مطایبه از دایی دستگردی
| به منبر واعظی میگفت روزی | که هرکس این دعا یکبار خواند | |
| خدا حورش به جنت بخشد آنقدر | که از تعداد آن عاجز بماند | |
| به هر دم با یکی عیشی نماید | به هر گه از یکی کامی ستاند | |
| زنی ایراد کرد و گفت یا شیخ | زنان را پس که در دامن نشاند؟ | |
| اگر حور آنقدر باشد فراوان | که ما را آب بر آتش فشاند؟ | |
| بگفتش شیخ کای خانم مخور غم | دهان باز بیروزی نماند |