نظری به عقاید فلاسفه و دانشمندان
هر جانوری و هر گیاهی بلکه هر قطرهای از خون حیوان یا شیره گیاه مثل باغی است پر درخت یا دریاچهای پر ماهی. همه جا نیرو و همه جا روح است و هر یک از آنها جهانی است.
لایب نیتس
جز جسم چیزی وجود ندارد و جنبه فاعلی و مفعولی دارد. فاعلی به معنی قوه است که در انسان روح و نفس و در عالم پروردگار خوانده میشود. این دو امر که قوه و ماده یا روح و بدن یا خدا و ما سوی است در حقیقت واحدند.
رواقیان
چون وجودهای جهان همه حادثند بایستی وجودی باشد که قدیم باشد و دیگری او را به وجود نیاورده باشد.
جان لاک
چیز با ناچیز جمع نمیشود یعنی هستی هست و نیستی نیست. هستی نیست نمیشود و نیستی هست نمیشود و هستی با نیستی جمع نمیگردد. اما عقل به جایی میرسد که درمییابد که در هستی نیستی است و در نیستی هستی است و در این صورت ضدین با هم جمع میشوند.
هگل
باید عقل و ادراک را با اراده به جنگ انداخت تا منتهی به نیستی و فنا یعنی آرامش شود و حالت بی خودی اصلی بازگردد.
ادوارد فونهارتمان
زمین در میان عالم جا دارد و مرکز جهان است و عالم بر دو قسم است: علوی و سفلی. علوی اجرام آسمانی است که در افلاک است و عالم سفلی عناصر چهارگانه یعنی کره خاک و آب و هوا و آتش دور آن است. املاک متعدد و منتهی به فلک اعظم میشوند که بر کل جهان احاطه دارد و پس از آن دیگر چیزی نیست و عدم مطلق است.
ارسطو
عالم ظاهری و پیدا عالم مجاز است و حقیقت عالم معقول است که همانا «مثل» میباشد. عالم ظاهر حقیقت ندارد اما عدم هم نیست. نه بود است و نه نبود بلکه نمود است.
افلاطون
خداوند آفریننده است و عالم را از نیستی به هستی آورده. موجودات نخست صورتند در علم خداوند سپس موجود میشوند و افراد را تشکیل میدهند.
سن تماس داکن
جسم جوهری نیست که ذاتی مستقل از واجب الوجود داشته باشد، مخلوق هم نیست به این معنی که صانعی او را از عدم به وجود آورده باشد زیرا هیچ جوهری جوهر دیگر را ایجاد نمیکند.
اسپینوزا
جوهر فرد چون بسیط نیست وجودش اصیل است و فقط ابداعی است یعنی وجودش علتی ندارد مگر ذات مبدع و به مشیت خالق قابل اعدام نیست.
لایب نیتس
ماده نخستین که جنبه فعلی ندارد در واقع امری عدمی است و چون جنبه فعلی که امری وجودی است به آن منضم شود جوهر تمام میشود. (همان بیان هیولا و صورت افلاطونی است.)
لایب نیتس
اشیاء جهان در ظاهر متکثر است ولی میبینیم بر یکدیگر تأثیر و فعل و انفعال دارند و همین نشان میدهد که از هم مستقل نیستند زیرا تأثیر فرد مستقل در فرد مستقل دیگر معنی ندارد. پس اشیاء همه با هم رابطه معنوی دارند و آن چه میبینیم احوال مختلف یک وجود اصیل است که بر همه اشیاء محیط و مبداء کل است.
هرمان لتسه
بلی جهان حقیقت واحدی است و موجودات همه به هم مرتبط و پیوستهاند ولی نمیتوان اطمینان کرد که آن چه بعضی از حکمای روحی معتقدند که یک حقیقت واحد وجود دارد و سایر موجودات عاری از حقیقتند صحیح باشد. نمیتوانیم کثرت را یکسره منکر شویم.
ویلیام جمز
موجودات با هم متفاوتند و هر کدام حکمی دارند و انسان هم خصایصی دارد و هر یک از این مراحل وجود قوانینشان با هم فرق دارد چنان که معرفت الحیات را نمیتوان از قوانین فیزیکی و شیمیایی درآورد و روانشناسی هم با زیست شناسی فرق دارد.
امیل بوترو
راست است که ما غیر از تصویر چیزی درک نمیکنیم اما ناچار اصلی هست که این تصاویر عکس آنها است و این تصاویر موهوم و بیحقیقت نیست. جهان جسمانی امری است متصل و واحد و تکثر و اختلافی که در آن میبینیم به مقتضای عملی است که انسان مجبور است در محیط خود بکند و کل را برای فهم و تصرف به اجزاء تقسیم کند.
هانری برگسن
چیزهایی که از پرتو خورشید بر ما ظاهر میشود مانند سایههای بیحقیقت هستند و حقیقت مثل است که انسان تنها به قوه عقل و سلوک آنها را ادراک میکند.
افلاطون
نخستین آئینه احدیت عقل است و معقولات نخستین مظهر آن هستند.
فلوطین
آیا وجود واجب هست یا نیست. اگر بگویند نیست تسلسل میشود زیرا باید وجودها به واجب منتهی شود. اگر بگویند هست باید یا مجموع جهان باشد یا جزء و درون آن یا بیرون جهان و مجموع جهان نمیتواند باشد چون مجموع ممکنات واجب نمیتواند بشود. بیرون از جهان هم نیست چون علت شدنش ابتدایی دارد و امری مربوط به زمان است و امر زمانی بیرون از جهان نیست. جزء جهان هم نیست چون اگر جزئی از جهان غیر معلول باشد رشته علت و معلول به هم میخورد.
امانوئل کانت
هیچ چیز از نیستی به وجود نمیآید و هیچ چیز نیست نمیشود بلکه هر چه هست تغییر و تبدیل است. در ترکیب و تجزیه شیمیایی این امر به اثبات میرسد.
لاوازیه
اصل محفوظ بودن نیرو از اصول کلی است و به هر طرف میچرخیم مشهود است و تجارب ما دلالت میکند به این که هر چه هست نیرو است و همه نیروها به هم تبدیل میشوند.
هربرت اسپنسر
قاعده بقای ماده: هیچ موجودی معدوم نمیشود و هیچ چیز از معدوم به وجود نمیآید بنابراین تعداد موجودات کم و زیاد نمیشود.
موجود و معدوم شدن در کار نیست نه معدوم موجود و نه موجود معدوم میگردد و کون و فساد همه تغییر و تبدیل است.
حکمای یونان
چند تن از علمای طبیعی جدید قائل به کم و زیاد شدن (مخصوصاً افزایش) ماده هستند و برخی دیگر اصل را افزایش میدانند یعنی آن چه حقیقت است خاصیت وجودیش آن است که همواره افزایش یابد.
سراسر جهان صاحب روح و متشکل و جاندار است و حتی جمادات که ما آنها را بیجان میدانیم دارای روح هستند. چه اگر جان نداشته باشند روح و جان از کجا به وجود میآید.
فردریش ویلهم شلینگ آلمانی
سراسر عالم پر از روح و نیرو است و همه جا روح است و همه جا نیرو
لایب نیتس
هیچ حیوانی ولو هر قدر کامل و دارای خلقت نیکو باشد نمیتواند الفاظ را به هم ترکیب کرده حرف بزند. پس حیوانات هیچ عقل ندارند و یقیناً روح حیوانات به کلی با روح انسان متفاوت است.
رنه دکارت
نه این است که جانوران سخن میگویند و ما زبانشان نمیفهمیم بلکه آنها هیچ عقل ندارند و محرک کارشان طبیعت است مثل عمل یک ماشین یا ساعت.
دکارت
هر چه در عالم هست در خود او است. نه از بیرون چیزی به او داخل میشود و نه از چیزی بیرون میرود یعنی جوهر در و پنجرهای ندارد و هر چه درمییابد خود را دریافتهاست و اگر از ماسوای خویش چیزی ادراک میکند از آن است که ماسوای او هر چه هست درخود او است.
لایب نیتس