پیدایش دوگانگی یا ثنویت
تا مدت ها فکر غلط فرض ربالنوعهای مختلف برای قوای مختلفه برقرار بود و هنوز هم نزد بسیاری از اقوام عقبافتاده که از تعلیمات انبیاء الهی مهجور ماندهاند نظایر آن وجود دارد.
اما روشنفکران آن زمان پس از مدتی تفکر و تدبر و بررسی جوانب کار متوجه شدند که این موضوع صحیح نیست و نمیشود که خدا متعدد باشد. وجود ربالنوعها مستلزم وجود چندین خدا است و چنین چیزی باعث فساد خواهد بود. همان طور که بدن باید یک سر داشته باشد تا اداره شود و هر تشکیلاتی در عالم نیازمند وجود یکنفر رئیس اداره کننده میباشد عالم هم نمیتواند بیشتر از یک اداره کننده داشته باشد.
سپس متفکرین نشسته با یکدیگر مشورت کردند و به کمک حس تفکر و الهام و سایر حواس دریافتند که اگر خدا بیشتر از یکی باشد نزاع و فساد تولید مینماید زیرا ممکن است برخی از آنها راه مخالفت پیش گیرند، طغیان کنند و عالم را خراب و فاسد نمایند و بالاخره سرانجام کار به تباهی و فساد کشد. و لو کان فیهما آلهه الالله لفسدتا (سوره انبیا آیه 22) (اگر در آسمان ها و زمین به جز خدای یکتا خدایانی وجود میداشت همانا خلل یا فساد در آنها راه مییافت) به علاوه فکر کردند که وقتی مبداء قائل میشوند مبداء به معنی شروع و آغاز است که ابتدای آفرینش از او است و چنین مبدائی باید یکی باشد. یعنی از یک آغاز شود و نمیشود به منابع و مبادی متعدد قائل شد.
اما از طرف دیگر با خود اندیشیدند که نمیشود یک خدا باشد زیرا در عالم وجود هر کاری انجام شود از دو حال خارج نیست: یا خوب است یا بد. آنها با خود میگفتند: خدا باید حتماً کار خوب از دستش صادر شود و هرگز کار بد نمیکند زیرا در شأن او کار بد کردن نیست اما از سوی دیگر نمیتوان منکر شد که در عالم کار بد هم انجام میشود.
چه باید کرد؟ حالا که کار بد صورت میگیرد و خدا هم کار بد نمیکند پس این کارهای بد را چه کسی انجام میدهد؟
ناچار این فکر در آنها تقویت شد که باید دو خدا وجود داشته باشد: یکی خدای بزرگ و خوب که کارهای خوب همگی از طرف او صادر میشود و از اعمال بد بری و از همه منزه و مبرا است. دیگر خدائی که افعال بد از او صادر میشود و کار او انجام افعال زشت و بد است. پیش خود تصور میکردند که با پیدا کردن این مطلب راه حل قضیه را کاملاً به طور قطعی یافتهاند و مطلب درست و صحیح است.
پیدایش چنین حالتی را در بشر ثنویت یا دوگانهپرستی یا دوآلیزم Dualism نام میگذارند که مظهر آن در دین زرتشت است که دو خدای روشنایی و تاریکی و نیکی و بدی به نام اهورامزدا و اهریمن فرض کرده است.
وقتی که چنین فکری مبنا و پایه قرار گرفت بسیاری فرضیهها دربارۀ خلقت عالم، عمل جهان، کارهای روزمرۀ دنیا و افعال و اعمال خالق پیدا شد که همگی بر اصل غلط استوار بود.
در اینجا نکته دیگری نیز که مسبب بسیاری گمراهیها و ابهام و انجماد فکری ادوار گذشته بود روشن میگردد و آن این است که الهیون پافشاری میکردند که از یزدان جز نیکویی صادر نگردد و آن چه به قول آنها بدی است از یزدان نیست و اشخاص دیگر که توسن اندیشه را آزادانهتر در میدان فسحت جهان می تاختند نمیتوانستند منکر این مطلب شوند که بدیهایی (البته نسبی و قراردادی) وجود دارد و این ها نیز از منابع قدرتی سرچشمه میگیرد. آیا این ها را چگونه باید تعبیر نمود. اگر از جانب یزدان است چگونه توان بدی را به آن بزرگ نسبت داد و هرگاه از او نیست پس قدرت دیگری غیر از قدرت او و خارج از خواست او وجود دارد. مگر منبع قدرت دیگری هم در عالم هست؟ آن قدرت کجاست، این است که ابهام و تشتت و گمراهی و گیجی در افکار پیدا شده و قادر به یافتن راه حلی نبودند.
حقیقت این است که در تشکیلات عالم لایتناهی هر قدرتی مأمور انجام کاری است و نیروهای بیشمار در جهان پهناور هستی به انجام وظایف خویش مشغولند که ممکن است در ضمن انجام کار خود اعمالی صورت دهند که در نظر یکی یا عدهای یا دستهای از مخلوقات بد نسبی و قراردادی جلوه کند. اما این عمل ارتباط و بستگی به همان نیروی مربوطه دارد که در حدود خود وظیفهای انجام میدهد. او در ضمن تشکیلات سلسله مراتبی عالم بهکار خود مشغول است و ناظر متفکری که بهکار او دقیق میشده در قضاوت فکری خود مجبور گردیده قدرتی غیر از یزدان مثلا اهریمن یا شیطان قائل شود و از این رو بهخدای خوبی و بدی در عالم قائل شود. در واقع آن گروه متوجه سلسله مراتب نبودهاند.
باز هم با مثال مطلب را روشن میکنم: در سازمان یک کشور برای انجام امور سلسله مراتبی وجود دارد. مثلاً شاه وزرایی دارد. وزرا وزارتخانههایی در اختیار دارند و هر وزارتخانه ادارات مختلف و هر اداره مأمورینی دارد که هر یک از آنها مکلف به انجام کار معینی است. ممکن است از ناحیۀ یکی از مأمورین مزبور در ضمن وظیفه مختصی که محول به او است کارهایی انجام شود که در نظر یکنفر بد جلوه کند. مثلاً مأمور وصول مالیات را معمولا با ناراحتی تلقی میکنند. یا پلیسی که مأمور جلب یک نفر خطارکار است و یا مأمور مجازات در نظر کسی که دچار چنین اشخاصی شده دشمن و بد جلوهگر میشود. آیا صحیح است که آن مأمور انجام دهندۀ وظیفه را بد دانست و این بدی را هم به مافوقترین قدرت کشور نسبت داد؟ خیر این طور نیست. او باید متوجه سلسله مراتب که بدون آن هیچ کاری انجامپذیر نیست بشود و انجام وظیفه را ولو این که در نظر او به بدی جلوه کند تشخیص دهد و با نظری پاک و بی طرف قضاوت کند و با وسعت فکر نیروی یگانهای را بنگرد که همه چیز به او رجوع میشود و از جانب او است.
سازمان بدن انسان و وظیفۀ مغز نسبت به بدن نیز چنین است. در بدن شما بعضی قوا هستند که دوست جلوهگر میشوند و بعضی قوای دیگر هستند که با آن قوا در مبارزهاند و این جنگ دائمی که بین سلولها و یاختهها و میکروبهای بدن است لازمۀ زندگی است و اگر خوب بنگرید خواهید دید نتیجۀ تمام این فعالیتها که در نظر شما مثبت و منفی، دوست و دشمن، موافق و مخالف جلوهگر میشود این است که شما زندگی میکنید و سالم میمانید. مثلاً اگر صفرای شما زیاد شود قوای دیگری پدید میآید که با آن مبارزه میکند و اگر اسید معده زیاد شود نیروی دیگری آن را تعدیل مینماید و اگر سموم بدن افزایش پذیرد کبد آنها را جبران میکند، نتیجۀ همۀ این فعل و انفعالات و مبارزات ایجاد تعادل در بدن است.
وقتی برخی از عوامل بدن و یا سموم آن زیادتر از حد معمول بشود به طوری که کبد و قوای دفاعی بدن نتواند از عهدۀ دفع آنها برآید چاره آن است که از خارج داروهایی تجویز شود که شخص مصرف کند. این داروها به کبد و بدن انسان کمک میکنند و او را تقویت مینمایند تا سالم شود و قادر به انجام وظیفۀ خود گردد. جامعه بشری و کرۀ زمین و عالم لایتناهی نیز چنین است و چون وحدت در عالم حکمفرما است نقشۀ واحدی در همه بهکار رفته است.
اینجا در حاشیه میگویم که در جامعۀ انسانی وقتی مبارزات و اختلافات و تشنجات و سموم طوری شدت گیرد که خود بدن جامعه با وضع عادی خویش قادر به دفع آن نباشد آن وقت لازم است داروی ایمان و وحدت به او تجویز شود و این دارو جامعه را کمک کند تا سلامت و نظم و ترتیب خود را باز یابد. این است فایدۀ ایمان و وحدت و خداشناسی برای جامعه.
این بود مطلب مهمی که به طور مختصر و اشاره روشن و آشکار گردید که چگونه در عین قائل بودن به قدرتها و منابع مختلف (که در قدیم آن را ربالانواع و خدایان و الهههای متعدد میپنداشتند) ناچار باید به وجود و نیروی وحدت یزدان در عالم لایتناهی اذعان داشت. این است راه حل ابهامی که قرن ها موجب اشتغال فکر و ناراحتی افکار متفکرین میگردید و جواب صحیح و روشنی برای آن نبود. به این ترتیب بین عقاید بیشماری که در قدیم یا امروز قائل به تعدد الوهیت بوده و هستند و عده کثیری که عقیده به وحدت یزدان دارند و در عین حال به درک بسیاری حقایق روشن موفق نشده بودند آشتی و اتصال پیدا شد و با چراغی فروزان این همه تیرگیها و مجهولات برطرف گردید.