5. من ناتوان نیستم

گلهای راهنمایی جلد اول شش دسته گل از گلستان راهنمایی دسته گل دوم: انعکاس معرفت الهی به جهانیان

شنیدید که آیینه چه گفت؟ این زبان حال بود. ممکن است بگویند: « این کیست که در گوشه شهرستانی نشسته و از آنجا سخن هدایت را بازگو می‌کند و ما را به راه وحدت می‌خواند؟ مگر نه این است که مردی ناتوان و لااقل فردی مانند سایر افراد است، و بود و نبودش یکسان بلکه وجودش حشو و زائد است. این چه کسی است که دم از سخن‌های بزرگ می‌زند؟»

می‌گویم: « اگر مرا ناتوان می‌دانید اشتباه است. من ناتوان نیستم و جسم من در نظر شما کوچک و شخص من یک مرد دورافتاده در گوشه‌ای از شهرستانی است، اما با همین جسم آیینه‌ایست که انوار دانش‌های الهی را می‌تواند دریافت و منعکس نماید.»

ما ناتوان نیستیم و تواناییم. زائد نیستیم و سرنوشت برای ما مثل همه وظیفه معین کرده و وظیفه ما راهنمایی و تبلیغ و ارشاد است و مانند همان آیینه انوار خورشید حقیقت را می‌گیریم و به جهان منعکس می‌سازیم. چرا این جسم ناتوان است؟ مگرنه آن است که واسطه این کسب فیض و ابلاغ آن همین جسم است؟ به علاوه روحی که جسم ما را به حرکت انداخته مگر از ماست؟ کجایید و چه فکر می‌کنید؟ کدام نیرویی است که نور خورشید را می‌گیرد و کدام قطره‌ایست که به اقیانوس می‌پیوندد؟ این بخشی از همان نورخورشید و ذرّه‌ای از همان دریا است که در وجود ما این آثار را بروز می‌دهد. پس ما توانا شدیم نه ناتوان زیرا ما از نور و نیروی عشق استفاده می‌کنیم، چرا ناتوان باشیم. مگر نه آن است که روح امر الهی است «ویسئلو نک عن الروح قل الروح من امر ربی (سوره بنی‌اسرائیل، آیه 85) تو را از روح می‌پرسند که چیست بگو روح از امر پروردگار من است.»

مگر نه آن است که نیرویی الهی در همه جهان حکمفرما است و خداوند نور آسمان‌ها و زمین است پس چطور ممکن است روح کوچک باشد؟

ما که از این عالم جدا نیستیم، چه کسی می‌تواند ادعای جدایی از عالم کند؟ همه متصلیم، به این دریا پیوسته‌ایم و در این صحنه نورانی هرکدام نقشی و محلی داریم و وظیفه‌ای برای ما معین شده که بایستی باشیم و نمی‌توان ما را حذف کرد. پس چگونه زائدیم و چرا ناتوانیم؟