به روز و شب همه از نای وحدت | | به گوش جان رسد آوای وحدت |
جهان بر محور وحدت زند چرخ | | که هستی هست بر مبنای وحدت |
دوبینی نیست چشمی را که باشد | | به حق پیوسته و بینای وحدت |
دوگویی در کلام مرد حق نیست | | دو جویی نیست در دنیای وحدت |
جهان زیباست، اما هیچ دانی | | که این زیبا بود ـ زیبای وحدت |
جهان یکپارچه، یکباره، یکدم | | ز خشک و تر بود گویای وحدت |
ظلوم است و جهول آن آدمیزاد | | که کمتر آمده جویای وحدت |
حساب کثرت و خودخواهی و جنگ | | به کار آورده در معنای وحدت |
برای این گروه از آدمی نیست | | مگر درک سعادتهای وحدت |
شما خواهر، برادرهای نامی | | که هر یک گوهر دریای وحدت |
بدین افراد خوابآلود گویید | | طلوع شمس جانافزای وحدت |
که از ننگ جدایی وارهد خلق | | شود (بیدار) بر فحوای وحدت |