تناسخ و توالی نفس
روح افرادی که در دوران عمر گرفتار هوای نفس بوده در منجلاب فساد و زشتی های زندگی مادی غوطهورند برای جبران معاصی و خطاهای گذشته خود به کرۀ زمین که به مثابه جهنم سوزانی است و یا به کرات دیگر که زندگی در آن ها سختتر است بازگشت مینمایند و گرفتار سختی و مشقت میگردند و در قبال تحمل شداید رفتهرفته پلیدی و ناپاکیهای روح زدوده میشود و این جریان نصیب اکثریت افراد معصیتکاران خواهد بود.
حلول روح در تن مانند سایر تحولات و تغییرات هستی و حیات تابع نظم و قاعدۀ معینی است. به طوری که سابقاً ذکر شد ارواح در زندگی فضایی از حیث درجات خلوص و پاکی یا پلیدی و آلودگی، تناسب و توافق ذرات و ملکول روح درجهبندی میشوند. روح هایی که دارای تمایلات متشابه هستند و هم طراز و هم ردیفند بنابر قانون جاذبه و عمل متجانس به سوی هم جلب میشوند و در تناسخ و توالی حیات نیز به دور یکدیگر گرد میآیند و یک فامیل یا گروه متجانس و متشابهی تشکیل میدهند.
هنگامی که ساعت حلول فرا میرسد روح احساس میکند یک نیروی پنهانی او را به طرف محیطی که مناسب و موافق حال او است میکشاند. در آن موقع حالت تشویش و اضطرابی در روح پدید میآید که دشواری و ناراحتی آن از سکرات موت سختتر و هولناک تر است زیرا مرگ عبارت از تسلیم جان و رهایی آن از زندان تن و صعود به فضای آزاد است. برعکس حلول روح به بدن بهمنزله گرفتاری آن و از دست دادن آزادی در زندگی فضایی و تنزل مقام روح است که از مهد آسمان ها مطرود و به دخمۀ ننگ و تاریک بطن مادر بازگشت مینماید و به همین علت است که حالت روح در موقع ولادت طفل خیلی ناراحت و دشوارتر از موقع مردن است و میتوان گفت گریۀ نوزاد نمونهای از ناراحتی و شکوه و شکایت روح است که در ورود به آستانه زندگی شنیده میشود.
در عمل تناسخ پلیدی های روح به واسطه تحمل شدائد زندگی و تجدید حیات و تکرار مرگ متدرجاً زدوده میشود. روح های نسبتاً آگاه و پیشرفته پس از آن که اوضاع و احوال زندگی آتیه را سنجش نمودند… در جسم مخلوقی که شایستگی مقام روح را داشته باشد حلول یافته و پس از رشد و بلوغ او روش اخلاق خود را بهتر میسازند که زودتر به درجه تصفیه و پاکی برسند و به همین مناسبت ترجیح میدهند که در زندگی فردی فعال و زحمتکش و فداکار باشند چون میدانند تناسخ و تجدید حیات یک نوع پالایشگاهی است که پلیدی های روح در آن زدوده و زائل خواهد شد.
نقل از عالم پس از مرگ تألیف لئون دنی روحشناس فرانسوی ترجمه و اقتباس
آقای محمد بصیری صفحات 169 ـ 170