خطاب به خرد
اما میبینم که تو را قدرتی نیست که در این وادی توفیقی حاصل کنی تو که در اینجا کور وکر هستی. از تو چه ساخته است؟ برو دست به دلم مگذار و رهایم کن، ای عقل، ای خرد از من منصرف شو. سوختم، سوختم.
«از تو چه کاری ساخته است ای عقل که این همه ادعاها داشتی و میگفتی من فکرم. عقلم، شعورم؟ معلوم شد که در این امر هیچ کاری از تو ساخته نیست و ناتوانتر از هر ناتوانی. پس برو و مرا به حال خود بگذار. برو دور شو. مزاحم من مباش.»