مثالی دیگر
جوی آبی جلو شما است و خوشۀ انگوری را با دست در آب رونده نگاه میدارید که این هم نوعی جبر است. انگور به وسائل دیگری نگاهداری شده ولی آب ضمن جریان خود در برخورد به آن اندکی کند میشود و سپس از لابهلای انگورها میگذرد و توقفی ندارد (در خود انگورها هم آب هست) هرگاه خوشه انگور رها شود آب آن را با خود میبرد.
اینجا میگویم که آب موجود در انگور و آبی که در جوی است با هم سنخیت دارند و توقفی و جدایی واقعی وجود ندارد و جریان این آب است که دانههای انگور را که خود انباشته از آبند به حرکت میاندازد. سیّالهها هم همین حال را دارند میآیند و از شما رد میشوند ولی جبر عالم شما را نگاه داشته که در مسیر آن قرار گیرید و اختیاری در این باره ندارید.