به قلم وحدتی مسعود ریاضی
هر که در خیالی خوش، من به یاد تو شادم | هر کسی به بندی بند، من به یادت آزادم | |
پای دل رهانیدی از هزار و یک بندم | در دو عالم آزادم چون به بندت افتادم | |
گر دو عالمش گفتم جز یکی نمیبینم | کثرت آید از وحدت یک شد اصل اعدادم | |
روح عالم و آدم، علم و قدرت عالم | جز یکی نمیدانم، کو نموده ایجادم | |
او شعور این عالم، عالم و شعورش او | روح و نفس و جسم کل یک حقیقت ای آدم | |
سه نباشد آن یکتا بگذر از سر تثلیث | اهرمن چه و یزدان؟ این نگفته استادم | |
هر چه باشد او باشد، هر چه بینم او بینم | من کیم که او بیند او بداده این یادم | |
او به حشمتالله گفت درس وحدتم گوید | با حضور اشرف او بسته عهد و میعادم | |
با اعطای مهر آیین راه وحدتش پویم | نور روی او جویم من به عشق او زادم | |
رهبرم بود حشمت مکتبش بود وحدت | چون ریاضی از لطفش زندهام که آزادم |
با اجازۀ مافوقترین نیروی قدرت و عظمت و با خواست و مشیت یزدان مقتدر دانای مهربان عهد بستهام که همۀ نیروی مادی و معنوی خود را که یزدان عطا فرموده در خدمت وحدت و وحدتیان بگذارم و وجود ناچیز خود را وقف خدمت به بشریت نمایم. پیمان بستهام که جز طریق حق و صراط مستقیم وحدت راهی نپویم بلکه جز این راه راست راهی نمیبینم و نمیجویم لذا چنین سرودهام:
(تجدید عهد با وحدت)عشق وحدت ز ازل در دل و جانم بنشست | تا ابد راه حقیقت نگذارم از دست | |
راه حق گر طلبی جانب وحدت بگرای | گر بدیدی همه جا جلوۀ حق، حق بپرست | |
غیر حق در دل ما جلوۀ دیگر نبود | وحدتی از غم دنیا، طمع عقبی رست | |
کبریایی نبود در خور کس غیر خدای | زان سبب کبر و غرورم همه یک جا بشکست | |
می دنیا ندهد نشئه به دل ای عاقل | وحدتی کی شود از مادۀ دنیا سرمست | |
در ازل با سر زلف تو ببستم عهدی | تا ابد نشکنم ای دوست من آن عهد الست | |
گر که عهد ازلی را کنم اکنون تجدید | بهر ابراز وفاداری و تذکار دلست | |
همچو آیینه گرفتم ز رخ حشمت نور | دامن بهگر وحدت ندهم من از دست | |
یا رب از کبر و غرور و ز هوسها برهان | دل مشتاق ریاضی که به وحدت پیوست |
تهران 18 فروردین 1348
قبل از این که از حقیقت راه وحدت نوین جهانی آگاه شوم در آتش اشتیاق دیدار حق میسوختم، آرام و قرار نداشتم، هیچ بادهای از مال و مقام و شهرت و زن و فرزند و محبت دوستان و صفای باغ و بوستان و سفر و حضر دل خمارآلوده را مست نمیکرد. همیشه در رنج و التهاب و یأس و اضطراب بودم. شبی که از این همه سرگردانی و بیهدفی و دلنگرانی در آتش یأس و حرمان میسوختم و حال طلب غلبه و آتش اشتیاق دیدار محبوب ازلی و وصول مقصود لمیزلی از کانون سینه شعلهور شده بود این غزل را سرودم: (طلب)
کاش با جلوهای از غصه نجاتم بخشی | با همه ظلمت دل پرتو ذاتم بخشی | |
جلوهای کردی و رفتی که بجویی بازم | در ره عشق بیا تا که ثباتم بخشی | |
خضر راهم تویی و حیف شدی غیب ز چشم | چه شود دیدۀ بینایی ذاتم بخشی | |
من که گمراه شدم از چه رهم بنمودی | کاش در راه خدا خط براتم بخشی | |
تو که در عین خماری لب من تر کردی | چه شود باده ز مینای صفاتم بخشی | |
کوثر عشق و هدایت نشود خشک ز می | گر تو یک جرعه از آن آب حیاتم بخشی | |
من که پا در گرو موی هزاران اصنام | دارم، از لطف تو خواهم که نجاتم بخشی | |
راه توحید نه این است که من میسپرم | مگر از لطف تو بر لات و مناتم بخشی | |
خرمن عشق و گدایی ریاضی دیدم | شاید از خوشۀ توحید زکوتم بخشی | |
غم نیست ریاضی را گر جان به رهت بنهد | تا جان و دلی دارم با روح تو پیوستم |
آبان 1346 کرمانشاه
از برکت ارادت و مصاحبت آن استاد روحانی اصول عقایدم بر قاعدۀ حق استوار و دلم از نور جمال یار روشن شد لذا در مهرماه 1347 چنین گفتم:من نشان از نقش روی پاک جانان دیدهام | با دو چشم جسم خاکی نقشی از جان دیدهام | |
یک تجلای جمالش صد هزاران مهر و ماه | هر دمی صد جذبهاش با چشم ایقان دیدهام | |
وحدت ذات و صفاتش عین هستی جهان | وحدت موجود و هستی ذات رحمان دیده ام | |
نور بر نور است دریای پر از نور جهان | جلوهها با نور دانش در دل و جان دیدهام | |
چون که دانش دینامیسم عالم بی منتهاست | روح عالم دانش ذاتی یزدان دیدهام | |
دانش حق عین ذات اوست پس عالم همه | دانش بیمنتها توأم به ایمان دیدهام | |
دین و دانش اصل هستی ذات یزدانی بود | این دو اصل وحدتی را ذات یزدان دیدهام | |
دانش و دین توأمند و واحد و بیحد و بعد | هستی مطلق همه از علم و ایمان دیدهام | |
این دو اصل وحدتی را کس مجزا کی کند | دانش بیدین و ایمان جهل دونان دیدهام | |
در کتاب دینامیسم آفرینش راز حق | با دلیل روشن و فطری و عریاندیدهام | |
دورۀ علمالیقین بگذشت و در عصر نوین | معرفت عینالیقین باشد که اینسان دیدهام | |
حشمتالله پرده از اسرار عالم برگرفت | مکتب وحدت ره حق بهر انسان دیدهام | |
چون خدای عالم و آدم یکی و بیشریک | بیجهت در اختلافات اهل ادیان دیدهام | |
تا ریاضی پیرو حشمت بشد در راه عشق | در عطا و اشرف ایمانها به یزدان دیدهام |
8 / 7 / 1347 اکنون یقین دارم بشریت به حقیقت متوجه و بدان فرشته وحدت متوسل و خود را با این حبلالمتین محکم الهی از ورطۀ جنگ و جهل و بدبختی نجات خواهد داد. افتخار میکنم که در اثر لطف و بزرگواری خداوند تبارک و تعالی وحدت ادیان از شهر کرمانشاه در کشور عزیز ایران که دارای شاهنشاهی رئوف و مهربان میباشد که خداوند بر قدرت و عزتش بیفزاید پدیدار شد. آری امروزه در جهان دورۀ تاریکی به سر آمده و نور یزدانی طالع شده و از روشنی سحرگاه سفیدی صبح سعادت درخشنده بشریت پیداست. خداوند متعال به بانی وحدت نوین جهانی پاداش عظیم عنایت فرماید و نیروی کامل بخشاید و عمر و عزت وحدتی حشمتالله دولتشاهی (حشمتالسلطان)، وحدتی دکتر عطاءالله شهابپور، وحدتی علیاشرف کشاورز را بیفزاید و وحدتیان را جلوه دهد تا بشریت از این چراغ هدایت بهره برگیرد و به سعادت رسد، آمین. درود فراوان به حقیقتخواهان و وحدتپژوهان کرمانشاه صبح شنبه ششم اردیبهشت 1348