تفسیر مختصری از اشعار بالا

دینامیسم آفرینش بیان سی و یکم - مختصر تاریخچه ای از زندگانی پیامبران

ای یزدان مقتدر مهربان درباره خویشتن چه گویم و مرا چه نیازی است که از خود با تو حکایت آغاز کنم چرا که تو از ضمیر و روحم خوب خبر داری. پس سخنی نتوانم گفت جز آن که شکر محبت‌ها و الطافت را به جای آورم و به قدر بزرگی و عظمت و قدرتت ترا سپاس گویم.

این همه تجلی که در سازمان وجود پیدا است و این همه مخلوقات و اشیاء و مظاهر که در این زمین و در آسمان دیده می‌شود همه جلوه خلقت است که از وجود تو پدید آمده و هستی عالم لایتناهی جز از بود تو نیست.
آن هایی که برای عالم ابتدا و انتهائی قائلند در اشتباهند و آن هایی که جهان را از تو جدا و منفک می‌دانند و ترا از عالم دور و سوا می‌شمارند نیز بر فکر صحیح استوار نیستند چرا که عالم آفرینشت هرگز از تو جدا نبوده و نخواهد بودن. کسانی که خلقت را غیر مسبوق به‌ سابقه دانسته و می‌گویند موجودات از عدم به وجود آمده‌اند نمی‌دانند که با این حرف کلامی بدون معنی گفته می‌شود زیرا نمی‌شود چیزی از عدم به وجود آید و عدم چیزی نیست که از آن چیزی پدید گردد. بهتر است آن ها فکر کنند که از همان زمان قدیم که ابتدایی برای آن نیست همیشه تو جلوه هستی بوده‌ای و همواره چنین خواهی بود.
آن ها که فکر می‌کنند روزی تو بوده‌ای ولی جهان هستی نبوده است چگونه ترا تصور می کنند زیرا خدائی که بدون جهان باشد با چه چیزی شناخته شود، خدای کیست و خدائی آن‌را چه کسی بداند و نزد چه کسی معرفی شود و کی او را خدا بشمارد و اصلا بدون رنگ، جلوه و تظاهر چه خواهد بود؟
این نور هستی تو است که در جهان جلوه گری نموده و پرتوی از آن بشر را ساخته و در این کره کوچک زمینی آن‌ را جای و مکان سپرده است.

***

در این عالم پرغوغا و هیاهو که فریاد‌های پیشرفت علم و اکتشاف از قدیم‌ترین ایام تاریخ هم چنان بلند بوده و هم چنان ادامه دارد امروز با غریوهای بلندی که نسبت آن مانند صدای تقویت شده در بلندگوهای نیرومند است مژده و نوید دانش و بینش را به جهانیان بازگو می‌کند و به همه اعلام می‌دارد که گردش عالم و فعالیت و نیروی حیاتی آن از دانش است که هر گاه خرد با تمام قدرت و قوت و عظمت خود در کنه آن فرو رود و به وصف آن پردازد از دانستن آن عاجز است. بینش که عالی ترین مرتبه فهم و درک و کشف مطالب عالیه است در مقام بلندی از علم قرار گرفته که خرد را فهم کنه آن میسر نیست و آن چه در این جا مکشوف گردیده و ارائه شده است همانا معلوماتی است که از راه بینش به دست آمده پس جهانیان را سزا است که قدر آن‌ را بدانند.

دین و دانش هر دو پرتوی از نور و شعاع علم تو است زیرا جز علم تو که از صفات تو و ذات تو مشتق شده چیزی در عالم وجود ندارد و بینش یعنی همان قوه فوق العاده درک و کشف حقیقت و حکمت که با آن راز پوشیدۀ جهان گشوده می‌شود و شعاعی از صبر و حلم تو می‌باشد زیرا اگر این حلم و صبر نباشد و قدرت و حرارت، حدت و شدتی که در مجموعه لایتناهی عظیم علم تو وجود دارد با صبر و حلم همراه نگردد جهان را میسر نخواهد بود که به تدریج انوار علم را دریافت کند و حلم و صبر و تدریج قاعده مکمل دریافت حقایق است چنان که اگر خورشید یک باره همه انوار خود را بفرستد همه را می‌سوزاند اما چون به حلم و تدریج افاضه می‌کند نتیجۀ آن برخورداری است. شعاع و پرتو فیض بر بال حلم سوار و با قدرت صبر استوار است.

گردش همه افلاک و کرات بر عشق و جذبه بنا گردیده و نیروئی که پیوند آن ها را تامین نموده و وادارشان می‌کند که به گرد یکدیگر بگردند همان عشق و علاقه است و اگر عشق نبود چگونه این ها سرگشته و حیران به دور یکدیگر می‌گردیدند بدون این که خسته شوند یا سستی یا غفلتی از آن ها ظاهر شود. اگر عشق نبود اتم هم که نمونه کوچک افلاک است چگونه با این حرکت و قدرت و شدت گردش می‌کرد و چگونه تارو پود جهان هستی را تشکیل می‌داد.

خداوند مقرر فرمود که آدمی که مخلوقی از مخلوقات جهان است صاحب فهم و اداراکی باشد که بتواند با وجود خردی ظاهری جسم خود سر از اسرار بزرگ کائنات در آورد و انوار معرفت بر او بتابد و کلید این معرفت ابتدا به وسیله افراد بر گزیده ای که نام آن ها انبیاء و پیامبران است به بشر داده شده و از بین جنس انسان کسانی که دستگاه مغزی و مکانیسم بدنی آن ها متناسب با این وظیفه خطیر بوده است انتخاب و معین گردیدند و به وسائلی که در لسان تاریخ وحی نامیده شده انوار معرفت بر آن ها تابیده است تا آن‌ را به جهان بازگو سازند و عالمیان را ارشاد نمایند. پیامبران این وظیفه را به وسیله نیروی فهم و عقل و درک که اشعه علم را دریافت می‌دارد و از طریق صبر و مدارا و مرور و استقامت و ثبات انجام می‌دادند.

یک درخت از یک دانه شروع شده تکثیر می‌شود و سپس ‌به وسیله یک ساقه یا تنه دوباره وحدت پیدا می‌کند و باز هم فروع و شاخه‌های زیادی از آن جدا می‌شود از هر شاخه مقدار زیادی برگ می‌روید ولی اگر درست دقت کنیم  تمام این درخت یک واحد است و آن‌ را یک درخت می‌گوئیم ادیان هم این طورند و همگی از یک منشاء به وجود آمده است و با وجود شاخه بندی‌های فراوانی که در  طی قرون  یافته است امروز به یک وحدت منجر شده که آن‌ را وحدت ادیان جهانی می‌خوانیم. منظور وحدت نوین جهانی بیان همین حقیقت است.

این بزرگواران دوستان خدا و حق و حقیقت بوده‌اند و به خاطر دوستی خدا و انجام اوامر او صبر و شکیبایی و مدارا پیشه کرده بودند زیرا تا صبر نباشد کسی نمی‌تواند تکلیف و وظیفه و ماموریتی را که به او سپرده شده به انجام رساند. در راه هر مقصودی نشیب و فراز بسیار است و موفقیت و شکست در هر قدم در انتظار و کسانی که شکیبایی را پیشه نسازند و با نیروی عظیم صبر مجهز نباشند نمی‌توانند به مقصود برسند و در راه می‌مانند. کار هر چه بزرگتر باشد شیب و فراز آن بیشتر است و احتیاج بیشتری به صبر و استقامت دارد به این لحاظ است که دوستان حق همه با این نیروی بزرگ تجهیز شده‌اند. به علاوه یقین برای توفیق در امور لازم است و وقتی شک و سوء ظن و گمان های ناروا در کار پدید آید رهروی مشکل خواهد بود و کسانی که به حلیه یقین و اطمینان و ثبات فکری مجهز نبوده‌اند در میانه راه مانده و به نتیجه نرسیده‌اند و مانند عابری که از محلی می‌گذرد و اثری از او بر جای نمی‌ماند و جودشان چندان تاثیر پایداری نداشته است.

تعلیمات پیامبران بر بال های حلم و مدارا وصبر انجام می‌شود و با نیروی شکیبایی صورت می‌گیرد. دین و دانش که کالای با ارزش آن ها و ارمغانشان برای بشریت است از منبع لایزال و بزرگ علم خداوندی سرچشمه گرفته است.

برای انجام وظایف خطیر پیامبری صفات نیکو لازم است که با آن مجهز باشند و بدون این آمادگی‌ها قدرت انجام ماموریت و پیام خود را نخواهد داشت. به این لحاظ است که خداوند خلاق آن ها را امر به پاکی و پاکیزگی می‌دهد و قبل از آن که رسالت خویش را انجام دهند با حسنات و فضائل وجود مقدسشان را می آراید. به علاوه زندگانی آن ها نمونه و سرمشقی برای جهانیان است و این امر امروز که لزوم وحدت ادیان بیش از هر زمان دیگر احساس می‌گردد روشن و آشکار است و از هر سو نغمه و مژده و نوید این حقیقت در جهان بلند و برپا است و راه و رسم نیکوی این حقیقت در گیتی ظاهر شده و چون دل ها و نفوس در باطن عاشق و شیدای این درخشندگی الهی هستند همگی واله و حیران انتظار این تحول را می‌برند.

این است که می‌گویم به امر خداوند متعال یک خورشید درخشان و عالی که شکوه و جلوه و عظمت آن‌ را به وصف نتوان گفتن به سوی جهان خواهد درخشید و آدمیان را فیض هایی خواهد بخشید که قابل وصف و ادراک نیست و این لطف نخست در خوی و جمال آن رهبر جلوه‌گر شده و او را با تمام مظاهر کمال و جمال و خصال آراسته است تا بتواند با این تجهیزات بزرگ معنوی در جهان اثربخش باشد و آدمیان را از خوی زشت و ناروا برهاند و دل و جانشان را از این دیوها و سیاهی‌ها پاک کرده همدم فرشتگان سازد.
کسی که با چنین الطافی مجهز گردیده مسلماً بزرگترین کار خود را در زندگانی به دنبال عشق و محبت و لطف خدای رفتن می‌داند و سعادت خویشتن را در این می شمارد که در پی دانش و فهم و جلوه‌های الهی برآید و خود را با آن ها مزین گرداند.

***

این است که از تو خواهانم که مرا با انقلابی که در درونم پدید می‌آوری رهنمایی فرمایی و با عشق و جذبه و کشش مرا به سوی درگاه خود بخوانی و مراسم لطف و محبت را به من ارزانی داری. از آن جا که کوی تو جایگاه سرور و شادمانی و پاکیزگی است من که سخت نیازمند فیض و رحمت تو هستم به دریوزگی بدان روی می‌آورم و در این راه از خود صبر و طاقت و هوش ندارم و عشق چنانم واله و شیدا ساخته که عقل را مسخر کرده و فریاد مشتاقی را از همه سلول‌های وجودم برانگیخته است چنان که دیگر حاضر نیست به ناصحان دنیوی که او را به هوشیاری در مادیات زندگی و سامان دادن به اوضاع روزمره خود می‌خوانند گوش فرا دهد و سرگشته و مجنون‌وار برای دریافت فیوضات لطف به سوی تو می دواند.

آه که در این دنیای پرجلوه رنگارنگ که سرمنزل بقا است چه گلستان هایی وجود دارد. اگر در عالم بقائی نباشد چگونه این همه گل ها و مظاهر جلوه و لقای خود را نشان می‌دهند. اگر بقائی در بین نباشد جلوه‌ای هم نخواهد بود. اگر فنا حکم‌فرما باشد دیگر چه انتظاری از جهان داریم و چه چیزی از تجلیات آن می‌توانیم دید؟ پس این بقا است که مایه دیدن لقا و تجلی آفرینش است. این سخن را به خاطر بسپارید و آن قدر دم از فنا نزنید.

***

اینک به دفتر دل که یادبود و یادگاری است که در آن مظاهر عشق با خط جلی و منظم نگاشته شده مراجعه کرده و اوراق آن‌ را یکی یکی ورق می‌زنیم و از لا به لای آن حقایقی از جریانات عشق عالمی بیرون می‌آوریم. زندگانی کسانی که خداوند آن ها را به عنوان مظهر عشق برانگیخت و رهبر عشقشان ساخت؛ حیات آن هایی که دل و دنیا و همه چیز خود را در راه عشق حق باختند و از وجود خویش آماجی برای هرگونه بلا ساختند و به سوی راه حقیقت دو اسبه تاختند و همه چیز را جز حق و دستور حق از یاد بردند و جز عشق خدا هر چه بود از دل خویش بیرون راندند. این ها برگزیدگان و پیامبران الهی بودند که معلمین عشق بشرند، عشق پاک، عشق عالمی، عشق به‌خدا. این است که در این فرصت کوتاه سخنانی درباره این بزرگواران بر شما می‌گویم. نخست ای خواننده عزیز افتتاح کلام را از حضرت موسی و حضرت عیسی که دل خویشتن یکسره به عشق حق بستند بر تو می‌خوانم: این حکایات را می‌گویم که همگی از آن عبرت گیرید و بدانید که بزرگ مردان برگزیده چگونه راه راست عشق و خداپرستی را به عالم نشان دادند و چه زحمت‌ها متحمل شدند.

***

مجسمه حضرت موسی علیه السلام کار مجسمه ساز مشهور میکل آنژ در داخل کلیسای سن پیر رم می‌باشد

حضرت موسی پس از آن که فرمان الهی را دریافت از شدت شیدایی و بی خودی دل از دست بداد چنان که به دشت و صحرا که مانند همه جا مظهری باشکوه از تجلی یار است برفت ولی عشق در دلش چنان آتشی افروخته بود که همه سبزه‌ها و چمن های صحرا در نظرش چون آتشی جلوه کرد، همان آتشی که طور نامیده شد.

این عشق بزرگ و عظیم چنان قدرتی داشت که پرتو آن سراسر عالم را گرفت و جهانی را روشن کرد و از تجلیات آن دنیا در بهت و حیرت فرو رفت و دچار شگفتی گردید در حالی که موسی هم چنان در دنیای عشق به حق غرق بود و سر از پای نمی شناخت.

این نزول امواج علم و عشق چنان قوی و نیرومند و پر قدرت بود که پیکر موسی را که از لحاظ جسم، بشری بیش نبود به لرزه درافکند همان سان که وقتی نیروی برق زیادی وارد یک آلت محدود می‌شود آن‌ را به تشنج می افکند. مغز او که مهبط و فرودگاه تجلی‌های الهی شده بود سخت دچار حیرت گردید و از شدت این تماس وصف‌ناپذیر چنان حالتی به او دست داد که دچار رنج شد و سلول‌های بدنش به لرزش افتاد چندان که خواست در مقابل این عشق تابناک و خیره کننده بگریزد. فکر کرد نمی‌تواند بار عظیم امانت را تحمل کند و هر وقت که عقل خود را برای فهم و قبول آن به‌کار می انداخت عظمت آن در نظرش جلوه می‌کرد و ناتوانی و کمی وسائل و قدرت خویش را می دید و بهترین راه را گریز از این امر خطیر می‌پنداشت. وقتی از عقل خود استمداد می‌کرد خود را کوچکتر از آن می دید که آئینه جمال و جلال نور پاک یزدانی با آن عظمت باشد و چنین می اندیشید که با این جسم تنها و بدون کمک و وسائل و بدون تجهیزات و توانایی لازم چگونه خواهد توانست بار را به منزل برساند و امر رسالت حق را انجام دهد. پس بهتر آن است که از همان ابتدا این کار را نپذیرد و بار عظیم امانت را از شانه‌های خود بردارد زیرا تاب رساندن آن‌ را به سرمنزل نخواهد داشت.

در این حال به او ندا رسید که ای موسی به‌کجا می‌خواهی فرار کنی؟ مگر غیر از ملک من جای دیگری هست که می‌خواهی به آن جا پناه بری؟ هر کجا بگریزی در حیطه اقتدار منی و بدان که این وظیفه رسالت برای تو معین شده و در نهاد و سرشت و تقدیر تو است. مگر می‌توانی از زیر بار تقدیر فرار نمایی. تقدیر انجام خواهد شد. دل قوی‌دار و نگرانی به خود راه مده که آن کس که تقدیر تو را چنین خواسته خواهد توانست آن‌ را به انجام رساند و تو را به سرمنزل مقصود ببرد. پس چه نگرانی داری و چرا می‌ترسی. نترس (لاتخف) شجاع و بردبار و صبور و بااستقامت باش. بدان که در راه وصل عاشقان نشیب و فراز بسیار است و سراسر آن از بیم و امید انباشته. راه رفتن به سوی مقصود تنها از یک سلسله موفقیت های پی‌درپی ساخته نشده بلکه موفقیت با شکست و امید با نومیدی و فراز با نشیب به هم آمیخته و همه این ها بایستی باشد و مرد خدا و کسی که سرنوشت او رسیدن به مقصد است بایستی از همه این مراحل بگذرد، استقامت بورزد، از بیم‌ها ناراحت نگردد و امیدها او را فریب ندهد و از رفتن مغرور و باز نسازد، شکست‌ها او را از پای نیندازد، اگر صد بار به زمین افتد باز برخیزد، چنان نیفتد که دیگر قدرت برخاستن نداشته باشد همیشه با نیروی عظیم صبر و بردباری مشکلات را حل نماید و از آن ها بگذرد و راه خود را به سوی مقصود ادامه دهد تا بالاخره به هدف خود نائل آید.

ای موسی هر چه در راه خویش دیدی بدان نشانی از من است زیرا جز امر من چیزی در عالم وجود ندارد و هر چه پیش آید نمی‌توانی آن‌ را به کسی غیر از من منتسب کنی. بدان که من در همه چیز عالم هستم و با همه هم راهم و هر چه پیش آید آن‌ را می‌دانم و با آن همراه و توأمم. پس ترا چه ترسی و چه واهمه‌ای است. من در همه کارها با تو هستم و با تو همراهم و به تو این نشانی را می‌دهم که هر کجا روی و هر جا باشی من هم با تو خواهم بود. علامت و نشانی آن همین روحی است که تو در تن داری که موجب زندگانی تو است. این روح از من است که تن تو را به حرکت و حیات واداشته و آن چه آثار زندگی در تو است از روح است و می‌دانی که روح هم از من است. پس دیگر تو را چه بیمی است چون من با تو هستم و در این راه با تو هم سازم.

اکنون روی به جانب آتش (طور) بگردان و به سوی من بیا تا در حریم کبریایی من راه بیابی و دستورات هدایت خلق را از من دریافت داری. پس در این‌راه بردبار و صابر باش و قلبت را قوی‌دار تا بر مراد و مطلب خود توفیق یابی. بدان که فرار و شانه خالی کردن از زیر بار امانت و مأموریت الهی شایسته پیامبران نیست. با جرأت و رشادت در کار خویش ثبات و استقامت داشته باش تا به‌ مراد و مطلب خود برسی و این را بدان که سرنوشت تو این است که به این پیروزی نائل شوی و این سرنوشت که اکنون فجر درخشنده و سحرگاه آن در نظرت پدیدار است بر تو نازل می‌گردد و کم‌کم تکمیل می‌شود و تو آن‌ را به‌همه جهان ابلاغ خواهی کرد.
تو برای این جهان راهنمای صالحی خواهی بود و اوضاع آشفته و نابسامان آن‌ را اصلاح خواهی کرد و پس از موفقیت در هدایت که به تدریج و صبر ظاهر می‌شود زمامداری و مسؤلیت فرمانروائی دنیا را به عهده خواهی داشت.
موسی چون این خطاب ها را مکرر شنید همه را قبول کرد و پیمان و عهد پیامبری را در پنهانی با خدای ببست و تمام عمر خویش بکوشید تا این پیمان را وفا کند و به جای آورد.

***

بعد از حضرت موسی (ع) حضرت عیسی (ع) در عالم ظهور و جلوه کرد در حالی که آن راد مرد صاحب صفاتی درخشنده بود که در مردمان دیگر کمتر به آن صورت یافته می‌شد. او مردی بود دلربا و با جذبه و صاحب محبت و مهربانی و در عین حال نیک روی و خوش سیما. در سراسر وجودش محبت و خلق خوش می درخشید و به خصائل و فضائل اخلاقی آراسته بود. صاحب قریحه و ذوقی خوش بود که مردمان را به سوی او می کشید. چهره‌ای زیبا و سفید با موهای طلایی داشت و کمتر اتفاق می‌افتاد که تبسم از لب های وی دور شود. قدی بلند و قامتی کشیده و با ابهت داشت. در کلام بسیار خوش بیان و شیرین زبان بود و جز سخن راست از دهانش بیرون نمی‌آمد. خصلت بزرگ وفاداری وجود باعظمتش را می آراست و شکوه و جلال و صفا از او می بارید. رفتار و حرکاتش ظریف و وجیه بود و در عمل حیا و شرم از سر و رویش آشکار و متانت و وقار از همه رفتار و حرکات و سکناتش هویدا می‌شد.

چهره‌اش نوری از وجاهت و پاکی و فضل و فیض خدائی نشان می‌داد و دلش از فروغ ایمان و یقین مملو و از آن محکم و استوار شده بود به طوری که شائبه شک و تردید در آن راه نداشت.

 حضرت مسیح سوار بر الاغ وارد اورشلیم می‌شود

چهره وی جذاب و حالت معصومیت خاص و فروتنی و افتادگی فوق‌العاده در او نمایان و در عمل و کردار چنان متواضع و مهربان و خوش خلق بود که مرد و زن اسیر و شیفته رفتار و عمل وی می‌شدند. با چنین حالتی بر مراد خود که همان تکلیف و امانت پیامبری است استوار بود و در همان حالی که بر خر سوار و در منطقه اورشلیم، بیت‌المقدس و نواحی اردن تبلیغ می‌کرد می‌دانست چه می‌کند و چه می‌گوید. آنی از پند و موعظه غفلت نداشت و همان طور که راه می‌رفت مردم را نصیحت می‌کرد و سخنان هدایت از زبانش جاری بود و برای همه افراد جماعت اعم از مرد و زن که در سر راه او بودند با نهایت خلوص و شیرین‌بیانی نظیر این سخنان را می فرمود: «ای مردم هوشمند این سخن را از من بشنوید که چراغ دانش روشن است و درخشان و احتیاج ندارد که نور آن‌ را به کمک چیز دیگری ببینید بلکه شمع و چراغ از خود نور می‌دهد و روشن است.

همه اشیاء و امور دیگر را باید به نور و تجلی چراغ و آتش شناخت و خرافات را باید با نور دانش از حقایق تمیز داد نه این که دانش را با خرافات بشناسید. دانش خودبه خود تجلی می‌کند. امر خداوند است که این وظیفه را به انجام رسانم و من این رتبه و مقام را با رضایت قبول کرده‌ام. دستوراتی که از طرف حق تعالی به شما می‌گویم باعث بالا بردن مقام و منزلت و قدرت شما است و بایستی آن‌ را فرا بگیرید و این اعمال نیکو را بیاموزید و در زندگی خویش مورد استفاده قرار دهید.»

روح حضرت مسیح که پرتو و تراوش از امر خداوند بود با سرنوشت و مقدر عالمی که برای وی معین شده بود تطبیق نموده و زمینه کار برای او فراهم و قدرت انجام عمل برایش میسر شده بود لذا توانست حکمت خود را به مردم تزریق و القا نماید. او در بیان و استدلال و منطق و ذکر سخنان حکمت‌آمیز بسیار توانا و نیرومند بود و سخنانش شفا می‌بخشید و شنوندگان را زنده می‌کرد و نهضتی که به امر حق برپای ساخته بود توانست نضج و قدرت فوق‌العاده حاصل کند و همین است که می‌بینیم امروزه صدها میلیون نفر در متمدن‌ترین نقاط جهان به نامش افتخار می‌کنند.

حضرت عیسی علیه‌السلام مبتکر علم‌الروح بود و به طرزی خاص با ابدان و استخوان های مردگان سخن می‌گفت و علم‌الروحی که امروز مرسوم است مبتکرش آن حضرت است که در گفتگوهای متفرقه‌اش با ارواح مشهود بود.
پس از این که آتش عشق در نهاد حضرت مسیح سخت بالا گرفت چنان شعله‌های شوق را در خود فروزان می دید که به دشت و‌هامون و دریا پناه می‌برد و به هرجا می‌رسید و به هر یک از افراد بشر برخورد می‌کرد بر آن ها موعظه و نصیحت می‌نمود و از تبلیغ و اندرز هیچ گاه غفلت نداشت و به این ترتیب مکتب پیامبری را گشود.

گویند شبی حضرت مسیح در حال راز و نیاز به درگاه الهی بود و با سوز و گداز سخن ها می‌گفت و در ضمن نزد خود چنین زمزمه می‌کرد: «ای خدای بزرگ فکری در مغز من تجلی کرده که اکنون بیان می‌سازم و می خواهم که پاسخ آن‌ را به دست آورم. آیا می‌توانم بدانم این اتم‌ها و عناصری که جهان از آن تشکیل شده و دائماً در حالت حیرت و سرگشتگی به گردش مشغولند و همه اشیاء و موجودات عالم را ساخته‌اند چیست و کدام است؟ آیا ممکن است به اسرار آن ها آگاه شوم؟ در این باره سخت در حیرتم و عقل و شعور خویش را از دست داده‌ام.» چنین ندا رسید که ای پیامبر متین هنوز برای کره زمین موقع آن فرا نرسیده است که افراد بشر واقف از اسرار موجودات و تشکیل اشیاء شوند و راز اتم را بفهمند. زمان دیگری فرا خواهد رسید که پرده از روی این اسرار توسط صاحب نظری برداشته خواهد شد و بر این حقیقت که چون طالع شهاب ثاقب و نافذ است از آن طریق آگاه خواهند شد. آن که باید این رازها را مکشوف کند با تعلیمات الهی، روشن و آگاه خواهد گردید و قدرتی از امر من در درون او خواهد بود و این شخص از میان اجتماع بشری بیرون خواهد آمد. دانشمندی است تیزبین و دقیق و موشکاف که عقل و فکر او وزین و پرارزش است و در اثر فعالیت الهی خویش جهان و افلاک را وحدت خواهد بخشید و انسان‌را متوجه و متنبه خواهد ساخت که با جهان هستی متصل و پیوسته است.

***

و اما ای عیسی کار تو عبارت است از شفای مردمان عاجز و معجزه‌ای که در این عالم از دست تو صادر خواهد شد همین است. پس حضرت عیسی در یک روز شنبه با شاگردان خویش جانب معبدی از معابد یهود روان شدند و به کنار حوض آبی رسیدند که نام آن حوض (بیت خسرا) بود. در بین آن قوم این خرافه شایع بود که هر کس بیماری دارد و در حوض رود از آن شفا خواهد یافت. لذا یک تن بیچاره افلیج نیز به امید بهبودی خود را در حوض آب انداخت. چون حضرت مسیح آن مرد را نالان و پریشان احوال بدید با رأفت و عطوفت ذاتی که داشت دلش به حال او بسوخت و با روی خوش تبسم‌کنان او را مطمئن ساخت و گفت: «ای عزیز آب چگونه معجزه کند و شفای عاجزان باشد. باید شفا را از خداوند بخواهی. اما شرط این کار در آن است که ایمان داشته باشی تا رحمت خداوند پشتیبان و یاری کننده تو گردد. پس دل خود را با نور ایمان شاد گردان و ایمان خویش را محکم و قوی دار و خدا را یاد کن و بستر خود را بردار و برو.» مرد مفلوج چون این سخنان از مسیح بشنید حالت خود را دگرگون یافت و در پای خویش صحتی احساس نمود و به خویش قدرت و نیروئی دیگر داد و آثار نیروی فوق‌العاده‌ای تلقین نمود. پس برخاست و مانند یک جوان سالم به راه رفتن پرداخت و نزد اطفال و عیال روان شد.

آن گاه در بین مردم هیاهو در گرفت که معجزه‌ای به وقوع پیوسته و مردی در سنین نیمه عمر شفا یافته و نیروی از دست رفته و سلامت گذشته را حاصل کرده است. این جز نشانی از خداوند متعال نیست و باید بدانید که حضرت مسیح پیامبری بزرگوار و صاحب رحمت بوده است که جزء سلسله و رشته انبیاء عظام است و شأن او خیر و عزت و بزرگواری است. آن حضرت با خوشرویی و محبت امر خداوند را به جای آورد و بالاخره تا پای باختن جان در این راه پیش رفت.
آخرین فرمان او خطاب به پیروانش همانا مهر ورزیدن و محبت داشتن بوده است.


* * *

هنگامی که سال 622 میلادی فرا رسید بار دیگر به مردم جهان نور حق تابیدن گرفت و دل های جهانیان باز و روشن شد. بنیاد این حقیقت در این سال با تولد پیامبر بزرگ اسلام بنا گردید و آبادی زمین از لطف حق تعالی آغاز شد. با طلوع یک تن منجی که مظهر الطاف خداوندی و فردی روشن و والاگهر و با شرافت بود دین اسلام آغاز و به زودی رونق گرفت و رهبر دنیای تازه‌ای گردید. نام این بزرگ مرد پاکیزه احمد و محمود و محمد ص است که به معنی ستوده و نیکخواه می‌باشد.دین بزرگ او به‌وسیله 114 سوره که قرآن نامیده شد بنیان گرفت.

روزی که حضرت محمد (ص) تنها در محلی نشسته و در فکر جهان و آئین مردمان که به خرابی و خرافات گرائیده بودند در بحر فکر فرو رفته بود ناگهان به ترتیبی خاص فرشته‌ای در نزد او مجسم شد که با یک لوحه که در دست داشت پیش وی نشست و آن لوح طلایی را در نزد او نهاد و با نهایت محبت و دوستی و مهر به او گفت «این را بخوان» محمد (ص) قدری به آن لوح نگریست و گفت: «ای دوست عزیز مهربان من سواد ندارم و نمی‌توانم بخوانم. از من بگذر و این توقع از من نداشته باش» جبرئیل که همان فرشته بود گفت: «بخوان به اسم پروردگارت بخوان و این دانش را فراگیر.» ناگاه محمد بدید که خواندن آن لوح را می‌تواند و بر این کار که قبلا قادر نبود توانا است. آن گاه الواح را بخواند و از وضع آن مطلع گردید. پس فرشته به او روی کرده گفت: «مقام عظمت و وحدانیت الهی را با مردمان برگوی و بدان که در این‌راه با وجود زحمت و رنجی که خواهی داشت نیک بختی انتظار تو را دارد. پس با مردم معاشرت کن و با چشم عبرت و توجه به افعال و اعمال آنان بنگر و بکوش تا خداوند دستورات صحیح دین را به وحی بر تو بیاموزد. بایستی به خاطر خدای و خدمت در راه او صبر و استقامت و ثبات به حد اعلا پیشه خویش سازی و روز و شب در عبادت پروردگار یکتا بکوشی و در راه این کوشش و فعالیت مداوم هر آن کس که از تو پیروی کند و به تو بگرود و راهی را که تو می‌پیمایی طی نماید از زمره دین تو خواهد بود و نامش با تو ثبت خواهد گردید.»

آن گاه که حضرت محمد (ص) این سخنان از جبرئیل بشنید و معرفت و حکمت را از لوحه‌ای که جبرئیل فرود آورده بود بدید با شتاب نزد زوجه‌اش خدیجه روان گردید و ماجرا را به آن ترتیب که گذشته بود بر او بیان نمود.
خدیجه که به سخنانش اطمینان داشت و او را مردی امین و راستگو و درست‌کردار می‌دانست آن چه را گفته بود با یقین قبول کرد و به رسالت آن حضرت برای انجام تحولاتی که مأمور آن شده بود ایمان آورد. پس به او گفت که: «به همان جای که آمده‌ای برگرد و منتظر باش چرا که آن جا کوی یار است و در همان جا برای قبول این مأموریت راضی شو و با کمال رغبت و رضا آمادگی خود را برای این امر خطیر اعلام کن.» محمد ص چنین کرد و به همان محل رفت و منتظر فرشته شد و چیزی نگذشت که فرشته با پیامی نزد یار بیامد و برای او آیت محکم و استوار که بنیان آن در راه معنویت از کوه قوی‌تر بود برخواند و گفت: «اکنون به طور آشکار تو برای رسالت در نظر گرفته شده‌ای پس عزم جزم کن که به تبلیغ این مأموریت و پیامبری بپردازی و در این راه با نیتی راسخ قیام کنی. بایستی حکم الهی و قدرت خداوندی را در جهان بزرگ و عظیم بدانی و آن‌ را در نظر خلق چنان که هست به عظمت معرفی کنی: برای تبلیغ راه مهربانی پیش گیر و حقایق دین خدا را با لسانی نرم و بدون اکراه و با کمال مدارا و گذشت و بردباری به همه افراد بشر تبلیغ کن.»

حضرت محمد (ص) چون این سخنان بشنید به حقیقت دانست که به پیغمبری منصوب گردیده و در میان افراد بشر تاج شرافت و پیشوایی را از جانب خالق کل دریافت نموده است. پس تصمیم گرفت به ارشاد خلایق بپردازد و مظاهر اندیشه پاک او که از تعلیمات یزدانی سرچشمه می‌گرفت وقتی بر دل ها می‌نشست آن ها را از آتش شوق و ایمان می‌افروخت. آن گاه نقشه‌ها و طرح هایی برای هدایت مردمان بریخت و با متانت و استواری و یقین قدم به‌خانه کعبه نهاد و در همین احوال چون جهالت و شقاوت مردمان را می دید و خویشتن را در مقابل آنان ناتوان می‌یافت با وجود قدرت و نیروئی که از وحی الهی دریافته بود که یک تن در مقابل مردم وحشی آن روز که در نظر آن ها قتل و غارت به خاطر لقمه نانی مباح به نظر می‌رسید و جز بت‌پرستی و اعمال خلاف‌کاری نداشتند چطور می‌تواند این حقایق را تبلیغ کند و چگونه برای کسانی که 450 رب‌النوع و خدا قائلند بگوید خدای یکتا را بپرستید. اما با قدرتی که از نیروی الهی در وجودش القا شده بود و به خاطر آمادگی سرنوشت که خداوند او را برای همین کار خطیر ساخته و مجهز کرده بود وقعی به این افکار تردیدآمیز نداده مردانه پیش رفت و بر پای خاست و با یقین قاطع بر آن ها چنین گفت: «ای مردمان چشم دل بگشائید و سخنان مرا بشنوید آن چه را می‌گویم به طور قطع و یقین باور کنید و بدانید که دین حق طلوع کرده و با کمال حقیقت مهر سرافرازی و عظمت را در عالم از خداوند دریافت نموده است و تردیدی در این باره نباید داشته باشید.

پس بدانید که خدائی جز خداوند بزرگ و یکتا نیست و محمد رسول خداوند و برگزیده او است و نور دانش را از وحی الهی دریافت نموده تا شما را به راه راست آورده و طریق زندگی درست را به شما بیاموزد.»
آن گاه راه خود را به مردم نمود و خود به‌ آن چه می فرمود عمل کرد و رفتار و کردارش چنان پاکیزه و درست بود که دل ها را تسخیر ساخت و مردمان را به سوی خدا متوجه کرد.
احباب و دوستانی که کم‌کم بگرد شمع وجود او جمع می‌آمدند با وی از در گفت و شنید درآمده برای راه هدایت خلق نقشه‌ها به آن ها ارائه می فرمود و طرح‌ها می ریخت و مشورت می‌کرد و در این میان وحی الهی به‌صورت قرآن مجید کم‌کم صورت وقوع می‌گرفت و آیات قرآنی یکی پشت دیگری نازل می‌شد.

آن حضرت به پیروان خویش چنین می فرمود: «بدانید که دانش تعلیمات الهی چنان با انسجام و قدرت و نیکویی بر شما آشکار خواهد شد که روح و جسم شما را تسخیر خواهد کرد و وقتی اهمیت آن بر شما روشن گردید آن‌ را بالاترین نعمت خداوندی خواهید دانست. پس بایستی مردمان عاقل و خردمند با کمال توانایی، یأس و نومیدی و بدبینی را به کلی از خود دور کرده بدانند که در پناه دین حق ایمن خواهند بود به شرط این که از دستور و فرمان الهی منحرف نشوند و سرپیچی نکنند و عقلا و روشنفکران که حقیقت را زود می‌فهمند باید بلادرنگ تابع دستوراتی که از طرف خداوند به وسیله الواح نازل می‌شود باشند.»

به این ترتیب حضرت محمد «ص» سال ها به کوشش و فعالیت پرداخت و دائماً به صورت‌های مختلفه مردم را پند و نصیحت می‌گفت و به هر ترتیب که می‌توانست در راه تبلیغ می کوشید. در این طریق رنج های بسیار برد و سختی‌ها دید و فشارهای فوق‌العاده و طاقت‌فرسا بر او وارد آمد و بسی گرفتاری های وصف‌ناپذیر در سر راهش ظاهر شد اما از هیچ یک نهراسید و از شکست‌ها و ناراحتی‌ها مأیوس نگردید و سال ها فعالیت و جد و جهد نمود تا این که دین او قدرت گرفت و مرام او توسعه یافت و عده‌ای که هنوز کم بودند دور او را گرفتند و این افراد صاحب ایمانی استوار شدند و با فداکاری از مسلک او پشتیبانی نمودند. حضرت این افراد را مسلم و دین خود را اسلام نامید و معنی اسلام را تسلیم شدن به امر خدا توجیه فرمود. می‌گفت که «بشریت و همه موجودات قطره‌ای از دریای بی‌پایان الهی هستند و هر کدام جزء این سازمان عجیب عالم و در نتیجه تابع و مقهور نقشه و روش آنند و برای آن ها امکان ندارد که بتوانند از امر خالق و ناظم جهان آفرینش سرپیچی کنند. پس چه بهتر که مسلمان باشند و اوامر خدای خود را گردن نهند و با کمال رضا و انقیاد و فروتنی بر این حقیقت معترف شوند و بدانند که اگر صدایی از حلقوم آن ها بیرون می‌آید یا عملی از آن ها صادر می‌شود منشأ و مبنای آن از حول و قوه الهی است که به آن ها داده شده است.

پس آن کسان که خرد را راهنمای خود قرار می‌دهند و از خرافات و افکار پیشین آباء و اجدادی چشم می پوشند و آن چه را که عقلشان بپذیرد از این تعلیمات الهی پذیرفته و روش خویش قرار می‌دهند زود باشد که در راه حقیقت محرم اسرار شوند و حکمت را که بهترین نعمت و خیر الهی است دریافت دارند.»

آن حضرت این سخنان حکمت‌آموز و حقایق دین را به مردمان می‌گفت و بدون هیچ گونه تبعیض و نظری همگان را به راه راست دعوت می فرمود. از سوی دیگر خود به شخصه وقت خویش را به عبادت می‌گذرانید، با کمال خلوص خالق بزرگ را پرستش می‌کرد. در خلوت با خدای راز و نیاز می‌نمود و روزها و شب ها هر کجا که می‌توانست به ایراد نطق های آتشین و دروس هدایت‌آمیز می‌پرداخت و آنی از خدمت در این راه غافل نبود. او همیشه در حال نطق و هدایت و تبلیغ و بیان حقایق می بود و زندگیش به قیل و قال در این راه می گذشت اما جهال در مقابل آن عکس‌العملی جز ریشخند و تمسخر و خنده‌های نیشدار و توهین نشان نمی‌دادند.

محمد در هر کجا جمعی از مردمان را می‌یافت به هدایت و ارشاد آن ها می‌پرداخت و با آن ها سخنان حکمت‌آمیز می‌گفت اما مردم نادان عامی که مغزشان از خرافات قبلی پر شده بود به جای این که به او توجه کنند یا سخنش را گوش بدهند شروع به خواندن آوازها و تصنیف ها می‌کردند که صدای او را بپوشانند. اما آن حضرت توجهی به این مزاحمین نمی‌کرد و به سخن خود ادامه می‌داد و آن قدر پایداری و پافشاری می‌کرد که آن ها را از عمل زشت خویش منصرف می ساخت. به‌کارهای آن ها وقعی نمی‌نهاد و به پند و اندرز خویش ادامه می‌داد. البته از این که این افراد جاهل وقت خود را به جای انجام کارهای نیکو در این راه زشت مصرف می‌کردند و در این پلیدی ها و مکرها سماجت می ورزیدند و زبان خود را به جای به‌کار بردن در امور نیکو در این اعمال لغو و بیهوده و خلاف مصرف می‌نمودند رنج می‌برد ولی چاره نداشت و بایستی منتظر شود تا آن ها هم روزی به راه عقل آمده و حقایقی را که به جهانیان اعلام می‌کرد بدانند و بفهمند.

بلی ـ پیشوایی سررشته امور نیکو است و مطلوب هر فردی می‌باشد ولی خداوند است که باید این رتبه را تعیین نماید خداوند متعال زعامت و رهبری معنوی را بر طبق سازمان و مکانیسم مغزی که به افراد خاص اعطا فرموده به آن ها محول می‌کند و راه را بر آن ها آسان می‌سازد. برای قبول و شناخت پیامبران و سخنان آن ها و راستی ادعای کلام پاکشان بهترین دلیل نفس خود آدمی است زیرا مطالبی که خداوند برای هدایت بشر به‌وسیله پیامبران اعلام و ابلاغ می‌دارد در ضمیر خود بشر موجود است و این حقایق آفرینشی در باطن انسان هست منتها پرده‌های اوهام جلوی این نور را گرفته و وقتی این حقایق توسط پیامبران بیان می‌گردد در حکم تذکر و یادآوری است (فذکر ـ ان انت الا مذکر). پیامبران حقایق را به بشر یادآوری می‌نماید به همین لحاظ است که این دانستنی ها در دل ها می‌نشیند و همین نشستن بر دل دلیل بر آن است که در دل سابقه‌ای از آن هست. اگر چنین چیزی نمی بود بشر حاضر نبود حقایق را از چون خودی بپذیرد. همین امر دلیل درستی گفتار پیامبر و حقانیت الهی او است و دلیلی بهتر از این نمی‌توان یافتن.

در هر حال جهال و نادانان که سخنان پیامبر هنوز به قلب آن ها نفوذ نکرده و اوهام و خرافات مانع تجلی آن حقایق بر ضمیرشان می‌گردد به علت تعصب به اعتقادات پیشین قصد جان او کردند و دشمن سرسخت وی شدند و به آزارش پرداختند.

در همان اوان حضرت خدیجه همسر با وفایش فوت کرد و چون علاقه زیادی به آن بانوی بزرگوار داشت از این مصیبت سخت ناراحت شد و خود را تنها احساس نمود. پس از اندک مدتی از مکه هجرت و این شهر و اهل آن‌ را ترک کرد و به سوی طائف (مدینه) رفت ولی قصد آن حضرت از این مهاجرت همانا ادامه خدمات و وظایف پیامبری خویشتن بود و می‌خواست به هرصورتی که امکان دارد این خدمت را ادامه دهد و چون امکان ادامه تبلیغ در مکه در آن تاریخ میسر نبود شهر طائف را برای این کار برگزید. این شهر از پیامبر استقبال بهتری کرد و حضرت نیز با کمال فعالیت و شتاب به بیدار کردن مردم پرداخت و اعلام فرمود که هر کسی که طالب است نزد آن حضرت برود تا بدین وسیله شایستگی قرب خداوندی را پیدا کند. هر کسی که صاحب ایمان و یقین باشد مسلماً دین برای او ارزش بسیار خواهد داشت و راه حقیقی خود را در آن وادی جستجو خواهد نمود. هم چنان هر کس که با رجوع به ضمیر پاک خود حقیقت دین خدای‌را بفهمد و بدان پی‌برد به سوی پیامبر او توجه خواهد نمود و دستور هدایت را از او دریافت خواهد کرد. پیامبر اکرم چندی در آن شهرستان باقی ماند و پس از موفقیت هایی که یافت و عده‌ای را به دین خدائی درآورد چون زمینه را مساعد دید از شهر طائف مهاجرت فرمود و در مکه مستقر شد و در آن جا نیز به انجام خدمات بزرگ الهی خود مشغول گردید.

گویند در این زمان دوازده تن از مردمان یثرب نزد پیامبر آمده از او چنین پرسیدند: «ای مرد بزرگ و روشن ضمیر بیناد دین اسلام را به ما معرفی بفرمای و بگو که آئین چیست و کدام است؟» حضرت در پاسخ فرمود: «دین خیلی ساده و روشن است و هر بشری آن‌ را در نهاد خود آماده دارد و اگر به باطن خویشتن رجوع نماید آن‌ را خواهد یافت. دین و آئین الهی بسیار سهل است و همراه ضمائر مردمان می‌باشد و از آن جدا نیست. چیز مصنوعی نیست که از خارج بر آن اضافه کنند بلکه مطلبی است فطری که در درون هر فرد وجود دارد منتها باید او را بیدار و متوجه کرد تا حقایق درونی خود را بیابد.

نخستین رشته این حقایق آن است که خداوند یکی است و پیامبر خدا که ابلاغ کننده امر او است یکی است و مردم باید این حقیقت را با یقین دانسته و توجه خود را به یک نقطه متمرکز کنند تا از تشتت نجات یابند. باید بدانند که بت‌پرستی عملی لغو است و بایستی از بین برود و افول کند زیرا عالم واحد است و نیروئی که عالم را می‌گرداند واحد می‌باشد و اعتقاد به‌خدایان یا ارباب انواع مختلفه جز زیان برای بشر ندارد زیرا راستی آن است که بدانیم مؤثری در عالم وجود جز خداوند نیست.

دوم آن که بشر باید از دروغ گفتن بپرهیزد و جز کلام راست و درست از دهان او خارج نگردد، به کسی تهمت وارد نسازد و مال خود را مال خود و مال مردم را مال مردم بداند و دست تجاوز و دزدی و حرام به مال دیگران دراز ننماید. از شراب و هرگونه مسکر و قمار پرهیز دارد و این مطلب را خوب بفهمد و استنباط کند.
سوم آن که شب و روز در انجام عبادت پروردگار کوشا باشد و ادب و نزاکت و خوشروئی را پیشه نماید و با کمال تواضع در راه دین خدا پیش رود.
این ها بود رفتار و سخنان و تعلیمات حضرت محمد ص رهبر دین اسلام که در سراسر عمر از کار دین غافل نبود و بالاخره وظیفه مبارک خود را با کامیابی و کامرانی انجام داد و هنگامی که عمر پربرکتش به 63 رسید با مسلمانان وداع گفت و مرگ قریب‌الوقوع خویش را خبر داد و بعداً هم لبیک حق را اجابت فرموده و رحلت کرد و جهانی را داغدار نمود.

***

اکنون موقع آن فرا رسیده که بین خداپرستان جهان و پیروان ادیان بزرگ الهی که شمه‌ای درباره پیامبران آن ها بیان شد و سایر ادیان اتحاد و وحدتی پدید آید و همگی به این نکته بزرگ واقف شوند که خداوند آن طور که می‌پندارند از چشم‌ها نهان نیست بلکه مظاهر و قدرت آن در هر زمان و در هر محیط و مکان به اشکال و انواع مختلف ظاهر و آشکار و هویدا است و فقط چشم بینا و معرفت لازم است که بتواند او را ببیند و درک نماید. او محیط بر عالم است و بدون شک توانا می‌باشد و قدرت او بر سراسر عالم وجود گسترده و هیچ ذره و اتمی نیست که بتواند از فرمان او سرپیچی نماید یا برخلاف رأی او عملی کند و آن چه در عالم حکم فرما است بر طبق نظر و صلاح او است لاغیر.

بایستی بشر به این نکته واقف گردد که وجود او به عالم لایتناهی پیوسته است و متصل و در نتیجه فهم و درک این موضوع و همبستگی با عالم لایتناهی و آفریننده بزرگ روح انسان که قطره‌ای از دریای عظیم الهی است غرق در عیش و سرور لایزال معنوی خواهد گردید و وجود آدمی از صفا و پاکیزگی نورانی خواهد شد.

این حقیقت را می‌توانم به جهانیان مژده دهم که از نوای بزم دلبری، محیط سعادت درخشنده برقرار و جهان با اهتزازات معنوی و روحانی و الهی و صلح و صفا و دانش و پاکیزگی روشن و پرشکوه و آبادان خواهد شد زیرا محبت و وحدت و وفا و عشق عالمی است که چنین قدرتی را از خود ابراز می‌دارد. این نتایج جز از مقام راستی و کلام عشق برنخواهد خواست. همین قدرت توام با عشق الهی است که وحدت را در جهان به ارمغان می‌آورد و بزم عشق جاودانی در دل های مردم عالم برقرار می‌سازد. بزرگترین امیدی که در این باره دارم این است که ادیان به هم متصل شوند و همه بشریت یک خدا را بشناسند و در راه خداشناسی همه با هم برادر گردند. این نویدی است که همه افراد بشر اعم از مرد و زن از آن شاد و خرسند خواهند شد.

پس از آن که این فکر مقدس در همه جهان پخش گردید و همه به آن مؤمن شدند اختلافات بشر از بین خواهد رفت و محیط صلح و برادری ایجاد خواهد شد، همه خداپرستان دست اتحاد و محبت به یکدیگر داده از روی صلح و صفا و برادری در وجه مشترک خداپرستی خواهند کوشید. این نکته مبرهن است که ادیان با یکدیگر وجوه مشترک بسیار دارند زیرا همه از جانب خدای واحد آمده‌اند و هر کس چنین فکر کند که خدایان متعددی ادیان مختلفه را فرستاده و رهبری نموده‌اند فکرشان در گمراهی آشکار و با شرک آلوده است. حقیقت این است که خدا یکی است و دین یکی است و بنا به مصلحت زمان و مکان دستورات متشابه و واحد الهی که متناسب با مردم هر زمان بوده است با جزئی اختلافاتی در فروع دستورات که متناسب با قوم و ملت و زمان بوده است به وسیله رهبران متعددی که برای بشر تعیین شده نازل گردیده است. حال که خدا یکی است چه دلیلی در دست است که ادیان با هم اختلاف داشته باشند. مقصود و مقصد همه ادیان همانا ایمان به‌خداوند یکتا است و مقصود وحدت هم این است که یکی بودن سراسر عالم آفرینش و خدای آفریننده را اثبات کند و برای این کار بسیاری نشانه‌ها و علامات از پدیده‌های گوناگون خلقت به بشر ارائه دهد و نقشه‌های تشکیل دهنده عالم را تا حدی که با عقول سازگار است معرفی کند و به اثبات رساند که نقشه‌های واحدی در عالم وجود به‌کار رفته است. با این نشانی ها که روشن و آشکار و متشابه راه برنده به سوی مقصود است بشر متوجه وحدت عالم و یکتایی و بی‌همتایی آفریننده خواهد شد.

نکته دیگری که به اثبات خواهد رسید این است که منظور و مقصود هر یک از ادیان سوق بشر به سوی کار خوب، رفع اختلافات و صلح و صفا و محبت و اعمال پاکیزه و اعمال درست و گفتار راست و افکار صحیح است و منظور از پرستش خدای همانا کسب فضائل نیکو و رفتار اخلاقی می‌باشد. بنابراین از این لحاظ هم اختلافی بین ادیان دیده نمی‌شود. کار نیکو باعث صفا دادن جسم و جان است و اعمال خیر در حکم صافی و پالایش کننده‌ای است که با آن آدمی تصفیه و پاکیزه می‌گردد و یگانه راه نجات این جهان از تشتتی که سخت گریبان گیر آن است و از این همه جنگ و خونریزی و ترس و واهمه و دشمنی و صف کشیدن در مقابل هم و مسابقات تسلیحاتی و جمع‌آوری وسائل خوفناک برای انهدام افراد بشر و خراب کردن تمدن ها و آبادی ها همانا تعمیم و قبول عمومی صلح و مهر و محبت است و تنها کسانی در راه راست صحیح خدائی قدم می‌زنند که بشریت را به این سوی فرا خوانند و او را به این طریق پاکیزه هدایت نمایند. این نکته بسی روشن و واضح و مبرهن است که انسانیت در سراسر عالم از یک پیکر ترکیب شده زیرا از لحاظ روح همه از روح متصل و پیوسته و غیر قابل انفکاک و تجزیه‌ای که امر الهی است برخوردارند و از لحاظ جسم نیز همه از همین عناصر معینه تشکیل شده‌اند و این که از هم جدا به نظر می‌رسند به خاطر انجام مأموریت است کما این که سلول‌های بدن انسان هم از هم جدا هستند ولی در حقیقت همه خادم یک پیکر و جزء یک پیکرند.

همۀ موجودات عالم با یکدیگر متصلند و نمی‌توان آن ها را جدا دانست

انسان نه تنها این پیوستگی انفکاک‌ناپذیر را با سایر انسان ها دارد بلکه با همه موجودات و اشیاء این جهان وابسته است و جزء زمین است هم چنان که سلول‌ها جزء انسانند و زمین نیز با سایر اختران و کوکب‌های آسمانی نزدیک و متصل است همان طور که سلول‌های یک بدن به هم متصلند و به همین ترتیب عده‌ای از آن ها تشکیل کهکشان‌ها و کهکشان‌ها تشکیل واحدهای بزرگتر می‌دهند و به همین قیاس دامنه سلسله مراتب بالا می‌رود ولی همه یک وحدت است و جز یکی چیزی نیست و اگر عالم غیر از یک می بود و اختلافی در ماهیت و اصل و منشاء عوامل و عناصر و افراد خلقت وجود می‌داشت مسلماً قابل اداره و موزونی و هم‌آهنگی نبود و نمی‌شد با آن عالم لایتناهی واحد ساخته شود.

به این ترتیب بشر هنگامی که راه وحدت یعنی ارمغان آسمانی را با صفا طی نماید، طریق صلح معنوی همانا عطای او خواهد بود، عطائی که از جانب خداوند است و مصلحت و فرمان او است.
دین و دانش که با یکدیگر توأم شود زینت جان های پاک و نشان دهنده راه برای بشر عاقل است و انسانی که عاری از حلیه دین و دانش باشد جز یک مشت عناصر به هم پیوسته نمی‌توان نام دیگری به او داد.

در سایه فهم دانش وحدت، انسان این حقیقت را به‌خوبی خواهد دانست که آن چه برای اجتماع سودمند باشد برای فرد نیز مفید خواهد بود و هر چه برای فرد زیبنده نیست برای جماعت نیز شایسته نخواهد بود زیرا فرد و اجتماع با هم پیوند ناگسستنی دارند و نمی‌توان آن ها را از هم جدا دانست. اگر کسی خلاف آن‌ را تصور کند اشتباه است و اشتباه او در اثر وجوب مصالحی است که گذران زندگانی فردی او ایجاب می‌نماید که در راه تأمین زندگی خود بکوشد و خاموش نشود و کوشش خود را در این راه به‌کار برد و الا در حقیقت مصالح اجتماع و فرد از هم جدائی ندارند. این سخنان وقتی خوب وارد مغز و دل خواهد شد که شخص بخواهد و مایل باشد از راه معرفت و کسب حکمت طی طریق نماید و الا اکتفا به زندگی خور و خواب و دنبال هوس ها رفتن و زندگانی را تنها به خاطر لذت ها و غرقه شدن در گرفتاری ها خواستن چاره کار را نخواهد نمود. بشر با کوشش در این راه مقدس و پیروی از تعلیمات الهی که به او عرضه می‌گردد وحدت اشراق الهی را خواهد یافت و بر او مسلم می‌شود که دل خانه عشق و مرکز فروزان شدن نور الهی است و نباید آن‌ را منزل افکار پلید یا اندیشه‌های کوتاه و بی‌پایه ساخت. او خواهد دانست که روح هرگاه با عشق همراه باشد پایه و مبنای صحیحی برای زندگانی خواهد بود و جایی که عاری از عشق باشد جز مایه افسردگی چیزی نیست.

 آیا بهتر است بشر راه مسالمت و دوستی و صلح و صفا را پیش بگیرد یا کینه توزی و جنگ و از بین بردن یکدیگر؛ فکر کنید و پاسخ دهید

حال که در راه رسیدن به سخنان درست قدم می‌زنیم و بدان نزدیک هستیم تنها راه تفکر و تدبر است تا بدین وسیله به سوی دوست راه یابیم و با کمال افتخار و مباهات طالب وحدت جهانی باشیم و بدانیم که این خواست خدا است. همچنین بدانیم که زندگانی وقتی ارزش دارد که انسان وحدت و یگانگی را شعار خویشتن قرار دهد و اگر غیر از این باشد ناچار است همین اعمال نفاق و دشمنی و ضدیت و جنگ و جدل و کینه‌توزی و خدعه و فریب و مال همدیگر را خوردن و به هم خیانت کردن را پیش بگیرد که همه این ها مایه شرمندگی است در حالی که وقتی فکر وحدت در مغز بیاید و انسان از روی جان بپذیرد که با فرد دیگر بشر اتصال دارد و از او جدا نیست و نفع وی منافع دیگران و منافع دیگران منفعت وی است هرگز افکار پلید نیرنگ‌آمیز را مبنی بر فریفتن دیگران و بردن مال آن ها و زیان رساندن به ایشان به سود خویشتن در پیش نخواهد گرفت. هر بلائی که به سر بشر آید از دوری و نفاق است و مهر ورزیدن و محبت داشتن موجبات اتفاق و اتحاد بشر را فراهم خواهد ساخت. پس بر تو است ای خواهر و ای برادر عزیز که این سطور را بخوانی تا بتوانی نیکی را شعار خویش سازی و در زندگی راست و درست کردار باشی و از نفاق و دشمنی و کینه و نفرت تا آن جا که می‌توانی دوری گزینی و مهر و محبت پیشه خود بنمایی.

***

در این جا روی سخن را به کسانی می‌کنم که یا خود به میل و رغبت درصدد جنگ و نزاع افتاده‌اند و یا در اثر حالت نفاق و دوئی که در جهان موجود است از خانه و زندگی و خاندان و خویشان به دور افتاده جلای وطن کرده در نهایت شدت و سختی به جنگ مشغولند، می‌کشند و کشته می‌شوند، به قتل عام می‌پردازند، با بمب‌ها و موشک‌ها هزاران فرد از ابناء نوع و برادران انسانی را که در حقیقت از اعمام خود آن ها هستند در میان ناله و شکنجه و ضجه از بین می‌برند و به این کار خود نام افتخار می‌دهند.

من وجدان و عقل خود آن ها را قاضی قرار می‌دهم و می خواهم فکر کنند تا بدانند این کار عاقلان نیست بلکه عملی حیوانی است که تراوش مغزی بر افکار جاهلان است و تصور نمی‌کنم که حیوان هم آن قدر شقی باشد که به این کشتار دسته‌جمعی و نبردهای بی رحمانه و خانمان‌ برانداز بپردازد.

بشر امروز با برادران و خواهران نوعی خود چنان راه سفاکی و بیرحمی را در پیش گرفته که نه تنها روی وحشیان عهد حجر را سفید کرده بلکه یاد حیوانات را هم که درنده و سبع و بی‌عقل و سفاک می‌نامد از خاطر برده است. آخر به تو انسان می‌گویند، تو را بشر می‌نامند و برای یک انسان آدمیت لازم است. این گونه اعمال با این شدت از هیچ حیوانی سر نزده و نخواهد زد. آیا این است راه انسانیت؟ آدمی باید صاحب فهم و شفقت باشد و همین صفات است که شرافت و برتری و اشرف بودن او را ثابت می‌کند. دینامیت و موشک و بمب اتمی هر چند زائیده فکر و درایت است لیکن چون نتیجه حاصله از آن ها خلاف و موجب حیوانیت و توحش است شایسته انسان نمی‌باشد.
جد و جهد در صلح جهان اکنون واجب‌ترین وظیفه‌ای است که بر دوش همه افراد فهمیده و دانا افتاده و تنها راه مؤثر از بین بردن بدبختی است که اکنون عالم دچار آن است و در حقیقت رسالتی است که واجب و ضروری می‌باشد زیرا اگر ثبات و صلح در روی زمین مستقر گردد اهل دیانت آسوده خاطر خواهند شد و بشر در سایه آسودگی فکر و تمدن خواهد توانست به ترقیات بزرگ علمی و فکری و ریشه‌کن کردن ناراحتی‌ها و بدبختی‌های خود توفیق یابد. در خاتمه این مقال می‌گویم که ای برادر عزیز از اختلاف دین و مذهب چشم بپوش و راه وحدت را اختیار کن و سخن مرا گوش بده زیرا سعادت تو در این راه است. اگر عقل و خرد راهنمای تو باشد و رهبر افکارت را بینش و درایت قرار دهی راه وحدت را خواهی گزید و سخنان حقه را خواهی شنید و در این راه صفا و پاکیزگی و وفا و درستی را شعار خویش خواهی ساخت.
خلاصه می‌گویم: این امر احتیاج مبرم امروزی است و به طور قطع و مسلم وحدت در جهان روشن و آشکار خواهد شد.

بشر امروز با برادران و خواهران نوعی خود چنان راه سفاکی و بیرحمی را در پیش گرفته که نه تنها روی وحشیان عهد حجر را سفید کرده بلکه یاد حیوانات را هم که درنده و سبع و بی عقل و سفاک می‌نامند از یاد برده است