سخنی دربارۀ ثنویت یا دوگانگی یا دوالیزم
قسمت های زیر از صفحات 101- 183- 307- 420 و 472 کتاب تاریخ جامع ادیان تألیف جان ناس ترجمه جناب آقای علیاصغر حکمت استفاده شده است:
1- در برخی از فصول کتاب اوپانیشادها که از تألیفات مهم دین هندو بهصورت سؤال و جواب است که به زبان سانسکریت تدوین شده و معنی آن (حضور در مجلس معلم) است در برخی قسمتها مخصوصاً در جایی که فلسفه سنکاهایا Sankahaya را شرح میدهد دوالیزم و ثنویت کاملا به چشم میخورد.
2- مذهب سانکهایا درحقیقت واکنشی است که در برابر مذهب توحیدی (مونیسم) که در اوپانیشادها مسطور است به وجود آمده و به طوری که از تاریخ پیدایش آن معلوم میگردد فیلسوفی به نام کاهیلا که یک قرن قبل از بودا به جهان آمد و روش او بعداً در مذاهب (جای نیزم) و بودائی تأثیر فراوان کرده مکتب خود را به طور وضوح براساس ثنویت و دوالیزم قرار داده و از پرستش واحد جدا شد. او معتقد است که دو عالم در حقیقت ازلی و قدیم وجود دارد یکی ماده یا صورت و دیگر عالم محسوس طبیعت که آن را پراکریتی نامیده دوم روح یا معنی که نامرئی و نامحسوس است و آن را پوروشا نامید. سپس میگوید که اولی یعنی جهان از بیست و سه عنصر جداگانه (تاتوا) ترکیب شده از عالیترین مراتب عقل و دماغ و قوای نفسانی تا جسم منتهی میشود و هر یک از بیست و سه عنصر را سه حالت است که آن را (گونا) مینامد: اول حالت سبکی و سعادت و راحتی (ساتوا) دوم حالت میل فعال یا شوق و حرکت (راجا) سوم حالت رکود و جمود که باعث تاریکی است (تاما).
عقیده به این حالات سهگانه در فکر هندوان تأثیر عمیق بخشیده است.
حقیقت دوم یعنی روح و معنی (پوروشا) بر خلاف عقیده برهماییها است که قائل به نفس کلی و جان جهان هستند. فلسفه سنکاهایا معتقد است که عالم ارواح از تعداد لایتناهی روح های منفرد ترکیب شده که هر کدام به خودی خود استقلال و ابدیت دارند و همه در عالم طبیعت گرفتار آلام و بدبختیهایی هستند که ناشی از جهل و عدم معرفت است. و چون بین جسم و روح تمیز نمیدهد روح در قید تن گرفتار شده ناچار است مرتباً بهدنیا باز گردد (تناسخ) و نجات از این وضع تنها در اثر معرفت کامل به وجود و معنی روح و تمیز آن از ماده انجام میشود که شخص عارف عالم را بهحالت سکون و استقرار جاوید رهبری میکند و هویت انفرادی محو شده صفا و طهارت محض برای روح حاصل میشود. وصول به این حالت جز از راه علم ممکن نیست.
3- با این که زرتشت معتقد است آهورامزدا در عرش جلال خود هیچ ضدوندی ندارد معذلک در برابر هر نیکی یک بدی وجود دارد و در برابر راستی و حقیقت (آشا) (دروغ) و باطل جای گرفته و در برابر حیات و زندگی موت و مرگ قرار دارد. به همین ترتیب در مقابل روح مقدس پاک (سپنتامیینو) روح شریر و ناپاک (انگرمیینو) قرار دارد که به معنی روان پلید است. چنان که از کتاب گات ها معلوم میشود زرتشت دائماً مردم را به تطهیر و تنزیه طبیعت از وجودهای ناپاک دعوت میکند و انسانرا به راستی و نیکی و پرهیز از دروغ میخواند و عقیدهاش بر آن است که این ضدیت و دویی بین دو عنصر بدی و نیکی از ابتدای خلقت وجود داشته است: «اینک در روان نخستین در عالم شهود مانند توأمان جلوهگر شدند یکی نیک و یکی بد در پندار و گفتار و کردار ـ دانایان از این دو نیکی را برگزیدند و ابلهان بدی را اختیار کردند. روز اول که این دو روان با یکدیگر توأم پدید آمدند یکی حیات و هستی را برقرار کرد و دیگر فنا و نابودی و بالاخره جایگاه جاویدی بدان (دوزخ) بهرۀ پیروان دروغ و جایگاه جاویدی نیکان یعنی بهشت نصیب پیروان راستی خواهد شد. از این رو است که بدان همیشه چیزهای بد و نیکان چیزهای پاک و علوی را بر میگزینند.»
از دو روان توأمان در آغاز جهان آن یک که پاک و نیکوکار است به دیگری که دشمن او بود چنین گفت: «تا آخرین روز نه در جهان کنش و گویش و منش و نه در عالم ارواح و اجسام ما دو روان با یکدیگر هم آهنگ نخواهیم شد.»
به این قرار از روز آغاز جهان که دوران نیک و طاهر از آهورامزدا تراوش کرد با معاندت و تبانی روح ناپاک پلید روبرو گردید و این روان پلید همان است که در ازمنۀ بعد به نام شیطان ملقب شد.
نصوص کتاب زرتشتی دربارۀ حد مسئولیت اهورامزدا در مسأله ایجاد روح شریر بسیار مبهم و غیرمشخص است و معلوم نیست که «انگرامئینیو» یعنی روان پلید از روز ازل با آهورامزدا با هم به وجود آمدند یا این که اهورامزدا او را آفریده یعنی اهورامزدا اهریمن را خلق کرد یا این که اهریمنی موجود بود و او را کشف نمود.
از این رو هر جا خوبی بود بدی در مقابلش ظاهر شد و هر جا روشنایی بود تاریکی پدیدار گردید. سرودهای گات ها مؤید نظریه دوم است و در سایر کتب معلوم نیست چطور روح پلید انگرمیینیو همواره با اهورامزدا که احتمالا جاعل و خالق او است از در ستیزه درآمده است.
نقطه اصلی و پایه اخلاقی دین زرتشت بر این قاعده است که ضمیر انسان میدان دائمی نبرد بین خیر و شر است. با این که اهورامزدا بشر را به راستی میکشاند ولی نیروی زشتی و بدی انگرامئینیو نیز دائماً او را وسوسه میکند از این رو بشر بایستی یکی از این دو را اختیار کند و البته نیکان بدی را نمیپسندند.
اما از مطالعه در کتب زرتشتی و گات ها و سایر کتب دین زرتشت انتظار روشنی نسبت به تعریف خیر و شر نباید داشت و چنین تعریفی به عمل نیامده است. دیوها در صف پیروان انگرامئینیو قرار دارند و هر کس از آنها تبعیت کند جزء بدکاران و شریران است. این گونه بدکاران را نباید رها کرد بلکه با اسلحۀ قتال و آلات رزم باید با آنها پیکار نمود.
زرتشتیان قدیم در مناجات خود میگفتند؛ «من دیو را دشمن میدارم و مزدا را میپرستم. من پیروز زرتشت هستم که دشمن دیوان و پیامبر یزدان بود. روان های مقدس جاوید امشاسپندان را می ستایم…»
سرانجام نبرد بین اهورا و دیو شر به کجا خواهد رسید؟ زرتشتیان در ادوار بعد تفاسیری در این باره نوشتهاند و مسلم است که زرتشت معتقد بوده که چون دور زمان تکمیل شود اهورا مزدا بر خصم ناپاک و زشتکار خود چیره خواهد گردید.
4- در قرن دوم میلاد بعد از حضرت مسیح دو فرقۀ مهم به ظهور رسیدند که بعداً مورد تکفیر قرار گرفتند. یکی از آنها گنوستها Gnost و دیگری مرصونیه است.
گنوستها که دارای جنبه عرفانی بودند فلسفه یونان را حفظ کرده وجود مسیح را مظهر ترکیب فلسفه شرق و غرب معرفی کردند. از نوعی ثنویت و دوالیزم آغاز سخن کرده روح را از جسم جدا دانستند و گفتند عالم ماده بهقدری پلید و ناپاک است که شأن خداوند عالم نیست چنین مخلوق ناپسندی به وجود آورد. عیسی که موجود الهی و جاویدی بود قبل از پیدایش جهان در میان گروهی از مجردات اولیه مرکب از دو جنس اناث و ذکور زندگی میکرد.
در آن موقع ذات مقدس باریتعالی از دنیای مادۀ پر از شرور به کلی دور بود ولی در درجه پائینتر قوای روحانی ازلیه قرار داشت از آن جمله قوه خالقه زمین که به اصطلاح یهود در تورات (یهوه) نامیده شده و او روح سفلی بود که توده عالم ماده را خلق کرد. ماری که در بهشت آدم و حوا را به شجره معرفت یعنی «گنوس» رهبری کرد وجود خیری بوده نه شریر زیرا سعی کرد تا والدین بنی آدم را از ضلالتی که یهوه نصیب آنها کرده بود نجات بخشد. عاقبت حضرت مسیح که بشریت مجازی یعنی بهصورت بشر بود برای نجات دنیا از شر ماده ظهور کرد و بهصورت انسان آمد که بهوسیله تعلیم ریاضت و زهد مردمان بتواند بدن را مهار کرده فکر و ضمیر حکمت و خرد جاویدی حاصل کنند و خود را از زنجیر و قید ماده رها نمایند و موجود علوی شوند.
یکی از اهالی رم به نام مارسیون Marcion با این که پیرو فرقه گنوستها نبود ادعا کرد که کتب عهد عتیق گمراه کننده است زیرا از خالق سفلی تبلیغ کرده و کسی که آن خدای نیکوکار را به بشریت معرفی کرد مسیح بود. برای تأیید نظر خود انجیل خاص مرکب از اناجیل پولس و لوقا با حذف روابط عیسی با خدای عهد عتیق تألیف نمود و رابطه خود را با کلیسای رم منقطع کرد و کلیسای جدید برای خود ساخت.
4- جنگ جهانی اول فکر لیبرالیسم یا آزاد فکری را که اعتقاد خود را بر پایه امید مطلق و نیکبینی استوار کرده بودند از بین برد و نظریه جدیدی به وجود آورد که آن را ارتدکس جدید Neo Orthodoxy نام گذاردند. این ها معتقدند که خدا مبدع و مخترع طبیعت و تاریخ آن طور که لیبرالها میگویند نیست. خداوند متعال ذاتی است مافوق جهان مادی و از طبیعت و انسان به کلی جدا و دور است و از حدود و ثغور خطاها و اشتباهات بشر عبور کرده در سراسر تاریخ نمایان میشود و بدون نفوذ او بشر در وادی ضلالت میافتد. دانشمندانی مثل کارل بارث K.Barth و امیل برونر E.Brunner آن قدر در این فرضیه پیش رفتند که از مراحل اصلیون قدم فراتر نهاده یک مبدء تازه وضع نمودند که نوعی ثنویت و دوگانگی بین خالق و مخلوق است و این مشاجره و جدال همین طور باقی است.
از کتاب بیان ادیان تألیف ابوالمعالی محمدبن الحسین العلوی سال 485 هجری نقل شده است:
در باب مذهب مغان: مذهب ایشان آن است که گویند همه خیرها از خدا است و همه شرها از شیطان است و ایزد تعالی را یزدان خوانند و شیطان را اهریمن. و گویند یزدان قدیم است و اهرمن محدث… و گویند صانع چون بینا بود در آن بینایی خویش تفکر کرد از تفکر او اهرمن پدید آمد.
مذهب ثنویت: ایشان همه گویند که زرتشت گفته است که صانع دو است. یکی نور که صانع خیر است و یکی ظلمت که صانع شر است و هر چه در عالم هست از راحت و روشنایی اطاعت و خیر به صانع خیر بازپذیرد و هر چه از شر افتد و بیماری و تاریکی است به صانع شر. لیکن هر دو صانع را قدیم گویند.
از جلد اول سیر حکمت در اروپا- محمدعلی فروغی:
مذهب مانی ایرانی که تلفیقی از کیش زرتشتی و مسیحیت بود و زرتشت و بودا و مسیح را فرستندگان خدا میدانست و هورمزد و اهریمن را قرین یکدیگر قرار میداد بر خلاف تعلیمات زرتشت ترک دنیا و قطع علائق و پرهیز از تأهل و تناسل را سفارش میکرد.
این دو مذهب سال ها بلکه قرنها در مشرق و مغرب معتقدانی داشته و در افکار مردم تأثیرات مهم بخشیده است ولیکن عاقبت پیروان آنها به سبب تعقیب عیسویان و زرتشتیان و مسلمانان قلع و قمع شدند و باقی نماندند.
1- در برخی از فصول کتاب اوپانیشادها که از تألیفات مهم دین هندو بهصورت سؤال و جواب است که به زبان سانسکریت تدوین شده و معنی آن (حضور در مجلس معلم) است در برخی قسمتها مخصوصاً در جایی که فلسفه سنکاهایا Sankahaya را شرح میدهد دوالیزم و ثنویت کاملا به چشم میخورد.
2- مذهب سانکهایا درحقیقت واکنشی است که در برابر مذهب توحیدی (مونیسم) که در اوپانیشادها مسطور است به وجود آمده و به طوری که از تاریخ پیدایش آن معلوم میگردد فیلسوفی به نام کاهیلا که یک قرن قبل از بودا به جهان آمد و روش او بعداً در مذاهب (جای نیزم) و بودائی تأثیر فراوان کرده مکتب خود را به طور وضوح براساس ثنویت و دوالیزم قرار داده و از پرستش واحد جدا شد. او معتقد است که دو عالم در حقیقت ازلی و قدیم وجود دارد یکی ماده یا صورت و دیگر عالم محسوس طبیعت که آن را پراکریتی نامیده دوم روح یا معنی که نامرئی و نامحسوس است و آن را پوروشا نامید. سپس میگوید که اولی یعنی جهان از بیست و سه عنصر جداگانه (تاتوا) ترکیب شده از عالیترین مراتب عقل و دماغ و قوای نفسانی تا جسم منتهی میشود و هر یک از بیست و سه عنصر را سه حالت است که آن را (گونا) مینامد: اول حالت سبکی و سعادت و راحتی (ساتوا) دوم حالت میل فعال یا شوق و حرکت (راجا) سوم حالت رکود و جمود که باعث تاریکی است (تاما).
عقیده به این حالات سهگانه در فکر هندوان تأثیر عمیق بخشیده است.
حقیقت دوم یعنی روح و معنی (پوروشا) بر خلاف عقیده برهماییها است که قائل به نفس کلی و جان جهان هستند. فلسفه سنکاهایا معتقد است که عالم ارواح از تعداد لایتناهی روح های منفرد ترکیب شده که هر کدام به خودی خود استقلال و ابدیت دارند و همه در عالم طبیعت گرفتار آلام و بدبختیهایی هستند که ناشی از جهل و عدم معرفت است. و چون بین جسم و روح تمیز نمیدهد روح در قید تن گرفتار شده ناچار است مرتباً بهدنیا باز گردد (تناسخ) و نجات از این وضع تنها در اثر معرفت کامل به وجود و معنی روح و تمیز آن از ماده انجام میشود که شخص عارف عالم را بهحالت سکون و استقرار جاوید رهبری میکند و هویت انفرادی محو شده صفا و طهارت محض برای روح حاصل میشود. وصول به این حالت جز از راه علم ممکن نیست.
3- با این که زرتشت معتقد است آهورامزدا در عرش جلال خود هیچ ضدوندی ندارد معذلک در برابر هر نیکی یک بدی وجود دارد و در برابر راستی و حقیقت (آشا) (دروغ) و باطل جای گرفته و در برابر حیات و زندگی موت و مرگ قرار دارد. به همین ترتیب در مقابل روح مقدس پاک (سپنتامیینو) روح شریر و ناپاک (انگرمیینو) قرار دارد که به معنی روان پلید است. چنان که از کتاب گات ها معلوم میشود زرتشت دائماً مردم را به تطهیر و تنزیه طبیعت از وجودهای ناپاک دعوت میکند و انسانرا به راستی و نیکی و پرهیز از دروغ میخواند و عقیدهاش بر آن است که این ضدیت و دویی بین دو عنصر بدی و نیکی از ابتدای خلقت وجود داشته است: «اینک در روان نخستین در عالم شهود مانند توأمان جلوهگر شدند یکی نیک و یکی بد در پندار و گفتار و کردار ـ دانایان از این دو نیکی را برگزیدند و ابلهان بدی را اختیار کردند. روز اول که این دو روان با یکدیگر توأم پدید آمدند یکی حیات و هستی را برقرار کرد و دیگر فنا و نابودی و بالاخره جایگاه جاویدی بدان (دوزخ) بهرۀ پیروان دروغ و جایگاه جاویدی نیکان یعنی بهشت نصیب پیروان راستی خواهد شد. از این رو است که بدان همیشه چیزهای بد و نیکان چیزهای پاک و علوی را بر میگزینند.»
از دو روان توأمان در آغاز جهان آن یک که پاک و نیکوکار است به دیگری که دشمن او بود چنین گفت: «تا آخرین روز نه در جهان کنش و گویش و منش و نه در عالم ارواح و اجسام ما دو روان با یکدیگر هم آهنگ نخواهیم شد.»
به این قرار از روز آغاز جهان که دوران نیک و طاهر از آهورامزدا تراوش کرد با معاندت و تبانی روح ناپاک پلید روبرو گردید و این روان پلید همان است که در ازمنۀ بعد به نام شیطان ملقب شد.
نصوص کتاب زرتشتی دربارۀ حد مسئولیت اهورامزدا در مسأله ایجاد روح شریر بسیار مبهم و غیرمشخص است و معلوم نیست که «انگرامئینیو» یعنی روان پلید از روز ازل با آهورامزدا با هم به وجود آمدند یا این که اهورامزدا او را آفریده یعنی اهورامزدا اهریمن را خلق کرد یا این که اهریمنی موجود بود و او را کشف نمود.
از این رو هر جا خوبی بود بدی در مقابلش ظاهر شد و هر جا روشنایی بود تاریکی پدیدار گردید. سرودهای گات ها مؤید نظریه دوم است و در سایر کتب معلوم نیست چطور روح پلید انگرمیینیو همواره با اهورامزدا که احتمالا جاعل و خالق او است از در ستیزه درآمده است.
نقطه اصلی و پایه اخلاقی دین زرتشت بر این قاعده است که ضمیر انسان میدان دائمی نبرد بین خیر و شر است. با این که اهورامزدا بشر را به راستی میکشاند ولی نیروی زشتی و بدی انگرامئینیو نیز دائماً او را وسوسه میکند از این رو بشر بایستی یکی از این دو را اختیار کند و البته نیکان بدی را نمیپسندند.
اما از مطالعه در کتب زرتشتی و گات ها و سایر کتب دین زرتشت انتظار روشنی نسبت به تعریف خیر و شر نباید داشت و چنین تعریفی به عمل نیامده است. دیوها در صف پیروان انگرامئینیو قرار دارند و هر کس از آنها تبعیت کند جزء بدکاران و شریران است. این گونه بدکاران را نباید رها کرد بلکه با اسلحۀ قتال و آلات رزم باید با آنها پیکار نمود.
زرتشتیان قدیم در مناجات خود میگفتند؛ «من دیو را دشمن میدارم و مزدا را میپرستم. من پیروز زرتشت هستم که دشمن دیوان و پیامبر یزدان بود. روان های مقدس جاوید امشاسپندان را می ستایم…»
سرانجام نبرد بین اهورا و دیو شر به کجا خواهد رسید؟ زرتشتیان در ادوار بعد تفاسیری در این باره نوشتهاند و مسلم است که زرتشت معتقد بوده که چون دور زمان تکمیل شود اهورا مزدا بر خصم ناپاک و زشتکار خود چیره خواهد گردید.
4- در قرن دوم میلاد بعد از حضرت مسیح دو فرقۀ مهم به ظهور رسیدند که بعداً مورد تکفیر قرار گرفتند. یکی از آنها گنوستها Gnost و دیگری مرصونیه است.
گنوستها که دارای جنبه عرفانی بودند فلسفه یونان را حفظ کرده وجود مسیح را مظهر ترکیب فلسفه شرق و غرب معرفی کردند. از نوعی ثنویت و دوالیزم آغاز سخن کرده روح را از جسم جدا دانستند و گفتند عالم ماده بهقدری پلید و ناپاک است که شأن خداوند عالم نیست چنین مخلوق ناپسندی به وجود آورد. عیسی که موجود الهی و جاویدی بود قبل از پیدایش جهان در میان گروهی از مجردات اولیه مرکب از دو جنس اناث و ذکور زندگی میکرد.
در آن موقع ذات مقدس باریتعالی از دنیای مادۀ پر از شرور به کلی دور بود ولی در درجه پائینتر قوای روحانی ازلیه قرار داشت از آن جمله قوه خالقه زمین که به اصطلاح یهود در تورات (یهوه) نامیده شده و او روح سفلی بود که توده عالم ماده را خلق کرد. ماری که در بهشت آدم و حوا را به شجره معرفت یعنی «گنوس» رهبری کرد وجود خیری بوده نه شریر زیرا سعی کرد تا والدین بنی آدم را از ضلالتی که یهوه نصیب آنها کرده بود نجات بخشد. عاقبت حضرت مسیح که بشریت مجازی یعنی بهصورت بشر بود برای نجات دنیا از شر ماده ظهور کرد و بهصورت انسان آمد که بهوسیله تعلیم ریاضت و زهد مردمان بتواند بدن را مهار کرده فکر و ضمیر حکمت و خرد جاویدی حاصل کنند و خود را از زنجیر و قید ماده رها نمایند و موجود علوی شوند.
یکی از اهالی رم به نام مارسیون Marcion با این که پیرو فرقه گنوستها نبود ادعا کرد که کتب عهد عتیق گمراه کننده است زیرا از خالق سفلی تبلیغ کرده و کسی که آن خدای نیکوکار را به بشریت معرفی کرد مسیح بود. برای تأیید نظر خود انجیل خاص مرکب از اناجیل پولس و لوقا با حذف روابط عیسی با خدای عهد عتیق تألیف نمود و رابطه خود را با کلیسای رم منقطع کرد و کلیسای جدید برای خود ساخت.
4- جنگ جهانی اول فکر لیبرالیسم یا آزاد فکری را که اعتقاد خود را بر پایه امید مطلق و نیکبینی استوار کرده بودند از بین برد و نظریه جدیدی به وجود آورد که آن را ارتدکس جدید Neo Orthodoxy نام گذاردند. این ها معتقدند که خدا مبدع و مخترع طبیعت و تاریخ آن طور که لیبرالها میگویند نیست. خداوند متعال ذاتی است مافوق جهان مادی و از طبیعت و انسان به کلی جدا و دور است و از حدود و ثغور خطاها و اشتباهات بشر عبور کرده در سراسر تاریخ نمایان میشود و بدون نفوذ او بشر در وادی ضلالت میافتد. دانشمندانی مثل کارل بارث K.Barth و امیل برونر E.Brunner آن قدر در این فرضیه پیش رفتند که از مراحل اصلیون قدم فراتر نهاده یک مبدء تازه وضع نمودند که نوعی ثنویت و دوگانگی بین خالق و مخلوق است و این مشاجره و جدال همین طور باقی است.
از کتاب بیان ادیان تألیف ابوالمعالی محمدبن الحسین العلوی سال 485 هجری نقل شده است:
در باب مذهب مغان: مذهب ایشان آن است که گویند همه خیرها از خدا است و همه شرها از شیطان است و ایزد تعالی را یزدان خوانند و شیطان را اهریمن. و گویند یزدان قدیم است و اهرمن محدث… و گویند صانع چون بینا بود در آن بینایی خویش تفکر کرد از تفکر او اهرمن پدید آمد.
مذهب ثنویت: ایشان همه گویند که زرتشت گفته است که صانع دو است. یکی نور که صانع خیر است و یکی ظلمت که صانع شر است و هر چه در عالم هست از راحت و روشنایی اطاعت و خیر به صانع خیر بازپذیرد و هر چه از شر افتد و بیماری و تاریکی است به صانع شر. لیکن هر دو صانع را قدیم گویند.
از جلد اول سیر حکمت در اروپا- محمدعلی فروغی:
مذهب مانی ایرانی که تلفیقی از کیش زرتشتی و مسیحیت بود و زرتشت و بودا و مسیح را فرستندگان خدا میدانست و هورمزد و اهریمن را قرین یکدیگر قرار میداد بر خلاف تعلیمات زرتشت ترک دنیا و قطع علائق و پرهیز از تأهل و تناسل را سفارش میکرد.
این دو مذهب سال ها بلکه قرنها در مشرق و مغرب معتقدانی داشته و در افکار مردم تأثیرات مهم بخشیده است ولیکن عاقبت پیروان آنها به سبب تعقیب عیسویان و زرتشتیان و مسلمانان قلع و قمع شدند و باقی نماندند.