نظری به فلاسفه و دانشمندان

دینامیسم آفرینش بیان چهاردهم - عمومیت اتم ها سلسه مراتب بی انتها

موضع عقل سر و موضع نفس دل است و همه آدمیان و مخلوقات تابع عشقند. عقل حاکم بر نفس نیست بلکه آلت او است و مهر و عشق اعتنا به عقل و علم ندارد بلکه آنها را به خدمت خود می‌گیرد. پس عشق و دل که مرکز آن است اصل است و عشق از تجلیات اراده است.
شوپنهاور
مدیر و مدبر جهان عشق است. این حقیقتی است خواه قبول کنند یا نکنند.
ارنست رنان
مرد آزاده بزرگوار از عشق خدائی برخوردار است. به کلیه موجودات عشق دارد اگرچه موضوع خاص یعنی معشوق مخصوص هم نداشته باشد.
هانری برگسن
مبداء عشق عارف نشاط حیات است که مبداء کل موجودات می‌باشد.
هانری برگسن
خدا عشق است و عشق خدا است. عشق خلاق است و خالق همانا عشق است. عشق موجب خلاقیت است، خلقت نتیجه عشق است. خدای عاشق است و مخلوق معشوق او است. چون مخلوق هم نتیجه خالق است پس هم عاشق و هم معشوق خود او است.
هانری برگسن
عشق بذات حق نتیجه عشقی است که ذات حق به خود دارد و از همین‌ رو است که می‌گویند خداوند مردم را دوست می‌دارد در واقع عشق حق به حق و عشق حق به خلق و عشق خلق به حق همه یک عشق است.
اسپینوزا
عشق عقلانی بذات حق موجب زندگانی جاویدان است.
اسپینوزا
خداوند در قلب انسان قسمتی از حرارت های بی‌روشنی را برانگیخته و اعمالی که از نفس و قلب سر می‌زند بدون فکر و مانند اعمال جانوران است.
رنه دکارت
حرارت بدن از خون و حرارت خون از قلب پس حرارت بدن از قلب است. پخته‌شدن غذا در معده به‌وسیله حرارت قلب می‌باشد.
رنه دکارت
هر فردی از عالم برای خود جهانی است و آن چه در همه جوهرهای جهان هست در هر جوهری هم هست و هر جوهری آئینه تمام نمای جهان است منتها هر جوهری مقداری از حقیقت را بالقوه و مقداری را بالفعل دارد.
لایب نیتس
هر جوهر فردی عالم صغیری است که هر چه در عالم کبیر هست در بر دارد بعضی را بالقوه و به طور مبهم و بعضی را بالفعل و به طور صریح و روشن لیکن هرچه هست در خود او است. نه از بیرون چیزی به او داخل می‌شود و نه از او چیزی بیرون می‌رود یعنی در و پنجره ندارد و هر چه درمی‌یابد خود را دریافته است.
لایب نیتس

 

بیرون ز تو نیست آن چه در عالم هست از خود بطلب هر آن چه خواهی که تویی

***

انسان عالم صغیر است و جهان عالم کبیر. فاعل قوه‌ای است که در انسان روح و نفس و در عالم پروردگار خوانده می‌شود و منفعل قوه‌ای است که در انسان بدن و در عالم ماده نامیده می‌شود. انسان که عالم صغیر است و جسماً و روحاً پاره‌ای از عالم کبیر می‌باشد ناچار است که از قوانین طبیعت پیروی کند و چون در عالم کبیر طبیعت محکوم عقل کلی است که داخل وجود او است انسان هم باید عقل را حاکم بر اعمال خود بداند.
رواقیان
روح مثل صورت است و جسم مثل شیئی او است و صورت همان وصفی است که از خلقت موجودات در علم خدا موجود است و تعینی از صفات علم واجب‌الوجود می‌باشد و منظور از شیئی تجسم تصور یا متصور می‌باشد. بعد از روح حقیقت علم خدا و مبداً جسم صفت بعد داشتن جوهر واجب است.
اسپینوزا
روح ذاتی است بسیط و غیرمنقسم و فعال و فعلش دو جنبه دارد: ادراک و ایجاد ـ جنبه ادراک آن علم و عقل و جنبه ایجادش اراده است.
جرج برکلی
جهان معلوم است و وجود معلوم بدون وجود عالم متصور نیست. جهان بیرونی بدون وجود من قابل درک نیست. شلینک آلمانی
ما باید خود را با جهان بسنجیم نه جهان را با خود. شوپنهاور
بنای تحقیق سیر در نفس است تا بر انسان معلوم شود علم به نفس خود از کجا می‌آید.
مندوبیران فرانسوی
اعمال ذهن هم مثل اعمال بیرون به‌وسیله مشاهده به دست می‌آید اما این مشاهده را باید مشاهده درون فکری نامید. ویلیام جمز
بی‌کرانی تنها از سوی بزرگی نیست از سوی خردی نیز بیکران است. انسان قادر به درک بیکرانی نیست خواه از سوی بزرگی باشد یا خردی. انسان تنها می‌تواند میانه این دو را ادراک کند زیرا وجود وی نیز میانه آن دو است.
بلز پاسکال
خدا وجودی را می‌گوئیم که نامحدود مطلق از هر جهت و هر لحاظ باشد. ذاتی است که صفاتش بیشمار است و هر صفتش حقیقی است. ابدی است و نامحدود و البته چنین ذاتی وجودش واجب است.
اسپینوزا
من در کتاب جهان یعنی آثار طبیعت و چگونگی خلقت مطالعه می‌کنم.
رنه دکارت