برادر غلامرضا یعقوب‌زاده: همگام عزیز وحدت نوین جهانی در کرمانشاه

گلهای راهنمایی جلد اول نظرات عده‌ای از همگامان وحدت نوین جهانی
آقای غلامرضا یعقوب‌زاده

همگام عزیز وحدت نوین جهانی در کرمانشاه و شاعر خداپرست و با ایمان اشعار شیوای زیر را سروده‌اند: با اجازه مافوق‌ترین نیروی قدرت و عظمت

تا نقاب از چهره آن دلبر زیبا گرفتم ملک دل را خالی از هر شورش و غوغا گرفتم
در پی کشف حقیقت از دل و جان روزگاری دامن گبر و یهود و مؤمن و ترسا گرفتم
ذرّه‌آسا مدتی در راه صوفی خاک گشتم جای چون ابرو به روی چشم خون بالا گرفتم
حاصلی از بر سر زانو نهادن سر نبردم ماتم روز سیه را در شب یلدا گرفتم
در غم صاحب‌دلی تا بدهد از جانان نشانم سالها مانند مجنون دامن صحرا گرفتم
بوسه بر هر دست دادم تا شود بردین دلیلم او زخود وامانده‌تر زین بحر بی‌پایا گرفتم
در خرابات مغان با هر خراباتی نشستم آن خراباتی خراب از باده اهوا گرفتم
زاهد و صوفی و شیخ و مرشد خودخواه خودبین بنده دینار دیدم جمله را رسوا گرفتم
بنده بیگانگان و خادم حق‌ناشناسان آن قلندرمسلکان رند بی‌پروا گرفتم
ناسپاسی‌ها به یزدان دیدم از این خودستایان کز ریاکاری آنان شعله سرتا پا گرفتم
آه از این گندم‌نمایان وای از این جوفروشان کز دغل‌بازی اینان رعشه بر اعضا گرفتم
هر گروهی را به نوعی با حقیقت در تخالف دیدم وزیشان گریزان خویش برق‌آسا گرفتم
برق نومیدی زد آتش بر دل امیدوارم سوخت پنداری که عمری از همین ملا گرفتم
روی برتابیدم از بود و نبود و حق و باطل گوشه عزلت گزیدم دوری از دنیا گرفتم
راه شد باریک و تاریک از پی حق در تکاپو جای همچون بوته اندر فکرآتش‌زا گرفتم
سوخت جانم سال‌ها اندیشه پایان کارم در پس زانو نشستم ذکر واویلا گرفتم
یادم از(والله یهدی من یشا) آمد تو گویی آنچه از کف داده بودم جمله را یکجا گرفتم
خواستم حق را ز حق جز حق برون کردم ز باطن بر سر اندیشه زین ره تاج (کرمنا) گرفتم
ناامید از درگه یزدان نگردیدم که روزی خواستم راهی به سویش مژده فردا گرفتم
یافتم خضر رهی والاتباری حق‌پرستی کز نگاهش خویش را در حق خود بینا گرفتم
آن مسیحا دم مرا بر من شناسانید آنسان کز پی آگاهی خود عقل را پویا گرفتم
بر رخ چون آفتابش آن چنان مسحورگشتم کز تحیرسبقتی بر حیرت حربا گرفتم
او همی داند چه بودم چیستم از وی چه خواهم یا چه خواهم شد چرا دامان او را وا گرفتم
از طریق خودشناسی حق‌شناسم کرد آری حق‌شناسم جلوه حق از همه اشیا گرفتم
دیدم اندر حق‌شناسی غیر یک ره نیست راهی وان قبول ایزد یکتای بی‌همتا گرفتم
رهنمای من به وحدت گشت مسعود ریاضی کز بیانش مرغ جان را واله و شیدا گرفتم
من رهین منت آن مرد پاک حق‌پرستم عزّتش را خواستم از ایزد دانا گرفتم
وه ستوده مردمانی هست در وحدت به خدمت در ره دین عزمشان سخت و توان‌فرسا گرفتم
آفرین بادا ز یزدان بر عطاء الله بهگر کز خدا او را قرین دانش و تقوا گرفتم
در پی بسط حقیقت روز شب کوشاست گویی کوه پیش قدرتش محکوم استرخا گرفتم
چون علی اشرف دبیرکل وحدت قلب پاکش روشن از نور خدا چون نخله سینا گرفتم
پایداری‌ها و خدمت آنچنان بنمود کو را در ره توحید صاحب رتبه‌ای والا گرفتم
خدمت این راد مردان در ره صلح و سلامت در خور تقدیرها و جانفشانی‌ها گرفتم
حق هدایت می‌کند خود خواستم از حق که وحدت سرنوشتم بود و از آن توشه عقبی گرفتم
بر صراط مستقیم وحدتم از راه دانش دانش از وحدت به سعی عقل حکمت‌زا گرفتم
نو تولد گشتم از مام تفکر نزد وحدت زانچه می‌پنداشتم اینجا از آن حاشا گرفتم
کارها جبر است و از کس اختیاری نیست یزدان حاکم مطلق به کار پیر و هم برنا گرفتم
آری اندک اختیارت جبر باشد خود ندانی من تفحّص را ز هرچه هرکه گفت اولی گرفتم
این زمان دانم که باشد آلت جبر اختیارم این ندانستم که ره بر صوفی و ملا گرفتم
بوسم اکنون دست شیخ و زاهد و صوفی که اینان تابع تقدیر دیده راه استحیا گرفتم
زین سبب تجدید مطّلع لازم آمد تا بگویم شرطی از وحدت که ذکرش دافع غم‌ها گرفتم
اینک اندرحلقه وحدت چو یاران جا گرفتم وز خدا نیرو گرفتم وز خرد امضـا گرفتم
غیر وصف حال خود در مطّلع اول نگفتم شرح وحدت را زدیگر شرح مستثنا گرفتم
آنچه می‌دانم ز وحدت باز گویم تا بدانی وحدت دین چیست بنگر، پرده از معنا گرفتم
وحدت از واحد بود واحد خداوند است او هم عالم هست است و هستی موجد اشیا گرفتم
جلوه هر ذرّه از پیوستن اویست با او این سخن صادق ز کل بر جمله اجزا گرفتم
آری این پیوستگی با عشق و شور و مهربانی مخفی اندر ذرّه هم چون روح بر اعضا گرفتم
روح امر اوست آری امر او روح است بنگر روح امر او روان بر کل مافی‌ها گرفتم
از رگ گردن به تو نزدیک‌تر اویست دانی کاشف وحدت از آن گوید من از آنجا گرفتم
آمر و ناهی نباشد جز خدای فرد سبحان حی و قائم اوست او را مصدر و مبدا گرفتم
او کند از مرده زنده او ز زنده مرده سازد او به کار خود به خوبی قادر و یارا گرفتم
او نگفتی کیست آخر باز گویم تا بدانی نام آن یکتاست عالم، او جهان‌آرا گرفتم
هرکه هرچه گفت و گوید جز از این عالم نگوید خارج از عالم نباشد عقل را پویا گرفتم
عالم دیگر نباشد اندر این عالم که واحد غیرعالم نیست یکتا من ورا یکتا گرفتم
نور بر نور است هستی نام آن هستی است عالم اوست این هستی و هستی مصدر و منشا گرفتم
هیچ شیئی نیست اندر نفس خود مطلق به عالم مطلق اندر نفس خود این عالم اعلا گرفتم
زیر و بالا عرض و طول و عمق و حجم اینجا نگنجد وه چه الله الصمد زین عالم زیبا گرفتم
آسمان از سایه‌های اختران شد چهره نیلی ورنه روشن‌تر جهان از چشمه بیضا گرفتم
عالم از منظومه‌ها منظومه‌ها مملو ز اختر در تجلّی، در تحرک روشن و رخشا گرفتم
اختران بفشرده از ذرات و در هر ذرّه مهری ثابت و سیار و تابان آسمان پیرا گرفتم
سر به سر عالم از این ذرات اخترساز مشحون مجری فرمان حق لاحد و لاتحصی گرفتم
عالم حول و تحوّل باشد و سازندگی‌ها در حریم هست مطلق نیستی را لا گرفتم
باد و برق و گاز و مایع نامی و جامد چو حیوان تا به انسان در تحوّل لا و در الا گرفتم
میوه ازگل‌ گل ز شاخ و شاخه از خاک است و جمله مولد روح است کو سازنده آلا گرفتم
عقل از او اندیشه از او سرّ توفیقات از او خار و گل از او از او هر نغمه و آوا گرفتم
هان عمل از علم و علم از فکر و فکر از عقل باری پرتو روح است عقل و روح را دانا گرفتم
وصل با عالم همه ذرات و این تعداد وکثرت جنبش امواج بحر وحدت عظمی گرفتم
ما جدا از هم نه‌ایم و عالم از ما نیست منفک منفک اردانم ز عالم خویش خود رسوا گرفتم
ما از اوایم و دراوایم و به سوی او روانیم عالم کثرت حباب موج این دریا گرفتم
معنی اناالیه الراجعون را گر بدانی با توگفتم بین ز قرآن آیه استفتا گرفتم
جزء با کل وحدت و پیوستگی دارد منظم تابع این نظم و وحدت کل مافی‌ها گرفتم
هرکه با این نظم و وحدت در حقیقت دارد ایمان هر که باشد، هرچه باشد، من ورا والا گرفتم
وحدت نو: وحدت ادیان به حکم قل تعالوا کرد عنوان و من آن از داور دارا گرفتم
وحدت ادیان کند آسوده افراد بشر را وحدت ادیان بشر را بهترین ملجا گرفتم
رمز ارسال رسل یکتاپرستی بود و وحدت در بیان انبیا این نکته بس شیوا گرفتم
انبیا بسیار لیک از قدرتی واحد سخنگو قدرت واحد همان یزدان بی‌همتا گرفتم
جملگی یکتاپرست و ناشر یکتاپرستی دادخواه مردم افتاده‌ای از پا گرفتم
دعوت هریک عجین با اتحاد و مهربانی بی‌کسان را یار غار و ناصح اعدا گرفتم
این سخنگویان صادق چون تنی واحد به گیتی در پی بسط حقیقت ساعی و کوشا گرفتم
در هدف باشند یکسر متحد این پاک مردان من ز قرآن محمّد (ص) سر این معنا گرفتم
خلق را پیغمبران سوی خدا خواندند و خواندم آنچه موسی گفت و احمد از دم عیسی گرفتم
دین بودا دین موسی دین عیسی دین احمد جمله را وحی از خدای قادر دانا گرفتم
انبیا یزدان‌پرست و یک هدف در راستگویی خلق را در کشف معنی جاهل و اعما گرفتم
نص قرآن است آری وحدت ادیان که حشمت در بیان و در ثبوتش واقف و بینا گرفتم
تا زداید ننگ جنگ از دامن اولاد آدم از طریق وحدت دین مرورا یارا گرفتم
حشمت‌السّلطان دولتشاهی آن مردی که در دین روشنی‌بخش دو چشم مردم غبرا گرفتم
عنصری وارسته از هرعیب و نقص و خودپرستی قلب پاک تابناکش آگه از دل‌ها گرفتم
آری این برهان قاطع از پی صلح عمومی از خدا بر نوع انسان بهترین اعطا گرفتم
آری این روشندل روشن‌روان نسل بشر را با بنان حق بیانش رهبر و مولا گرفتم
در مکانیسم آنچه باید زنگ جهل از دل زداید جمله را در آن کتاب حق بیان انشا گرفتم
آنچه برهاند بشر را زین سیه‌روزی به خوبی در دینامیسم آفرینش سر به سر افشا گرفتم
معرفت در حق اشیاء از اتم تا نوع انسان ثبت اندر این دو دفتر روشن وگویا گرفتم
با اصولی منطقی و مستدل احکام قرآن شرح و تفسیر از برای مردم دنیا گرفتم
از گناه و از صواب و جنت و دوزخ قیامت وصف هریک را زشرح دیگران اجلا گرفتم
وحدت ادیان کند تطهیر اخلاق بشر را من ازین تطهیر راه جنت المأوی‌ گرفتم
نعمت روحانی ‌کجا و قدرت حشمت که او را از فیـوضات الهـی صـاحب طغـری گرفتم