نظری به گفته های فلاسفه و دانشمندان

دینامیسم آفرینش بیان هشتم - منظور و مقصود از آفرینش چیست ؟ 1- آفرینش عالم عبث است
علت غایی عالم برای بشر قابل فهم نیست و بشر نباید مدعی باشد که در مشورت خانه خدا راه یابد پس نباید به دنبال علت غایی رفت. فقط اسباب و علل فاعلی و محدثه را باید جست.
رنه دکارت
از صفات بیشمار جوهر تنها دو صفت را دریافته‌ایم: یکی بعد که مبدأ جسمانیت است و دیگر علم که مبدأ روحانیت است ولی نه بعدی که در اجسام می‌بینیم و نه علمی که در نفوس می‌یابیم زیرا آن چه می‌بینیم محدود است و بعد و علم مطلق از صفات ذات واجب و نامحدود است.
اسپینوزا
دکارت کار آفرینش را بی‌قید و شرط تصور می‌کرد و حتی خلقت خدا را مقید به نیکی و بدی نمی‌دانست. نتیجۀ این رأی آن است که اراده الهیه دارای آزادی و عدم تفاوت (جزافیه) است. اسپینوزا می‌گفت: فعل پروردگار ایجابی و مقید به ضروریاتی است مانند وجود احکام هندسی که حتماً باید به آن ترتیب ولا غیر صورت گیرد. اما هیچ کدام نیست زیرا نتیجه سخن دکارت آن است که عالم هرج و مرج است و نتیجه سخن اسپینوزا این است که خداوند اختیار ندارد. جمع بین این دو آن است که در صورت وجود دو وجه بهتر را اختیار می‌کند. خلقت تابع ضرورت اخلاقی و اصل موجبه است یعنی اگر خیر و صلاح باشد ایجاد می‌شود.
لایب نیتس
وجود بودن نیست بلکه بایست بودن و گرائیدن به طرف کمال است. وجود حقیقت ندارد و آن چه حقیقت دارد بایست بودن و تکلیف است.
فیخته
هر موجودی وجودش وابستگی به تصور و علمی که ما از او در ذهن خود داریم دارد.
هگل
اصل اراده است و هر فعلی از تن سرزند در اثر اراده است و تأثرات خارجی هم اراده را متأثر می‌کند و به حرکت می‌اندازد و الم و شادی نتیجۀ همین آثار است پس تن همان اراده و اصل در تن اراده است.
شوپنهاور
دکارت نفس را جوهر می‌دانست ولی نفس همان اراده است.
مندوبیران
شوپنهاور اراده را اصل می‌دانست و علم را خادم اراده می‌پنداشت ولی علم و اراده در عرض یکدیگرند و وجود از هر دو این ها با هم مرکب شده است.
ادوارد فون‌هارتمان
نیروی اراده و علم یک قوۀ لازم و ملزوم یکدیگرند. تصور از آن دو درست می‌شود که با اراده و عمل همراه است.
آلفردفویه
اراده خدا محدود به هیچ حدی نیست حتی آن چه عقل محال می‌داند زیرا ضروریات عقل را هم خود او خلق کرده است. در عین حال حقایق ثابت و قواعد عقلی درست است زیرا این ها را مشیت الهی مقرر نموده و تغییرپذیر نیست.
رنه دکارت
در جهان کلیه انرژی ها به یکدیگر تبدیل می‌شوند مثل الکتریسیته به حرارت و کار و برعکس. نتیجه‌ای که می‌گیریم این است که در جهان انرژی یکی است که صورت های مختلف می‌گیرد.
فلاسفه قرن نوزدهم
اجتماع جوهرهای فرد و ذواتی را می‌سازند که همین موجودات طبیعی است که اعراض آن جوهرها هستند. جوهرهای سازندۀ جمادات بسیار ضعیف است که گویی تقریباً هیچ است، گیاه ها شعورشان بیشتر و جانورها از آنها بیشتر و انسان از همه برتر است، انتقال از جماد به گیاه و از گیاه به جانور و انسان تدریجی است و گویی همه به هم پیوسته و کل عالم وجود واحد است.
لایب نیتس
«من» اصل وجود و «جز من» مخلوق است، (من) شخص است و (جز من) شیئی ـ حقیقت (من) کردار و عمل است نه وجود زیرا وجود به معنی سکون و بی‌حرکتی است. سکون به معنی مرگ است پس اصل وجود حرکت و عمل است.
فیخته
«من» تا وقتی متحقق و شناخته شود باقی است.
فیخته
تصور یا صورت یعنی امر معقول مراحلی را می پیماید تا از مرحلۀ وجود بحت به زندگی می‌رسد یعنی باطن به ظاهر ترقی می‌کند و این سیر هم چنان ادامه دارد تا به مرحله آخر برسد و ظاهر باطن خود را دریابد.
هگل
جهان چیزی نیست جز معلومی (یا علمی) در نزد عالمی چنان که اگر عالمی نباشد معلومی نخواهد بود. فلسفه هندی ها هم این موضوع را تأیید می‌کند.
شوپنهاور