بیان سی و دوم - دینامسیم عالم چیست؟
خواننده گرامی ـ اینک که مطالب کتاب تقریباً به پایان رسیده یک سؤال اساسی میکنم و تمنا دارم پس از تفکر به من پاسخ دهید. آیا از مطالعه مندرجات این کتاب و سخنانی که درباره یزدان، عالم و بشر گفتم متوجه شدید که دینامیسم این عالم کجا است؟ اگر متوجه نشدید به سخنان زیر که ماحصل تمام گفتههای ما در کتاب است توجه کنید.
دینامیسم به معنی قوه محرکه و نیرو و انرژی حرکت و زندگی یک موجود یا یک شیئی است. در این کتاب از دینامیسم عالم صحبت کردیم و خواستیم بر شما ثابت نمائیم که دینامیسم عالم چیست.
اینک میگویم: دینامیسم عالم دانش است و این سخن خود را توضیح میدهم. پر واضح است که وجود الهی چون وجود وحدت و یکتای بسیط است بنابر اعتقاد ادیان همه صفات الهی جزء ذات او است و قابل تفکیک از او نیست یعنی وقتی گفتیم خدای عالم، خدای عادل، خدای بصیر، خدای رحیم، خدای صابر و غیره همه این صفات عین ذات او هستند و جزئی تفکیک که حتی در فکر ما پیدا شود در حکم شرک بهخدا است.
نه مرکب بود و جسم نه مرئی نه محل | بی شریک است و معانی تو غنی دان خالق |
معنی این حرف آن است که خدا را نمیتوان گفت تنها عالم است بلکه عین علم است. نمیتوان گفت رحیم است بلکه عین رحم است، عین عدل است، عین بصیرت است و عین سایر صفات است.
حالا که یزدان خود عین و منبع و اصل صفات میباشد بیاییم بررسی کنیم که کدام یک از این صفات اصل است و کدام تابع دیگری است. مثلا میدانیم خدا عین نور و عین انرژی و عین قدرت و عین توانایی است. آیا این ها صفات اصلی خدا است که عالم را میگرداند. در گردش عالم کدام یک از این صفات مؤثرتر است.
برای فهم این مطلب ناچاریم تجلی همین صفات الهی را در بشر که به فهم ما نزدیکتر است بنگریم و ببینیم که در یک بشر کدام یک از این صفات الهی اصل و کدام فرع آن ها است.
وقتی خوب بررسی کنیم درمییابیم که علم بالاتر از تمام صفات و اصل و منبع و منشاء و مادر سایر قدرت ها قرار میگیرد. مثلا یکی از بزرگترین نیروها خود نیرو و قدرت و انرژی است. اما در عمل میبینیم که قدرت و انرژی هم فرع علم است زیرا هرگونه قدرت و انرژی در اثر علم پدید میآید. مگر نه این است که در مثل بین مردم میگویند: توانا بود هر که دانا بود. پس توانایی را فرع دانایی دانسته است.
نور که یک قدرت بزرگ در اختیار بشر است در اثر علم به وجود میآید و همه منابع نور که بشر در اختیار دارد محصول علم او است، حرارت در اثر علم در اختیار انسان قرار گرفته، الکتریسیته به واسطه دانش بر بشر مکشوف شده، بخار و همه انرژی ها به واسطه اکتشافات و تحقیقات علمی در دست انسان است. هر چه تاکنون درست شده و در اختیار آمده و هر چه بعداً بشود تمام فرع دانش است حتی خود دینام ماشین هم که قوه محرکه میباشد محصول دانش است. پس همان طور که بر روشنفکران پوشیده نیست مدار گردش عالم زمینی ما بر دانش است و به همین ترتیب تمام عالم نیز به اتکاء دانش گردش میکند و قوه محرکه و نیروی اصلی حرکت عالم دانش میباشد که سایر نیروها یعنی نور، برق، حرارت، حرکت و غیره همه فرع دانش است و همان طور که در بالا بیان گردید دانش عین ذات الهی است. به همین لحاظ است که در کتب مذهبی یکی از بزرگترین اوصاف خدا را دانش قرار داده و در قرآن مجید به علیم و حکیم توصیف گردیده است. انرژی، توانایی، قدرت، نیرو، نور، برق، اتم و هر یک از صفات الهی که عین ذات است همگی فرع دانش است.
این نکته را هم بگویم که اگر علم نبود عالم درست نمیشد و مسلم بدانید که بین الفاظ علم و عالم تشابه و قرابتی موجود است هر چند که اعراب کلمه را طور دیگر نشان دهد. زیرا اصولا عالم بی علم و جهان بیدانش وجود خارجی ندارد.
حالا که دانستیم دینامیسم عالم دانش است و تمام قدرت و انرژی و حرکت و فعالیت عالم از آن ناشی میگردد این نکته را نیز بشنوید: دانش جزء ذات یزدان و جزء عالم و قابل انفکاک از آن نیست و نمیتوانیم عالم بدون دانش تصور کنیم. این نکته کاملا روشن است. عالم را در هر حال و هر وضع و هر درجه از تکامل که تصور کنیم بدون دانش نبوده و نیست و نخواهد بود. هیچ کس نمیتواند مبنایی و ابتدایی برای دانش فرض کند. از هر دانشمندی بپرسید که آیا دانش را ابتدایی هست مسلماً نمیتواند جز این جوابی دهد که ابتدایی برای دانش نمیتوان یافت. همین طور است پایان دانش، هیچ کس نمیتواند برای دانش پایانی تصور کند و بگوید که روزی دانش به پایان خواهد رسید و جریان پیشروی آن متوقف خواهد شد.
حالا که چنین است چون دانش و عالم را نمیتوان از هم تفکیک نمود و نمیتوان برای آن پایانی فرض کرد این دلیل دیگری است بر این مطلب که عالم را نیز ابتدایی و انتهائی نیست.
اگر دانش ابتدا نداشته باشد ولی عالم را ابتدا باشد این دانش در کجا بوده و به چه کار میخورده؟ اگر دانش را پایان نباشد ولی عالم را پایان باشد دانش در کجا قرار داده خواهد شد و مصرف آن چه خواهد بود؟
پس مسلم گردید که عالم را ابتدایی نیست و آن چه ما ابتدا فرض میکنیم تحولاتی است که در مواد عالم داده میشود. اگر فرض کنیم کن فیکون (باش پس شد) امری است مبنی بر این که از هیچ هست بشود خلاف است بلکه کن فیکون امر به تحول ماده موجود است. لفظ و یا امر از علم سرچشمه میگیرد و علم هم مسبوق به سابقه است. علم الهی در بین بوده که کن فیکون از آن صادر شده نه این که ابتدا به ساکن باشد.
به علاوه وجود دانشی که سراسر عالم لایتناهی را پر کرده و هیچ نقطهای نیست که از آن خالی باشد و مانند رودخانه جاری عظیمی برسراسر عالم پهناور جاری است و همه موجودات را شامل میشود خود وسیلهای است برای اتصال موجودات به یکدیگر که همه موجودات را در همه مکان ها و زمان های نسبی به هم اتصال میدهد. از زمان بی ابتدا هم چنان این رودخانه جاری بوده و پیش رفته و تا زمان بیپایان ادامه خواهد یافت.
بهوسیله تجلیات آن همه به یکدیگر متصلاند. انواری که در مغز بزرگان و نوابغ ساطع شده پرتوی است که از این سیل دانش بر آن ها تافته و بهصورت یک کتاب یا یک نوشته یا شعر یا سخن تجلی کرده و همان است که در قرون و ازمنه بعید و یا در اماکن دیگر بر مغز افراد دیگر تجلیهای دیگر پیدا کرده و از آن ها نیز سخنان و نوشتههایی تراوش نموده است. علت شباهت و نزدیکی که در معلومات مختلف بشری در هر زمان و مکان نسبی میبینیم همین است که منبع علم یک جا است. شما وقتی کتاب گلستان سعدی را میخوانید مثل این است که سعدی زنده است و با شما صحبت میکند و در واقع با او اتصال پیدا میکنید. همین طور است سایر قسمت ها.
مثلا جریان سیل دانش روزی آتش را به بشر شناساند و برای گرم کردن خود از آن استفاده کرد و همین طور این دانش پیشرفت تا وقتی که بعداً برای پختن غذاهای خود از آن استفاده نمود، بعد با آن آهن و فلزات را ذوب کرد و اسلحه ساخت و لوازم دیگر زندگی را تکمیل کرد و بعد همین طور به پیش آمد تا نیروی بخار را فهمید و ماشینهای عظیم و لکوموتیو با آن به حرکت انداخت و پس از آن قوه انفجار بنزین را در ماشینهای احتراقی و دیزلی یافت و سوخت کارخانههای بزرگ خود را به دست آورد و بعد، نیروی نفت، گاز، الکتریسیته و سپس انفجار اتم را پیدا کرد. و این همان دانش است که هم چنان میرود و از برق به موشک میرسد و باز هم در حال پیشرفت است. چیزی که مسلم است حرکت آن هرگز متوقف نخواهد شد. هیچ قدرتی نمیتواند جلو آن را بگیرد و هیچ نیروئی قادر به جلوگیری از پیشرفت دانش نیست.
پیشینیان در زمان زرتشت تا حدی به این مطلب پیبرده تصور کردند که آتش نماینده دانش است و از همین نیرو قدرت تولید میشود. لذا به فکر نگاهداری آن افتادند و آتشکدهها ساختند که در آن آتش را محفوظ دارند و مانع از خاموش شدن آن شوند تا شعلههای آن برای همیشه جاویدان بماند و فروزان شدن مشعل هم همین است و به همین علت است که مشعل روشن را نماینده دانش دانستهاند. بعداً بر این آتش مؤبدان و مغان دانشمند گماردند و آتشکده را مرکز دانش پنداشتند و لفظ دانشکده هم به همین علت هموزن آن به وجود آمد.
اما آن ها نمیدانستند که تنها آتش نماینده جاودانی دانش نیست بلکه این اصل دانش است که به طور جاودان و مداوم پیش میرود و آتش و نیروی حرارت یکی از مظاهر آن است.
بنابراین همین دانش، همین قلمی که کتابت میکند و دهانی که سخن میگوید وسیله ارتباط و اتصال و جریان دانش است و منبع دانش در عالم پر است و به هم متصل و اصولا از جریان نمیافتد و مانند آب روان قطعشدنی نیست و زنجیر دانش گسستنی نمیباشد. از هر زمان که تصور شود جلو آمده و به ما رسیده و بعد از ما هم پیش میرود و هیچ فاصلهای بین آن وجود ندارد. بشر هر کار کند از این اتصال که در واقع وحدت است خلاصی ندارد و از هر طرف بگریزد به آن خواهد رسید زیرا عالم وحدت است و سراسر این جهان از تار و پود وحدت ترکیب شده.
حال نکته دیگر بگویم. این دانش از خدا است و متعلق به او است زیرا منبعی دیگر غیر از نیروی الهی در جهان وجود ندارد و چنین قدرت عظیمی همه مطلقاً از آن منبع به وجود میآید و چنان که گفتم دانش که صفت او است عین ذات او هم هست. به همین دلیل است که دامنه دانش پایان ندارد و هر چه بالاتر بروند باز میبینند هست و منبع آن تمام ناشدنی است زیرا عظمت پروردگار پایان ندارد. رحمت و فیض الهی هم مشمول همین قاعده است. همه چیز وحدت است. در این باره خوب تفکر کنید.
نکته دیگر بشنوید: شما دانش را نمیتوانید لمس کنید و اصولا دانش قابل لمس نیست اما آثارش و تجلیاتش قابل لمس است. اختراعاتی که در اثر دانش پدید میآید یا اعمالی که در اثر دانش روی مواد انجام میشود قابل لمس است. همین طور است الکتریسیته. خود برق قابل لمس نیست و اگر قابل لمس بود از اول بشر آن را میدید و خیلی زودتر از این آن را کشف میکرد و حالا هم که کشف گردید مرئی نیست ولی آثار آن قابل رؤیت و لمس است، چراغ را روشن میکند و دیده میشود، رادیو را به صدا میآورد و شنیده میشود، اطو را گرم میکند و لمس میشود اما خود برق چیست و چه شکل است کسی نمیداند.
همین نوشتهها و اشعاری که گفته میشود قابل لمس نیست ولی اثر دارد. شعری که میگویند در روح انسان مؤثر واقع میشود و در آن انقلاب و فعل و انفعال ایجاد میکند ولی شعر قابلیت لمس ندارد. همین طور است ریاضیات و سایر علوم. همه این ها قابل لمس نیست. با این حال همه دانشمندان عالم اعم از مادی و غیر مادی به وجود دانش، به وجود برق، به وجود شعر، ریاضیات و غیره اعتراف دارند و هیچ کس نیست آن را منکر شود.
حال می خواهم بگویم خدا و روح هم همین طورند. با دست قابل لمس نیستند و آن دانشمند مادی که میخواهد آن ها را در زیر چاقوی تشریح خود بیاورد توقع بیجایی دارد. اگر راست میگوید دانش و الکتریسیته را زیر چاقو بیاورد.
اما همان طور که دانش و برق و ادبیات را لمس نمیکند ولی از آثار میشناسد روح را هم از آثاری که در بدن انسان میبخشد و در سراسر عالم جلوه میکند و همه موجودات و اشیا را به حرکت و فعالیت و تجلی واداشته باید بشناسد و خدا را هم از تأثیر عظیم دائمی و قطع ناشدنی که در عالم بخشیده و نیروی دانش او در تمام شئون حیات مشغول عمل است باید بشناسد. آیا این حرف درست و منطقی نیست و عقل سلیم آن را قبول نمیکند؟
یکی از قواعد عالم لایتناهی این است که هر کاری در عالم انجام گردد بهوسیله اسباب خواهد بود و هیچ کاری بدون اسباب صورت نمیگیرد. مثلا تا کره خورشید نباشد زمین به وجود نمیآید و تا زمین نباشد بشر به وجود نخواهد آمد، تا موشک درست نشود کسی نمیتواند به کرات سفر کند. تمام امور عالم به وسیله اسباب انجام میشود چنان که گفتهاند: ابیالله ان یجری الامور الاباسباب ها ـ خداوند ابا دارد که امور را جز با اسباب و وسائل انجام دهد.
پس آن ها که در مورد آفرینش و لایتناهی بودن عالم این طور فکر میکنند که عالم از هیچ به وجود آمده و دوباره هیچ خواهد شد باید بدانند که این فکر خلاف منطق صحیح است.
پیوستگی و وابستگی وجود کرات و مخلوقات به یکدیگر در نظر مرد فکور و عاقل دلیل قوی برای وحدت و اتصال کلی عالم به یکدیگر است. این زنجیر از هر طرف به یکدیگر متصل است و ممکن نیست گوشهای از آن جدا باشد.
پس مطلب کاملا روشن و حل گردید و مادی و معنوی در مطالب خلقت انشاءالله متفق و متحد شدند. عالم وحدت همین است.