش اشتیاق دیدار حق می‌سوختم، آرام و قرار نداشتم، هیچ باده‌ای از مال و مقام و شهرت و زن و فرزند و محبت دوستان و صفای باغ و بوستان و سفر و حضر دل خمارآلوده را مست نمی‌کرد. همیشه در رنج و التهاب و یأس و اضطراب بودم. شبی که از این همه سرگردانی و بی‌هدفی و دل‌نگرانی در آتش یأس و حرمان می‌سوختم و حال طلب غلبه و آتش اشتیاق دیدار محبوب ازلی و وصول مقصود لم‌یزلی از کانون سینه شعله‌ور شده بود این غزل را سرودم: (طلب)

کاش با جلوه‌ای از غصه نجاتم بخشیبا همه ظلمت دل پرتو ذاتم بخشی
جلوه‌ای کردی و رفتی که بجویی بازمدر ره عشق بیا تا که ثباتم بخشی
خضر راهم تویی و حیف شدی غیب ز چشمچه شود دیدۀ بینایی ذاتم بخشی
من که گمراه شدم از چه رهم بنمودیکاش در راه خدا خط براتم بخشی
تو که در عین خماری لب من تر کردیچه شود باده ز مینای صفاتم بخشی
کوثر عشق و هدایت نشود خشک ز میگر تو یک جرعه از آن آب حیاتم بخشی
من که پا در گرو موی هزاران اصنامدارم، از لطف تو خواهم که نجاتم بخشی
راه توحید نه این است که من می‌سپرممگر از لطف تو بر لات و مناتم بخشی
خرمن عشق و گدایی ریاضی دیدمشاید از خوشۀ توحید زکوتم بخشی
غم نیست ریاضی را گر جان به رهت بنهدتا جان و دلی دارم با روح تو پیوستم

آبان 1346 کرمانشاه

از برکت ارادت و مصاحبت آن استاد روحانی اصول عقایدم بر قاعدۀ حق استوار و دلم از نور جمال یار روشن شد لذا در مهرماه 1347 چنین گفتم:
من نشان از نقش روی پاک جانان دیده‌امبا دو چشم جسم خاکی نقشی از جان دیده‌ام
یک تجلای جمالش صد هزاران مهر و ماههر دمی صد جذبه‌اش با چشم ایقان دیده‌ام
وحدت ذات و صفاتش عین هستی جهانوحدت موجود و هستی ذات رحمان دیده ام
نور بر نور است دریای پر از نور جهانجلوه‌ها با نور دانش در دل و جان دیده‌ام
چون که دانش دینامیسم عالم بی منتهاستروح عالم دانش ذاتی یزدان دیده‌ام
دانش حق عین ذات اوست پس عالم همهدانش بی‌منتها توأم به ایمان دیده‌ام
دین و دانش اصل هستی ذات یزدانی بوداین دو اصل وحدتی را ذات یزدان دیده‌ام
دانش و دین توأمند و واحد و بی‌حد و بعدهستی مطلق همه از علم و ایمان دیده‌ام
این دو اصل وحدتی را کس مجزا کی کنددانش بی‌دین و ایمان جهل دونان دیده‌ام
در کتاب دینامیسم آفرینش راز حقبا دلیل روشن و فطری و عریان‌دیده‌ام
دورۀ علم‌الیقین بگذشت و در عصر نوینمعرفت عین‌الیقین باشد که این‌سان دیده‌ام
حشمت‌الله پرده از اسرار عالم برگرفتمکتب وحدت ره حق بهر انسان دیده‌ام
چون خدای عالم و آدم یکی و بی‌شریکبی‌جهت در اختلافات اهل ادیان دیده‌ام
تا ریاضی پیرو حشمت بشد در راه عشقدر عطا و اشرف ایمان‌ها به یزدان دیده‌ام

8 / 7 / 1347 اکنون یقین دارم بشریت به حقیقت متوجه و بدان فرشته وحدت متوسل و خود را با این حبل‌المتین محکم الهی از ورطۀ جنگ و جهل و بدبختی نجات خواهد داد. افتخار می‌کنم که در اثر لطف و بزرگواری خداوند تبارک و تعالی وحدت ادیان از شهر کرمانشاه در کشور عزیز ایران که دارای شاهنشاهی رئوف و مهربان می‌باشد که خداوند بر قدرت و عزتش بیفزاید پدیدار شد. آری امروزه در جهان دورۀ تاریکی به سر آمده و نور یزدانی طالع شده و از روشنی سحرگاه سفیدی صبح سعادت درخشنده بشریت پیداست. خداوند متعال به بانی وحدت نوین جهانی پاداش عظیم عنایت فرماید و نیروی کامل بخشاید و عمر و عزت وحدتی حشمت‌الله دولتشاهی (حشمت‌السلطان)، وحدتی دکتر عطاءالله شهاب‌پور، وحدتی علی‌اشرف کشاورز را بیفزاید و وحدتیان را جلوه دهد تا بشریت از این چراغ هدایت بهره برگیرد و به سعادت رسد، آمین. درود فراوان به حقیقت‌خواهان و وحدت‌پژوهان کرمانشاه صبح شنبه ششم اردیبهشت 1348