گریزان از کثرت
به این لحاظ از خیال کثرت آفاق که مخالف این حقیقت است سخت گریزانم. گریزانم زیرا میبینم که مخالف با آن گوهر راستی است که دل و جانم را تصرف کرده. میبینم نوری که دلم را روشن کرده توهم کثرتها بر آن سایه میافکند. این سایهها که بر زلال باطنم تیرگی ایجاد میکند مرا آزار میدهد. راستی آزار میدهد. اما من چراغی نیرومند و نورافکنی بس نافذ دارم که وقتی آن را بر این سایهها متوجه میکنم آن را از بین میبرد و تیرگی را ذوب مینماید و از سایه چیزی نمیماند و آن را به نور تبدیل میکند. یعنی میبینم که سایه و سیاهی جز ظاهری نبود و باطن آن همان نور است منتها محتاج نورافکن قوی فکر و توجه و تدبر بود تا بفهمد این تیرگی ظاهر است و باطن روشنی است، احتیاج به فهم بود که بداند کثرت نبود و آنچه کثرت نامند ظاهری بود و درون آن وحدت است و وحدت. همین و بس. پس به من حق میدهید که از کثرت آفاق که جز لفظ نیست بگریزم. چگونه میتوانم وقتی حقیقت واحد و گوهر یکتا را میبینم باز دنبال کثرت روم؟