شک در فکر مردم
این حرف خوب و خرد پسندی بود که متفکرین و دانشمندان آن روز بشر قبول کردند. اما مردم می دیدند که اعمال بد نسبی نیز در دنیا انجام میشود. قتل، دزدی، مردم آزاری، مال مردم خوری، زنا، فحشا، دروغ، تهمت، ناسزا و انواع کارهای بد دیگر و این همه ظلم در جهان به وقوع میپیوندد و نمیتوان وجود بدی و ستم را انکار کرد زیرا مشهود و روشن است.
پیغمبران به آنها تعلیم داده بودند که خدا یک است و تمام اعمال عالم منسوب به خدا است و از جانب او است و اگرچه کار از دست مخلوقات صادر شود چون آنها مخلوق خدایند در واقع خدا آن اعمال را به جای آورده.
و مارمیت اذرمیت و لکن الله رمی- چون تیرافکندی نه تو بلکه خدا افکند.
(قرآن مجید سورۀ 8- آیه 17)
از یک سو نمیتوان اعمال عالم را بهخدا منسوب نکرد و از سوی دیگر نمیتوان قبول کرد که خدا کار بد بکند. از طرف دیگر فکر میکردند که چرا باید اصلاً بدی در عالم باشد، چرا ظلم باشد، چرا خرابی باشد، چرا کار بد وجود خارجی پیدا کند؟
آیا این خدائی که مظهر خوبی و نیکویی است نمیتوانست دنیائی بسازد که در آن ستم و بدبختی و کفر و هزاران آلودگی و فساد که میبینیم وجود پیدا نکند؟
چطور ممکن است خدای قادر توانا خالق و محیط بر عالم باشد ولی قدرت اضمحلال بدی ها را نداشته باشد؟ مگر ما او را محیط، خبیر، آگاه و قادر نمیدانیم؟ پس چرا باید کارهای بد در جهان انجام شود در حالی که خداوند ناظر آنها و بر دفعشان توانا است.
«مترلینگ متفکر بزرگ بلژیکی که با نوشتههای بسیار خود مطالبی مطرح کرده ولی به حل آنها اقدام ننموده و خواننده را در حیرت و شک میگذارد در این موضوع مینویسد که اگر خداوند پیامبرانی را مأمور ساخت که جامعۀ بشریت را هدایت نمایند چون خداوند توانا است و باید به طور قطع خواست او انجام پذیرد این که میبینیم در دنیا ظلم و تعدی وجود دارد و در بین افراد بشر شایع است این گفته مورد تأمل است.»