درآستانه های لایتناهی
عالم بزرگ موحد و منجم دانشمند کامیل فلاماریون در آخر کتاب هیئت خود (صفحه 849 و 850) آسترونومی پوپولر Astronomie Populaire یا «هیئت برای عامه» شرح ادبی زیبایی دربارۀ بیپایان بودن عالم می نویسد که چند عبارت آن را ترجمه میکنیم:
دنبالۀ فرض یک مسافرت به طرف عالم بیپایان میگوید… باز هم هزار سال، باز ده هزار سال و باز صدهزار سال به همین سرعت و بدون کند کردن وسیله و بدون سرگیجه همیشه به خط راست با سرعت 300 هزار کیلومتر در ثانیه پیش رویم. فکر کنیم که به همین سرعت مدت یک میلیون سال طی طریق کردهایم… آیا به سرحدات دنیای مرئی رسیدهایم، خیر. فضاهای عظیم تاریک دیگری هست که باید عبور کرد. اما در آنجا هم ستارگان جدیدی در انتهای آسمان روشن میشود. به طرف آنها برویم. آیا به آنها میرسیم؟ باز هم چند میلیون سال، باز اکتشافات تازه، شکوه و عظمت جدید، عالم تازه، دنیاهای تازه، زمینهای تازه، موجودات و چیزهای تازه. خوب آخر کجا است. هرگز افق بسته نمیشود، هرگز آسمانی نیست که جلو ما را بگیرد همیشه فضا، همیشه خلاء ـ کجا هستیم؟ چه راهی طی کردهایم؟ ما در آستانههای عالم لایتناهی هستیم. این همه راه که آمدهایم تازه یک قدم طی کردهایم. هنوز در همان نقطه هستیم. همه جا مرکز است. هیچ جا محیط دایره نیست، بلی این است عالم لایتناهی که جلو ما بازشده ولی مطالعۀ آن هنوز شروع نگردیده. هیچ ندیدهایم، از ترس عقب می رویم و از این مسافرت بینتیجه خسته شده میافتیم. کجا بیفتیم. میتوانیم مدت یک ابدیت در گرداب های بیپایان بیفتیم بدون این که به قعر آن برسیم، همان طور که به قله آن نرسیدیم. شمال جنوب میشود، آسمان کدام است؟ نه مشرق است، نه مغرب نه بالا نه پائین نه چپ نه راست. از هر طرف که به عالم بنگریم از هر جهت لایتناهی است. در این بینهایت مجموع دنیای ما مثل یک جزیره در یک مجمعالجزایر بزرگ در اقیانوس بیپایان است و عمر سراسر بشریت با تمام غروری که از تاریخ دینی و سیاسی خود دارد و حتی عمر زمین ما با تمام عظمتش مطابق رؤیای یک لحظه زودگذر است.
دنبالۀ فرض یک مسافرت به طرف عالم بیپایان میگوید… باز هم هزار سال، باز ده هزار سال و باز صدهزار سال به همین سرعت و بدون کند کردن وسیله و بدون سرگیجه همیشه به خط راست با سرعت 300 هزار کیلومتر در ثانیه پیش رویم. فکر کنیم که به همین سرعت مدت یک میلیون سال طی طریق کردهایم… آیا به سرحدات دنیای مرئی رسیدهایم، خیر. فضاهای عظیم تاریک دیگری هست که باید عبور کرد. اما در آنجا هم ستارگان جدیدی در انتهای آسمان روشن میشود. به طرف آنها برویم. آیا به آنها میرسیم؟ باز هم چند میلیون سال، باز اکتشافات تازه، شکوه و عظمت جدید، عالم تازه، دنیاهای تازه، زمینهای تازه، موجودات و چیزهای تازه. خوب آخر کجا است. هرگز افق بسته نمیشود، هرگز آسمانی نیست که جلو ما را بگیرد همیشه فضا، همیشه خلاء ـ کجا هستیم؟ چه راهی طی کردهایم؟ ما در آستانههای عالم لایتناهی هستیم. این همه راه که آمدهایم تازه یک قدم طی کردهایم. هنوز در همان نقطه هستیم. همه جا مرکز است. هیچ جا محیط دایره نیست، بلی این است عالم لایتناهی که جلو ما بازشده ولی مطالعۀ آن هنوز شروع نگردیده. هیچ ندیدهایم، از ترس عقب می رویم و از این مسافرت بینتیجه خسته شده میافتیم. کجا بیفتیم. میتوانیم مدت یک ابدیت در گرداب های بیپایان بیفتیم بدون این که به قعر آن برسیم، همان طور که به قله آن نرسیدیم. شمال جنوب میشود، آسمان کدام است؟ نه مشرق است، نه مغرب نه بالا نه پائین نه چپ نه راست. از هر طرف که به عالم بنگریم از هر جهت لایتناهی است. در این بینهایت مجموع دنیای ما مثل یک جزیره در یک مجمعالجزایر بزرگ در اقیانوس بیپایان است و عمر سراسر بشریت با تمام غروری که از تاریخ دینی و سیاسی خود دارد و حتی عمر زمین ما با تمام عظمتش مطابق رؤیای یک لحظه زودگذر است.