به قلم وحدتی: عبدالله مدبر

گلهای راهنمایی جلد دوم نظراتی از برادران وحدت نوین جهانی

دوستانی از حقیر می‌پرسند: چگونه وحدتی شده‌ای؟ (

شکر خدا که از مدد بخت کارساز بر منتهای مطلب خود کامران شدم

) بسم الله الرحمن الرحیم فقیر در شب سیزدهم ماه مبارک رجب‌المرجب سال 1303 هجری قمری از پدر و مادری باسواد و متدین به دین حنیف اسلام و معتقد به عقاید ادریس شافعی علیه‌الرحمه متولد گردیده و پا به این دنیای دینی گذاشته و در تحت تعلیمات دینی آن مرحومین که خداوند از آنها راضی باشد بوده و تا به سن 17 سالگی خود را یک فرد مسلمان گهواره و مقلد به تعلیمات توریتی می‌شناختم. و شائق بودم که از ماهیت این عالم و خالق آن تا سر حد توانایی و امکان آگاهی حاصل نماید. در کتب عدیدۀ دانشمندان، ادبا و عرفا خوانده بودم که هر کس خود را شناخت خدا را شناخته است لذا به مفاد آیۀ (و من جاهد فینا لنهدینهم سبلنا) با یک عشق و علاقۀ مفرط قصد قطعی کردم که در جستجوی استاد سفر کرده و روشن‌ضمیری باشم. در آن ایام اسمی از وسائط نقلیۀ موتوریزه و اتومبیل نه‌تنها در ایران بلکه در غرب نیز به جز راه‌آهن چیز دیگر نبود و به سبب وجود سارقین قطاع الطریق یاغی مسافرت از شهری به شهری دیگر به سختی انجام‌پذیر بود. حقیر ناگزیر بودم که در مسقط‌الرأس خود سنندج جویای استادی عالی‌مقام روحانی وارسته باشم و مدتی مدید در این فکر بودم تا شب مبعث حضرت ختم‌المرسلین در بیست و هفتم رجب سال 1321 هجری در غرب ایران خصوصاً در شهر سنندج در این لیلۀ مسعود مبارک تمام مساجد و تکایا با چراغ‌های گوناگون و پارچه‌های مخملی و زربفت و قالیچه‌های قیمتی مزین می‌شوند و خوانندگان و وقزن‌های طریقۀ علیه علویه با سرودهای روحانی مترنم و اهل جماعت نیز به سماع و ذکر تا دمادم صبح مشغول می‌شوند. و در شب معروضۀ فوق فقیر نیز طبق سنن مرسومه که هنوز در کردستان ادامه دارد به تکیۀ مرحوم شیخ عبدالله بالدار خالصی که در نزدیکی منزل پدر حقیر قرار دارد رفتم و پس از انجام فریضۀ عشا به جماعت در گوشۀ صحن مسجد دیدم شخصی معمم سر به جیب مراقبه فرو برده. از یک نفر پرسیدم که این شخص کیست؟ گفت این شخص محمد شیخ قسیم است. نمایندۀ شیخ عبدالله بالدار خالصی قادری می‌باشد. شخصی بسیار متقی و بیداردل و صاحب کشف و کرامات است و مأمور ارشاد عباد. پس از شنیدن این خبر با اشتیاق کامل و هزار خواهش و التماس عاقبت با شروط مفصل و مخصوص به اصطلاح درویشان توبه از معاصی مشرف به طریقۀ مذکور گردیده و از همان شب طبق دستور شروع به تقوی و عبادت و سلوک و ذکر خفی و جلی نمودم. و بعد از مدت یک سال به خدمت مرحوم شیخ عبدالله که در آن وقت ساکن قریۀ عایشه‌دره که در جوار شمالی جوانرود است رسیدم. و مدت یک سال و اندی در خدمت آن استاد به انجام فرائض و وظایف مرجوعه مشغول بودم والحق والانصاف روشنی قلب و روشن‌بینی زائدالوصفی را تحصیل نموده بودم. در آن وقت غفلتاً خبر ناخوشی ابوی ضمن نامۀ برادرم به من رسید و با اجازۀ شیخ به سنندج مراجعت نمودم و پس از چند روز پدر دارفانی را بدرود و به رحمت ایزدی پیوستند. چند ماه بعد از فوت پدر به خیال ازدواج افتادم. روزی در خانۀ خواهر مرحومه‌ام تحفه چشمم به دختری به نام کشور افتاد و به مجرد دیدن چشم‌های آن دختر چنان دلباخته و شیفتۀ او شدم تو گویی که تندبادی بود چراغ افروختۀ روشنی‌بخش درونم را فوری و به کلی خاموش گردانید. عاقبت با زحمت بسیار نامبرده را به حبالۀ نکاح خود درآوردم و پس از مدت شش‌ماه والده نیز به رحمت الهی پیوست. بعد از فوت پدر و مادر ثروت معتنابهی به دستم رسیده بود. لیکن من به علت عشق سوزان مجازی رنگین تمام هستی خود را در مدت سه سال در راه خانم محبوب هوسبازم صرف و چون به کلی از هستی فاقد گشته بودم مشارالیها را مطلقه و مانند فیلی که هوای هندوستان به سرش بزند برای به دست آوردن مجد و سرمایۀ معنویت از دست دادۀ خود به قصد زیارت استاد استادم قطب اعظم ارشاد مرحوم جنت جایگاه حاج شیخ علی ملقب به غوث ثانی خالصی کرکوکی طالبانی قدس‌سره العزیز عازم کرکوک عراق که آن وقت در تصرف عثمانی‌ها بود شدم و موفق به عتبه‌بوسی آستان معلای آن علامۀ بزرگ و محدث شهیر گردید. و از نو مشغول انجام آداب شریعت و سلوک در طریقت شدم و به قدر وسعت فکر مدرکه از آن چشمۀ فیاض مستفیض گردید. پس از سه سال و شش ماه یک شب به فکر ادامۀ تحصیل ابتدایی خود افتادم و با اجازۀ پیر با پای پیاده عازم اسلامبول شدم و پس از سه ماه کشیدن رنج سفر به اسلامبول رسیدم و با زحمت زیاد و کوشش طاقت‌فرسا و لطائف‌الحیل گوناگون چون عاقبت جوینده یابنده است، داخل در دبیرستان سلطانیۀ اسکی‌سرای که واقع در باب‌السعادۀ اسلامبول است شدم و تا چهار متوسطه تحصیل نمودم. جنگ جهانی اول (سفر بر لک) واقع شد. دست از تحصیل کشیدم و به دنبال تحقیقات در ادیان و عقاید فلاسفه و روحانیون و مدعیان مذاهب مختلفه رفتم. مقداری از هند، مصر، سوریه، لبنان و فلسطین را دیدم و در این سیر و سیاحت هر جا و در هر مکان نام عارف یا دانشمند یا مدعیان دین و مذهب قدیم و جدید را می‌شنیدم به خدمتش می‌رسیدم و از چشمۀ کمالاتشان لبی تر می‌نمودم، سیراب نگشته به دنبال دیگری می‌شتافتم. چهره‌های درخشان را دیده تشنه‌وار بر سر چشمه و چشمه‌سارهای روشن و صاف و زلال نشسته و جرعه‌ای نوشیده و تا حدی خود را شناخته و پی به اولویت و برتری دین مبین اسلام محمدی (ص) برده‌ام. بسی چشمه‌های مکدر آلوده را نیز مشاهده نموده‌ام و آنچه که برای من در طول عمر خود دیده تعجب‌آور و حیرت‌انگیز بوده است. این است که اکثر اهل این مسکونه مانند مور و ملخ از آب ناگوارا و آلودۀ این گونه چشمه‌سارها استفاده می‌نمایند و ابداً در جستجوی آب بی‌غل و غش روان‌بخش نیستند. خلاصۀ کلام در مدت سیاحت عجیب و غریب 23 ساله و دیدن دو جنگ خانمانسوز جهانی و مضار و فساد اخلاقی و کشت و کشتارهای بی‌جهت و بی‌سبب آن قلباً ناراحت و افسرده‌خاطر و متفکر بودم و همیشه با این ایمان و عقیده عمر خود را طی می‌نمودم تا پارسال گذشته سال 1347 شمسی مطابق 1388 قمری هجری در اواخر آبان‌ماه یک روز بعدازظهر بود که غفلتاً دوست دیرین عزیز و محترم خودم آقای علی کوشا کارمند بانک ملی کرمانشاه که امروز نیز با من برادر وحدتی هستند به خاطرم آمد. و چون مدتی گذشته بود که از سلامتی و حال و احوال ایشان بی‌خبر بودم بر خود لازم شمردم که به خدمت ایشان عریضه‌ای تقدیم دارم. فوراً مبادرت به نوشتن نامه و ارسال آن نمودم و پس از یک هفته از ناحیۀ مشارالیه به دریافت یک نامه به انضمام یک جلد کتاب به نام گل‌های ششگانه که به قلم توانای نحریر معظم و رجل ملهم حضرت حشمت‌الله حشمت‌السطان دولتشاهی بود مفتخر گردیدم و از ابتدا تا انتها با دقت آن را مطالعه نمودم و یقین کامل حاصل کردم که مؤلف این گل‌ها همان کسی است که من جویا و خواهان آنم. با اشتیاق زیاد به کرمانشاه به منظور شرفیابی به خدمت معظم‌له رفتم. اتفاقاً در همان روز حرکت من ایشان به تهران عزیمت می‌فرمایند. حقیر مدت یک هفته در انتظار مراجعت آن بزرگوار متوقف شدم و این توقف سبب گردید با برادر مکرم محترم وحدتی عالیقدرم جناب آقای مسعود ریاضی آشنایی نزدیک حاصل نمودم. مصاحبت ایشان موجب تنویر افکار و رهبری به سوی دریای مواج معانی کتاب دینامیسم آفرینش از تألیف آن مغز بزرگ افروختۀ ربانی آقای دولتشاهی گشتم. کتاب عجیب مذکوره را من البدو الی النهایه با مداقه و تمعن قرائت نمودم در نتیجه با خود گفتم که درست فرموده‌اند (من طلب شیئی وجد وجد) عاقبت آنچه را از خالق می‌خواستم نمرده یافتم و بالاخره به مقصود و مطلوب خود رسیدم. بدون توقف در روز 13 آذرماه 1347 به تهران برگشتم و در روز چهاردهم توسط جناب آقای دکتر شهاب‌پور و جناب آقای علی‌اشرف کشاورز که از شخصیت‌های برجسته و مؤسسین و بنیان‌گزاران وحدت نوین جهانی و یاران بسیار نزدیک حضرت حشمت‌الله دولتشاهی هستند شرفیاب حضور آن حبر مکرم و نابغۀ محترم شدم و به افتخار عضویت در جمعیت وحدت نوین جهانی مفتخر گردیدم. در خاتمه از خداوند متعال مسئلت می‌نماید که فرزندان هوسباز آدم از خر شیطان پیاده شوند و دست از مراسم بدوی جاهلانه جنگ و کشت و کشتار بردارند. و همه با هم برادروار با مغزی روشن‌بین و قلبی پاک آکنده از محبت، انسانیت، صلح، صفا، صدق و وفا بر سر سفرۀ گستردۀ الهی که جمیع مایحتاج زندگی موقت زودگذر ما را بدون کم و کاست بر آن چیده و فراهم فرموده است با اتحاد و یگانگی مجتمع و از نعمت بی‌دریغش از روی یک اسلوب و قواعد صحیح متنعم شویم و جهانی نوین را با عقل و علم خداپسند بسازیم. و هو بکل شیئی قدیر والسلام علی من اتبع الحق والهدی ـ کلب آستان علی ـ وحدتی حقیر فقیر عبدالله مدبر 3/ 2/ 48