داستان قورباغه و گاو (از لافونتن، شاعر فرانسوی)
قورباغهای گاو نری را دید. قد زیبا و بالای رعنای او در نظرش بسی جلوه نمود. چون درشتی خود او به اندازه یک تخممرغ بیش نبود حس حسادتش تحریک گردید. خود را باد کرد و بر حجم بدن خود وسعت داد که بلکه در درشتی و حجم به پای او برسد و هر دم به این و آن میگفت: نگاه کنید، خوب ببینید آیا بس است؟ به من بفرمایید آیا هنوز به اندازه لازم نرسیدهام؟
ــ خیر.
ــ حالا چطور؟
ــ به هیچ وجه.
ــ اینک چطور؟
ــ هنوز به آنجا نرسیدهاید…
حیوان به قدری به خود باد کرد که بالاخره ترکید.