| گویم به تو این نکته چون مصلحتی باشد | | خانۀ خدا قلب است گر موهبتی باشد |
| بر درگه او بنشین با صبر توجه کن | | بر رحمت او نائل گر مرحمتی باشد |
| ملجأ و پناه توست آن نور درخشنده | | هر گه که پریشانی یا منقصتی باشد |
| ثابت چو شود بر تو الطاف خداوندی | | مغرور مشو بر خود تا مرتبتی باشد |
| هرکس که به او رو کرد رانده نشود هرگز | | از مهر شود سیراب با منقبتی باشد |
| آنگاه بیاراید دل را چو ارم پرگل | | از عطر و ریاحینش وین منزلتی باشد |
| عشقی است در آن مأمن مهر است و صفا بیمر | | بعدی نبود در بین گر معرفتی باشد |
| وصلیم و به هم پیوند، وحدت همۀ عالم | | پیکر یک و روشن هست گر تبصرتی باشد |
| ذرات پراکنده حاصل شدهاش واحد | | وحدت ز وجود اوست کاین میمنتی باشد |
| هستی بود از عنصر افلاک همه هستی | | اجرام جهان از ماست بر معدلتی باشد |
| ما آتش و هم آبیم هم باد و همی خاکیم | | ماییم از آن اجرام وین مزرعتی باشد |
| تاریکی مطلق نی. روشن بود و سایه | | هستی همه تابان است وین مکرمتی باشد |
| عالم همه یکرنگی است گر نور پدید آید | | نیروی بشر هم اوست وین مسئلتی باشد |
| اشرف به قلم آرد احکام تجلیبخش | | جانانه و مشتاق است این مصلحتی باشد |
| رهبر چو شهاب آمد در وحدت نورانی | | رخشنده و تابنده است کاین مرسلتی باشد |
| حشمت به غزل گوید الواح الهی را | | وانگاه تو روشنبین وین مکشفتی باشد |
| مداح و ثناگویان بر وحدت امر حق | | او را که خلوص و شوق خوشمشغلتی باشد |