نظری به فلاسفه

دینامیسم آفرینش بیان هفدهم - قدرت بالغه یزدان

زمین در میان عالم جا دارد و مرکز آن مرکز جهان است و کلیه عالم دو قسمت است.
عالم علوی و عالم سفلی ـ عالم علوی اجرام آسمانی است که در افلاک قرار دارند و عالم سفلی عناصر چهارگانۀ و آب و باد (هوا) و آتش است. کلیه جهان برگرد مرکز زمین می‌چرخد و جهات از این رو است. فلک الافلاک جهت بالا و مخالف آن که به طرف مرکز زمین است زیر می‌باشد. نهایت زیرین مرکز زمین است و نهایت بالا فلک است و افلاک متعددند.
ارسطو
عالم کروی است و مرکب از کرات و افلاک که در درون هم مثل پوست پیاز جا گرفته‌اند. فلک اول که برکرات دیگر محیط است گرد محور عالم می‌چرخد و جز این حرکت دایره شکل که کامل‌ترین حرکات است حرکت دیگر ندارد. ستارگان ثابت در این فلک جا دارند. درون این فلک افلاک چندی هست که کواکب در آن نصب شده و به نفع فلک خود دور مرکز عالم یعنی کرۀ زمین می‌چرخد.
آخرین افلاک فلک ماه که عالم علوی به آن ختم می‌شود و بقیه عالم سفلی است که (تحت‌القمر) نیز خوانده شده و آن کرۀ خاک و سکنه آن است و با آب و کرۀ هوا کرۀ آتش که مرکز عالمند.
ارسطو
نظریه بطلمیوس تقریباً شبیه نظر ارسطو و مبنی بر مرکزیت زمین و حرکات افلاک بوده که تا قرن شانزدهم رواج کامل داشته است. هیئت ارسطو در ترکیب با هیئت قدیم یکی است و در تعداد افلاک و اسامی آنها جزئی اختلافی دارند. در نقاط مختلف جهان مراکزی درست شده که مقداری مواد جسمانی گرد هر یک از آنها به گردش درآمده و حالتی مثل گرد باد تشکیل داده‌اند و به مرکز هر گردباد ستاره‌ای است و زمین هم جزء گردبادی است که خورشید مرکز آن است.
رنه دکارت
بشر چقدر حقیر، بیچاره و عالم خلقت چقدر بزرگ و عظیم است. این که قدما اجرام سماوی را از کون و فساد دانسته بودند مثل نظر یک گل در باغی نسبت به باغبان است. چقدر خودپسندی است که بشر فکر کند که کلیۀ طبیعت برای او خلق شده و خورشید و ماه برای روشنی چشم ما و ستارگان برای حظ بصر ما درست شده‌اند.
برنارد فونتنل

ابـر و بـاد و مه و خورشـید و فلـک درکارند         تـا تـو نانـی بکـف آری و به غفلـت نخوری 

همــه از بهــر تــو سرگشــته و فرمانبــردار           شـرط انصـاف نباشـد که تـو فرمـان نبری

سعدی علیه الرحمه

میل اجسام به مرکز نتیجه ثقل آنها و ثقل آنها نتیجه طبیعت اجسام است.
حکمای اسکولاستیک
حقیقت نیرو گویی بستگی به امر مطلق دارد و این همان امر ندانستنی است که ارباب ادیان به نام آن سخن می‌گویند و از او نشان به دست می‌دهند و اهل علم او را می‌جویند و گاهی هم منکرش می‌شوند.
اسپنسر
جهان و اجزای آن منفعل و متکثر و محدود است و متناهی و هریک از امور آن آغاز و انجام دارد و نامحدودی و بی‌کرانی و بی‌آغازی و بی‌پایانی قابل تصور نیست.
شارل رونوویه
این که کمال موجودات را دلیل وجود خدا می‌دانیم از خود پسندی است. یعنی همین که خود را در امری عاجز دیدیم فوراً آن‌ را به‌خدا نسبت می‌دهیم و راضی نیستیم جز خدا بالای سر خود مؤثری قائل شویم.
دیدرو
جهان مادی و محسوس نمودی است عارضی و صوری و این نمود را معنایی است نهانی که محسوس نیست بلکه معقول است و جزئی نیست کلی است و به حس در نمی‌آید بلکه باید به عقل درآید. معانی این صورت‌ها را افلاطون به لفظی معادل مثل (مثال ها) نامیده و ارسطو شاگرد افلاطون هم همین عقیده را داشت. افلاطون مثل را دارای وجود مستقل و جدا می‌دانست و اصل و حقیقت می‌انگاشت و افراد را پرتو آن می‌خواند ولی ارسطو برای کلیات وجود جدا قائل نبود.
یونیان مانند سایر ملل باستان نسبت به زمین و آسمان و ماه و خورشید و ستارگان به نظر پرستش می‌نگریستند و به مرور زمان جنبۀ الوهیت را از آنها برداشته برای هر کدام رب‌النوعی فرض کردند که صفات بشری را خیلی قوی‌تر دارا بود و اساطیر از آنجا به وجود آمد که تا زمان شیوع دین مسیح در اروپا شیوع داشت.

* * *

نتیجۀ اجتماع غنای خداوند با فقر ماسوای او که نیستی است از پرتو خیر او هستی نما می‌شود.
افلاطون
باید ذات را از صفات تمیز گذاشت و جوهر را که وجود حقیقی مستقل قائم بالذات است از عرض که وجود مستقل ندارد تشخیص داد. عرض نه قسم است و به ضمیمه جوهر روی هم معقولات ده‌گانه است.
ماده صرف که هیولای اولی باشد ماده بی‌تعین و بی‌صورت و فقط در ذهن است و وجود خارجی ندارد. افلاطون آنها را مثل خوانده ولی اشتباه کرده که وجود آنها را مستقل دانسته و همین صور موجودات است که در ذهن انسان نقش می‌یابد.
چهار علت در وجود کار می‌کند: علت مادی مثل خاک و گل برای کوزه و علت صوری که حقیقت کوزه است و علت فاعله که کوزه‌گر است و علت غایی که کوزه برای آن ساخته شده است. اما در حقیقت چهار علت بدو علت بر می‌گردد.
ارسطو
مبداء نخستین موجد کل موجودات است و صورت مطلق و فعل تمام می‌باشد و قوه فعاله است ـ کل اشیاء است اما هیچ یک از اشیاء نیست.
این مبداء کل احد و خیر و فکر مجرد و فعل تام است و برتر از وجود و منشاء وجود می‌باشد. مبدا نخست چون کامل است بخل و دریغ ندارد و فیاض و زاینده است و پدر موجودات و مصدر آنها است. مثل خورشید تراوش و نورپاشی و زایش می‌کند. فرزند بلاواسطۀ او که هم پایه او نیست عقل یعنی صادر اول است. نه تنها اجناس دارای مثل هستند بلکه هر فردی از افراد محسوس در عالم معقولات هم مثالی دارد. نخستین آئینه احدیت عقل است و معقولات نخستین مظهر اویند.
فلوطین
قوائی که در ادارۀ عالم مؤثر است
اهورامزدا ارادۀ قدوسی علوی خود را ‌به وسیله روحی مقدس و نیکو نهاد از قوه به فعل می‌آورد که آن‌ را سپنتامین‌یو نامیده و اعمال الهی او به وسیلۀ ارواح مقدسه که امشاسپنتا گفته می‌شود اجرا می‌گردد. این فرشتگان که بعداً در زبان فارسی آنها را امشاسپندان نامیده‌اند هر یک با حالات و صور فعالیت ذات الوهی نام و معنایی جدا دارند چنان که یکی وهومند یا بهمن به معنی فرشته پندار نیک و نهاد خوب است و دیگر آشا یا اردیبهشت فرشته راستی و عدالت و غیره…
هریک از این فرشتگان قوه مستقلی می‌باشد. روان های جاویدی و فرشتگان آسمانی دارای صفات الوهیت می‌باشند.
بعضی حالات و اراده‌های الهی دیگر نیز از اهورامزدا ناشی و صدور گشته که غیر از امشاسپندان است مثل سروش (فرشته اطاعت) یا فرشته (گوادروا) نگهبان گاو و غیره که هر کدام عنوانی جدا دارند ولی همه تابع و ابزار و آلت کار و افعال اهورامزدا هستند و بر حسب مشیت نفس او به وجود آمده‌اند. پس دین زرتشت نوعی یگانه‌پرستی و توحید است که متضمن اعتقاد به ارواح متعدد غیبی ازلی است.
تلخیص از صفحه 307 کتاب تاریخ جامع ادیان تألیف جان ناس ترجمه حکمت
پرستش زمین و آسمان
چینی‌های قدیم به علت خاصیت و عامل کشاورزی تپه‌ای از گل و خاک برافراشته و بر قله‌ای تک درختی می‌کاشتند و اطراف آن‌ را نهال‌های مقدسی غرس می‌نمودند و آن خاکریز مقدس را «شی» می‌گفتند. شی مرکز مذهبی و عبادت روستایی و تشریفات خاص و سرود و نغمات به مناسبت فصول بذرافشانی یا درو و غیره بوده است. بعد از ترقی کشور چین در اطراف آن شی‌های فراوان برپا شد و در مرکز که نشیمن شخص خاقان بود شی بزرگ کوه مانندی از پنج طبقه خاک به رنگ‌های مختلف برافراشتند.
پس از گذشت روزگاری عبادت زمین به تدریج کاسته شد و به جای آن عبادت آسمان فروغی گرفت. در ایام سلطنت شانگ ها معبودی به نام شانگ‌تی مورد توجه شد و این معبود را خاقان آسمان ها می‌دانستند و در هنگام رزم به او توسل می‌جستند. بعداً در زمان سلطنت سلسه چو، نام تی را به تین Tien یعنی آسمان عوض کردند. برای این پادشاه تشریفات خاصی قائل بودند و در شهر پکن چون آفتاب در مدار خود به آخرین نقطه حضیض زمستانی می‌رسید خاقان‌ها مراسمی به ‌منظور اهداء قربانی و نیاز بدرگاه خدای آسمان به جا می‌آوردند. خاقان در مقابل سطح بزرگی که به نام پادشاه آسمان ساخته بودند پیشانی به زمین می‌زد و التماس می‌کرد و همه ایمان داشتند که بدون این عبادات بین زمین و آسمان توافقی نخواهد بود.
تلخیص از صفحات 226و 227 کتاب تاریخ جامع ادیان تألیف جان ناس ترجمه حکمت
بطلمیوس یک‌نفر نویسنده و منجم مصری بود که در قرن دوم میلاد می‌زیست. او آثار منجم مشهور ابرخس (هیپارکوس) را که نسخه منحصر بفردی از آن داشت مطالعه کرد. اشتباهی که نمود این بود که گفت زمین مرکز عالم و ثابت است و عالم در مدت 24 ساعت دور آن می‌چرخد. مدت سیزده قرن دنیای متمدن این حرف را قبول کرد و فکر کردند آسمان یک سقف جامدی است که اطراف محوری توانا می‌چرخد و ستارگان به سقف آسمان چسبیده‌اند.
ترجمه از دائرۀ المعارف کودکان جلد پنجم ـ صفحه 3488
خورشید که آن‌ را Sol و Helios سل و هلیوس می‌گفتند در دنیای قدیم مورد پرستش بسیار بود. مصریان یک شهر بزرگ خود را به نام هلیوپولیس (به معنی شهر خورشید) به او اختصاص دادند. مردم معمولاً به نام خورشید قسم می‌خوردند. خورشید را به‌صورت کسی که ارابه‌ای می راند و اسب های آن از نفسشان آتش بیرون می‌آید یا به‌صورت مرد جوانی با تاج درخشان نشان می‌دادند مردمان قدیم او را به عنوان یک چشم گشوده و بازی که مراقب دنیا بود دیده و از او می‌ترسیدند.
دائرۀ المعارف کودکان جلد پنجم صفحه 3518
در زمان های سابق مردم چیزی شگفت‌تر و زیباتر و مفیدتر از خورشید نمی‌دیدند به این لحاظ حس دینی پرستش در آنها ظهور کرد و آن‌ را به عنوان مظهر خدا پرستیدند. بعداً با این که بشر عاقل تر شد و خدا را شناخت هنوز آن فکر سابق را حفظ کرده و روز یکشنبه را روز خورشید Sunday خوانند.
دائرۀ المعارف کودکان جلد هشتم صفحه 5220
هوروس تنها مظهر آفتاب در قدیم نیست بلکه در مظاهر دیگر نیز جلوه کرده در سراسر مصر به علت تأثیری که خورشید در نمو غله دارد آن‌ را پرستیده‌اند. خورشید به‌صورت Ra یا Re به شکل یک انسان و خورشید صبح را به نام خپرر در زورقی نشان می‌دادند و خورشید شام را به نام آتوم در زورق دیگر در حال افول به افق مجسم می‌کردند.
آفتاب را به‌صورت جعل (سوسک) نشان می‌دادند. در شهر هلیوپولیس معبدی برای خورشید ساختند و در تمام ساعت روز خدایان متعدد که مظاهر گوناگون (رع) هستند به عنوان رب‌النوع معین شد.
در شهر تب در مصر علیا خدایان آفتاب را به لقب آمون خواندند و خدای مؤنثی به نام موت که سر کرکس داشت زن او بود و دو فرزند از آنها به وجود آمد.
تلخیص از صفحه 38 و 39 تاریخ جامع ادیان تألیف جان ناس ترجمه آقای حکمت
اشعیاء نبی فکری شاعرانه دربارۀ خدا داشت که با خدایانی که روحانیون می‌پرستیدند تفاوت بسیار داشت. روحانیون آنوقت خدا را مثل یک پادشاه بزرگ تصور می‌کردند که روی تختی نشسته و تقاضای بخور و قربانی و ادعیه طولانی و گریه و تمنا دارد. اشعیاء خدا را به عنوان خدائی بزرگ و عظیم ساکن ابدیت می‌دانست و فکر می‌کرد آن قدرتی که زمین و آسمان ها را خلق کرده و این همه بدایع به وجود آورده چقدر عظیم است. در مقابل چنین خدائی با چنین قدرت عظیم غرور و تکبر بشر چقدر احمقانه است. اشعیاء مردم را دعوت می‌کرد که گوش به‌ روحانیون زمان نداده و دربارۀ قدرت عظیم خدا فکر کنند. این بود مبارزۀ بزرگ آن ساعت و کشمکش بین تشریفات و حقیقت
ترجمه از دائرۀالمعارف کودکان جلد چهارم صفحه 2978 Children’s Encyclopaedia