یک نیاز اجباری
فرض میکنیم شخصی اختیار در خوردن داشته و کنترل خوردن یا نخوردنش به دست نیاز طبیعی کالبد نباشد. وقتی که معدۀ او لبریز شد و دیگر جای نداشت همان اختیار فرضی او را وادار کند که به خاطر لذت باز هم بخورد، باز هم بخورد، آنقدر بخورد که تا گلوی او از غذا پر شود (در حالیکه لذت ذائقه خود نیز انگیزۀ اجباری است چون لذت ذائقه خود را برای غذا نشناخت بلکه هر انگیزهای که به جبر در دسترس او نهاده شده تا به تأمین نیاز بدنی اقدام کند.) در این صورت نمیدانید چه میشود: اولاً نیاز این عمل نه تنها ارادۀ خوردن بلکه اراده حرکت کردن را هم به اجبار از او سلب میکند و در ثانی نیاز جدیدی به اجبار در سر راه او قرار میگیرد و آن نیاز به معالجه و ترمیم این خرابی است که دست و پایش را میگیرند و به بیمارستان یا نزد طبیب ببرند تا دوباره کالبدش روبهراه شود.
پس دیدیم که هیچ یک از اعمال انسانی در اختیار خود وی نیست.
پر شدن معده یک نیاز اجباری است که او را از خوردن بیش از حد منع میکند و این فشار از او نیست و جبری میباشد. عقل و شعور نیز که به اجبار به او دادهاند وی را در این تعادل یاری میدهد. همۀ این عوامل جبری است که دست به هم داده و تعادل ایجاد میکنند.