غم‌های شدید

زنجیر سرنوشت اصل زیبایی است

شخصی طفل خود را در یک حادثه از دست می‌دهد. چه بی‌تابی‌ها می‌کند، چه فکرهای ناروا بر سرش می‌افتد و چه نسبت‌های ظالمانه به طبیعت و چرخ و فلک که این طفل را از او ربود می‌دهد. غافل از اینکه اگر همین کودک زنده می‌ماند چه رنج‌هایی ممکن بود به او بدهد، چه مرارت‌ها و سختی‌هایی از دست او تحمل کند مانند این همه اولاد ناخلفی که پدر و مادر خود را رنج می‌دهند.

در آن حالت خود او بود که شبانه‌روز مرگ فرزند را از خدا می‌خواست و چاره‌ای نداشت. دائماً می‌نالید و می‌گفت ای کاش این طفل بزرگ نمی‌شد و چنین ننگی را برای خانواده بار نمی‌آورد.