ذات فروزنده
الواح پر از حکمت و فضل است مصفا | یک ذات در آن هست فروزنده و دانا | |
آن ذات درخشنده و تابنده به عالم | با مهر و محبت نظری مطلق و زیبا | |
آنگاه برافکند حجابی که به رخ بود | کثرت همه وحدت شد و واحد چه هویدا | |
با پرتو انوار برآمد به تطور | پس عامر خلقت شد و جان در بر اشیا | |
با جذبه و با جلوه برآمد به تعشق | گه حکم به باطن شد و گه جسم هیولا | |
پس قدرت محض است،عدم نیست به عقبی | فرد است و محیط است بر افلاک و بر اسما | |
حشمت لغت کفر نداند که چه باشد | از روی بصیرت همه موزون و مدارا |
مطالب و تعلیماتی که از علم لدنی انبیاء عظام تراوش کرده و الواح قدسی یزدان همگی پر از حکمت و علم است و چنان واضح و روشن است که در آن هیچ اشکال و ابهامی نمیتواند وجود داشته باشد و در همه آنها نشانه روشنی از نیروی علم بزرگ عالمی دیده میشود که با کمال فروزندگی بر افکار روشن متجلی و تابان است.
این قدرت بزرگ که تجلی آن ظاهر و درخشندگی آن چنان است که پرتوش بر تمام عالم لایتناهی تابیده سازندگی و اداره عالم را با محبت و نظری مقرون به عدل، مساوات و تمامیت و زیبایی انجام میدهد.
اما مشیت وی بر آن بود که تا دیرگاهی مخلوقات این کره خاکی چنان پندارند و این جهان و پدیدههای آن و موجودات و اشیاء آن را با نظر دیگری بنگرند و تنوع و اختلافی که در ظاهر دیده میشود در نظر مردمان واقعی جلوهگر شود و نتوانند وحدت روحی و باطنی را که حقیقت عالم است ببیند. اما وقتی مشیت بزرگ وی بر این امر تعلق گرفت در واقع مانند آن است که حجابی را که بر رخ داشت به کناری انداخت و آن چه کثرت دیده میشد بهصورت وحدت یعنی صورت واقعی خود جلوه نمود و این حقیقت به شکلی کاملاً روشن و واضح و آشکار هویدا گردید.
آنگاه معلوم شد که این نیرو و نوری که اشیاء را در همه عالم لایتناهی بهکار انداخته چیزی جز پرتو از نور و نیروی او نیست و همان نور اصلی است که تطور پیدا کرده یعنی صورت ها و رنگ ها و نقوش گوناگون یافته است و باید آن را عالمآراء نامید. پس بهخوبی روشن شد که مسئله خلقت آمر نیست بلکه عامر است یعنی عمارت ساخته شده خلقت که دائم در حال تحول و تطور است از جلوهها و پرتوهای گوناگون همان نیروی وحدت است و آن چه اشیاء و موجودات در عالم دیده میشود با نیروی روح الهی در حرکت است و او جان و روان و روح همه چیز است.
همین روح و نیروی باطن شروع به جلوه گری کرد و نیروی حرکت او دو چیز بود: یکی قوه جذب که همان جاذبه و کشش است و دیگری نیروی عشق که در واقع هر دو یکی است و شیوههای مختلف یک انگیزه است. اگر عشق نبود این حرکت و فعالیت پدید نمیآمد. هر تحول و تطوری که پدید آمد سبب آن عشق و مهر بود، عشقی که به پهنای عالم لایتناهی برقرار است و در هر رشته و قسمت آن سهم متناسبی از این عشق هست و هر قسمت از عالم به نسبت از این عشق برخوردار است.
همین عشق و حرکت است که همه تطورات و موجودات گوناگون عالم وجود را به وجود آورده و گاهی رنگ روح و باطن را مییابد و گاه صورت جسم و هیولا میگیرد.
از آن چه در این باره بیان شد خوب روشن است که هر چه هست قدرت است، قدرت محض است و عدمی در بین نیست و عالم را پایانی نیست نه این که تصور کنید این حرکت را عاقبتی است و در آن عاقبت عدم است. عدم چیست؟ جز یک لغت بیهوده چه معنی دارد؟ چطور میشود هستی عدم شود. این هستی است که هست و قابل نیستشدن نیست، چگونه نیست شود، کجا برود؟ چه بشود که بهصورت عدم درآید؟ آخر فکر کنید.
پس مشخصات این نیرو را بار دیگر در نظر مرور کنیم: اولا فرد است یعنی نیروی وحدت است و شریک ندارد، هر چه هست او است و جز او چیزی نیست. دیگر آن که محیط است یعنی بر تمام کرات و آسمان ها و کهکشانها و آن چه هست محیط میباشد و ذرهای خارج از قدرت او نیست.
مرا عقیدهای که از روی علم و بصیرت استوار است براین است که چون آن چه در عالم هست همه به جای خود میباشد و همه عالم هم آهنگ و موزون است و آن چه پیش میآید برای چارهسازی و رفع مشکلات و مسائل عالم است بنابراین لغت کفر را نمیتوان در چنین عالم نورانی بر زبان جاری نمود.