نظری به فلاسفه و دانشمندان

دینامیسم آفرینش بیان شانزدهم - سیر خداشناسی در عالم

تنها علل مادی در جهان مؤثر نیست بلکه مؤثر حقیقی علل معنوی است و برای معنویات حد و انتهائی متصور نیست به این لحاظ جهان مایل به افزایش است.
آلفرد فویه
انسان زبده وجود و نخبه عالم امکان است و خود او عالم صغیر می‌باشد.
افلاطون
خداوند قوه و قدرتی است که در عالم عمل می‌کند.
رواقیان
خداوند وجودی است یگانه، واجب، قائم بذات و لایتغیر و جاویدان و نامحدود مطلق ـ موجودات دیگر، همه اعراض و قائم به وجود او هستند و او به تنهایی فاعل مختار است اما از هوس کردن بری است.
اسپینوزا
ذهن انسان بعد از آن که از عوارض و حوادث خارجی متأثر شد آن تأثیرات را در قالب زمان و مکان (که در سرنوشت خودش نهاده شده) و در معلومات قبلی خود ریخت آن‌ را توأم با وجدان و تجربه می‌کند و این ها مواردی برای فهم انسان می‌شود و موضوع احکام می‌گردد.
امانوئل کانت
ما حقیقت را که جامع جمیع احوال و تعینات است به قوه انتزاع و تجرید ذهنی خود تحلیل می‌کنیم و از آن اصل و فروع را بیرون می‌آوریم.
در فهم عالم روحیون دستگاه طبیعت را از نظر دورداشته‌اند و مادیون فقط قشر را دیده‌اند. باید بین آن دو بود. عالم هم باطن دارد هم ظاهر، هم روح، هم جسم.
هرمان لتسه
جهان مادی و علم ما بر آن تنها علم به روابط و نسبت اجزاء بایکدیگر است و فقط صورت ظاهر را به ما نشان می‌دهد. اگر بخواهیم به باطن پی‌بریم چاره نداریم که بدرون خود باز گردیم.
هرمان لتسه
فلسفه را از راهش باید جست. از فرضیات باید صرف‌نظر کرد و به تجربه و مشاهده بنیادی محکم برای معرفت نفس پایه گذاشت.
دیوید هیوم
برای فهم حقیقت آزمایش بسیار لازم است که از عهده من به تنهایی ساخته نیست.
رنه دکارت
عشق کدام است. عشق و عاشقی کاری لغو و بیهوده است و نباید مبنای ازدواج باشد. باید ازدواج بین نیرومندان صورت گیرد تا فرزندان نیرومند بار آیند.
فردریش نیچه
چون عشق ناشی از هستی خواهی است پنجه‌اش از عقل قوی‌تر است. در واقع عشق فریبی است که طبیعت به افراد می‌دهد و آنها را به هلاکت می‌اندازد تا نوع باقی بماند.
شوپنهاور
دین و عرفان به یکدیگر کمک می‌دهند و این مقدمۀ ورود به عرفان است و عرفان عقاید عامۀ مردم را صفا می‌بخشد و اگر این معرفت عمومیت یابد بشر به طور کلی به‌خدا نزدیک‌تر می‌گردد. معرفت حقیقی عرفان این است که خدا عشق است و عشق خدا است.
هانری برگسن
مهار انسان در دست نفس است که موضوع آن دل است. پس اصل در وجود نفس است.
شوپنهاور
اصل و حقیقت جهان قوه‌ای است در حال بی خودی. البته بیشعور نیست بلکه فوق این قسم ادراک و شعوری که ما می‌شناسیم می‌باشد.
ادوارد فون‌هارتمان
عالم پر است و فضا همه جا را گرفته و خلاء موجود نیست چون محال است و موجودات به یکدیگر متصلند، به یکدیگر احاطه دارند و ظروف و مظروفند و مکان سطح درونی جسم محیط یا حد بین محیط و محاط و ظرف و مظروف است.
ارسطو
رأی دکارت که دنیا را ماشینی بی‌جان تصور کرده بود صحیح نیست بلکه دنیا واحدی جاندار است که نیرو و قوۀ فعلش از خودش می‌باشد و این دینامیسم جهان است.
لایب نیتس
آیا وجود واجبی هست یا نیست؟ اگر بگویند هست باید یا مجموع جهان باشد یا جزء و درون آن یا بیرون جهان ـ نمی‌تواند مجموع جهان باشد چون مجموع ممکنات نمی‌تواند واجب بشود. از جهان بیرون هم نیست چون علت شدنش ناچار آغاز زمانی دارد و امر زمانی بیرون از جهان نمی‌شود. جزء جهان هم نیست چون اگر جزئی از جهان غیرمعمول باشد رشته علت و معلول مختل می‌شود.
امانوئل کانت
موجودات همه رو به سوی خدا می‌روند مانند معشوق که عشاق را به سوی خود می‌خواند و محرک آنها است. پس همان طور که علت غایی است علت فاعلۀ موجودات نیز هست.
ارسطو
عالم وجود حادث و مخلوق نیست بلکه قدیم و ازلی و ابدی است و حرکت موجودات نیز لایزال است. تنها نقطه توقف علت‌العلل یا علت اولی یا محرک اول است.
ارسطو
وحدت وطن حقیقی همۀ ما است و آرزوی همه بازگشت به آن وطن می‌باشد و سیر سوی آن با دل میسر است نه اسباب ظاهری. آن چه می‌جوییم از ما دور نیست بلکه در خود ما است. وصول به حق حالتی است که در اثر (بی‌خودی) به انسان دست می‌دهد.
فلوطین

از احکام بدیهی و اصول متعارفه آن است که موجود یا به خود موجود است (یعنی جوهر است) یا در چیز دیگری است (یعنی حالت است) جوهر هم منحصر به ذات واجب است. پس می‌توانیم حکم کنیم هر چه هست در خدا است و بی او هیچ چیز نمی‌تواند باشد و نمی‌تواند تعقل شود. یعنی هرچه وجود دارد حالتی است از حالات واجب‌الوجود.
اسپینوزا
خدا را می‌توان تشبیه به دریا نمود و موجودات را به امواج. آب دریا به ذات خود دارای تعیین هست ولی چون به حرکت آمد تشکیل امواج می‌دهد. صفات آب با این که امری جداگانه به نظر می‌رسد جزء خود آب است (مثل سردی و رطوبت) تعینات یعنی امواج دریا هم از همین صفت برخوردارند.
عرفای شرق
ذرات خدا مرکب نیست اما اگر در عالم اجسام یا عقول یا ذرات دیگری هست که کامل نباشد وجود آنها تابع و قائم به قدرت حق است و بدون او لحظه‌ای نمی‌توانند باقی مانند.
رنه دکارت