یک بحث جالب در حاشیه این موضوع

دینامیسم آفرینش بیان دهم - اتم

در اینجا نکته‌ای مهم به نظر رسید که در حاشیه مطلب فوق بیان می‌گردد: گفتیم در قرون قبل دانشمندانی نظیر ذیمقراطیس یا مولوی نظرهایی درباره ‌اتم ابراز داشتند که هر چند در آن‌ زمان ممکن بود آن را غیر علمی تلقی کنند لیکن بعد از ترقی علم و پیشرفت‌هایی که امروز حاصل شده صحت آنها مدلل گردیده است. این مطلب حقیقتی است که بشر را هشدار می‌دهد که اگر کسی درباره مطلبی نظری ابراز نمود نبایستی او را تخطئه کنند و به عنوان غیر علمی آن را مردود نمایند بلکه بایستی دنبال آن را بگیرند تا نتیجه‌ای از آن حاصل آید زیرا هیچ سخنی بیهوده نیست و تا مبنا و منشائی نباشد کسی چیزی نمی‌گوید.

یک بحث جالب در حاشیه این موضوع
 همان طور که اشخاص در کندن یک جوی آب با یکدیگر هم کاری می‌کنند دانشمندان در طی قرون در حفر جوی دانش هم کاری می‌نمایند و این جوی‌ها کم‌کم به هم پیوسته تبدیل به نهر عظیمی می‌شود

می‌گویم هرگاه شخصی مبادرت به حفر قناتی نماید و از نتیجه زحمات خود آب باریک و ناچیزی بیرون آورد آیا بایستی جلو کار او را گرفت و با سنگ و خاک راه قناتش را مسدود کرد؟ آیا این بهتر است یا اینکه با وی همکاری کنند، به کارش توجه نمایند و دنبال کار او را بگیرند و دامنه کار را وسعت دهند تا نتیجه بهتر به دست آید وآب بیشتری جاری گردد. در اثر این نوع پی‌گیری ها و همکاری ها است که آب ها و رودخانه‌ها جاری می‌گردد.
رشتۀ ‌دانش هم همین حکم را دارد و همین جوی‌های باریک و پراکنده دانش است که به هم پیوسته می‌شود و تبدیل به نهر عظیمی می‌گردد و اقیانوس دانش امروز بشر از رشته‌های باریک دانش‌هایی که طی قرون به وجود آمده تشکیل گردیده و وسعت آن همچنان ادامه دارد درحالی که اگر با تخطئه و جلوگیری و مسدود کردن فکر جلو نظرها و عقایدی را که ابراز می‌شود بگیرند این عمل در حکم مسدود کردن راه دانش است همان طور که اگر جلوچشمه را خاک و سنگ بریزند مسدود می‌گردد.

کسی که قاره جدید را کشف نمود یک باره مبادرت به این کار نکرد بلکه در زمان های قبل از آن اشخاص بسیاری بودند که نظرها دادند مثلا کسی گفت که به‌عقیده من در پشت این دریاها و ماوراء بحار زمین‌هایی است و دیگری به‌منظورآزمایش گفته وی سفر نمود و بعد از مرارت ها مطالبی درک کرد و به صحت گفته او پی‌برد و بعدها دیگران دنبال کار او را گرفتند تا بالاخره شخصی کشف قاره جدید را اعلام نمود و او را کاشف حقیقی دانسته و بعد هم آن را به نام کریستف کلمب خواندند در صورتی که کاشف اصلی کسی دیگر بود.

اما معمولا بشر کوشش پیش قدمان و آنها که برای نخستین بار حقیقتی را ابراز داشته‌اند در نظر نمی‌گیرد و کار به نام آخرین شخصی که کشف را عرضه نموده تمام می‌شود در حالی که فضل از متقدم است
(الفضل للمتقدم). آن شخص اول علم واقعی داشته که بدون دیدن و بدون وسائل مطلبی را بیان کرد که دیگران آن را گرفتند و به نتیجه رسیدند. اگر آن شخص چنین نمی‌گفت زمینه برای کشف فراهم نمی‌شد. عمل او مانند کلاس های اولیه مدارس است که تا وقتی کلاس اول طی نشود کلاس‌های بعد میسر نخواهد بود و بایستی پایه و پله‌ها طی گردد تا به نتیجه برسد. متأسفانه بشر این پایه‌ها را فراموش می‌کند و تنها عمل آن دکتری که از این مراحل استفاده کرده و کشفی را به کرسی رسانده ملاک قرار می‌دهند.

هرگاه تجزیه کنیم خواهیم دید کار آن متقدمان در واقع علم حقیقی و واقعی است زیرا علم به معنی دانستن است و آنها مطلب را دانسته و گفتند و بعداً کسانی دنبال آن را گرفته و به کشف و عمل رساندند عملشان توانستن نام دارد زیرا توانستند آن علم را به مرحله ‌اجرا و ثبوت بنشانند. این است که می‌گویند دانستن توانستن است و دانستن مقدم می‌باشد و توانستن دنبال آن می‌آید و پایه و بنای کار همانا دانستن است.
برای روشن شدن مطلب می‌گویم ساختمانی را در نظر بگیرید. مهندسی که نقشه‌ ساختمان را می کشد بدون اینکه آن را ساخته باشد استخوان‌بندی و میزان مصالح و نقشه و ترکیب آن را در نظر مجسم کرده و روی کاغذ می‌آورد و محاسبه می‌کند و بعداً کارگران و بناها آن را اجرا می‌نمایند یا کسی که سرمایه و وسیله دارد نقشه او را به‌صورت عمل در می‌آورد.

یک بحث جالب در حاشیه این موضوع
بعد از این که مهندس نقشه ساختمان را تهیه کرد کارگران برطبق آن نقشه ساختمان را بنا می‌نمایند

اجرای ساختمان نتیجه فکر چه کسی است؟ در حقیقت همان مهندسی که آن را طرح کرده و روی مغز و مخیله آورده بعد به زبان جاری نموده و به روی کاغذ آورده آن را ایجاد نموده هر چند که خود آن را نساخته و سرمایه آن را نداده است. کسانی که آن را اجرا نمودند در اثر توانایی، علم مهندس را اجرا کردند.
امروز دنیای علم است. علم به معنی دانستن است. وقتی چیزی دانسته شد اصل همان است. پس تفکیک کردن این که فلان نظریه یا فلان نوشته علمی نیست و آن یکی علمی است چه معنی دارد در حالی که مطلبی که معلوم و روشن و دانسته شد علم همان است. همان سخنانی که مولوی و‌ هاتف یا علمای یونان درباره اتم گفتند و اشخاص آن را علمی نمی‌دانستند معلوم شد علمی است زیرا پایه علم را تشکیل داده است. چنان که می‌بینید قدما بدون این که آلات و ادوات امروزی را داشته باشند نظرات صحیحی درباره‌ اتم ابراز داشتند که تا آن حد که در آن زمان مقدور و میسور و وسیله عمل در دست بود عرضه کردند و بعداً علم در نتیجه پی‌گیری صحت نظرهای آنها را اثبات نمود.

باید دانست که مانند همه چیز عالم که در حال پیشرفت و تکامل نسبی است علم نیز مسیری داردکه به تدریج پیش می‌رود و در حال تکامل است و هر چه بگذرد بر ذخیره معلومات سابق افزوده می‌شود و هر نظری ابراز گردد نظرات قبل را تکمیل می‌کند بدون این که آن نظرات سابق را از ریشه و اساس زیر و رو نماید. این سلسله مراتب و پله‌هایی است که بایستی در جهان طی گردد.
حالا که بنای کار عالم بر این حقیقت استوار است باید دانست که هرگاه کسی نظری درباره یک مطلبی ابراز نمود که در حقیقت نظر علمی است ولی اشخاص آن را به علت این که ظاهراً وسیله تجزیه و ابزار کار برای اثبات نظر خود نداشته باشد علمی ندانند نباید نظرش را تخطئه کنند بلکه بایستی درصدد کشف ارزش حقیقی آن برآیند و آن را مرحله و پله‌ای از پیشرفت دانش تلقی کنند. قرآن کریم در این باره خوب می‌فرماید: فبشر عباد الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه.
(بشارت‌ده آن بندگانی که چون سخن را بشنوند نیکوتر آن را عمل کنند) (سوره الزمر 17 و 18)

همان طور که در بالا گفته شد نظر و سخن هر چه باشد اثری است مثبت و نمی‌تواند مهمل باشد و اگر هم امروز آن‌ را با نظر حقارت و ناچیزی بنگرند روزی اثر آن روشن خواهد شد و خواهند دید که بیهوده نبوده و تا چیزکی نباشد چیزها نخواهند گفت. در اینجا می‌گویم یک شخص در باغی هسته‌ای می‌کارد. این هسته را از خود نیاورده بلکه مسبوق به سابقه است و در عالم وجود داشته و سابقه داشته که به دست این شخص افتاده است. ممکن است این هسته را ناچیز انگارند ولی وقتی در زمین کاشته شد و به ثمر رسید و درخت شد و میوه داد و از آن درختان بسیاری به وجود آمد ممکن است در آن‌ زمان دیگر باغ متعلق به او نباشد و به اولاد وی یا به کسان دیگر منتقل شده باشد. در آن موقع که باغ بزرگ و وسیع و پر باری تشکیل شده شاید اصلاً اسم آن کسی که هسته را گذاشت ندانند و یاد او از خاطرها برود زیرا باغ در دست کسان دیگری است و عملی که در آن انجام می‌شود به نام آنان تمام می‌شود در حالی که فضل حقیقی از آن کسی است که هسته را کاشت و نبایستی زحمات او فراموش شود.

کسی که اولادی به وجود می‌آورد این اولاد در اثر نطفه ناچیز و کوچکی که از او بوده پیدا شده و آن هم بی‌سابقه نبوده و دنباله این نطفه را اگر بگیرید سابقه آن‌ را همچنان در عالم خواهید یافت هر چند به‌صورت دانه، میکروب،‌گاز، عناصر و غیره باشد. محال است بی‌سابقه چیزی در عالم به وجود آید. بعد از اینکه اولاد به وجود آمد بزرگ می‌شود و رشد می‌کند و دارای شخصیت می‌شود، ‌نام مهمی پیدا می‌کند، شغل و عنوان در جامعه می‌یابد و به‌قدری شخصیت او قوی می‌شود که نام پدر و مادرش تقریباً در بوته اجمال و فراموشی می‌ماند در حالی که اگر دقت کنند تمام قدرت و ابراز وجود و تجلی این شخص در اثر نطفه‌ای است که پدر گذاشت و این رشته همچنان از دو طرف ادامه دارد و بی‌انتها است.
دانش نیز چنین است و نظری که ابراز می‌شود بی‌سابقه و مهمل نیست. این نظر حکم هسته‌ای را دارد که کاشته می‌شود. آیا وقتی هسته بثمر رسید و به‌صورت درخت درآمد و میوه داد و بارور شد بایستی آن کسی که هسته را کاشت فراموش کرد؟

آیا نباید قبول کرد که همین آثار فوق‌العاده و زیاد و عجیبی که در درخت وجود دارد و در میوه‌ها و برگ ها و گل ها و شاخه‌های آن می‌بینیم همه این مظاهر بالقوه در همان هسته و دانه ناچیزی که کاشته شد وجود داشت. پس دانشی نیز که امروز ثمر می‌دهد و بارور می‌شود و شاخ و برگ ها و گل ها و مظاهر و تجلی آن چشم های ما را خیره می‌نماید باید بدانیم که بالقوه در همان دانه‌ها و هسته‌هایی که پیشینیان کاشته‌اند وجود داشته. آیا سزا است زحمات و خدمات آنها را ناچیز شماریم و برای آن ارزشی قائل نباشیم. اگر بگوئیم دانش امروز نظرها و آراء قبل را از بین می‌برد و زیر و رو و نابود می‌کند مثل این است که قائل باشیم درخت و میوه‌های امروزی آن هسته را نابود می‌کند و از بین می‌برد. این حرفی ناروا و پنداری غلط است.
همچنین امروز که درخت های بارور موجود است اگر هسته ناچیزی به دست کسی کاشته شود نباید آن هسته را تخطئه کنیم و ناچیز بشماریم زیرا همین هسته‌ها به صورت درخت درمی‌آید. چه بسا درختانی بهتر و زیباتر و بارورتر به وجود آورد.