اندرز به فرزند

گلهای راهنمایی جلد اول
به فرزند خود کرد مردی خطاب که در این زمان علم گردیده باب
تو بشّاش و شاد و خردمند باش به تعلیم استاد پابند باش
ز گفتار او گوهر آید پدید به دانش گهر در سخن آفرید
به علمی که باشد تو را دسترس بخوان تا نیازت نیفتد به کس
به عشق و علاقه بخوان درس خویش که گردد همی سرفرازیت بیش
گشاده‌زبان و سخنگوی باش به نزد دبیران تو پرگوی باش
که در درس خجلت نباید کشید عقب ماند آن کس که خجلت گزید
که مردان بی‌علم بی‌حاصلند زبونند و بدبخت و هم جاهلند
به کسب کمال و به تحصیل علم تو کوشش نما تا توانی به حلم
هنر هر که دارد شود ارجمند عزیز است بر خلق و بختش بلند
به تهذیب اخلاق دائم بکوش به حکم خرد پند من گیر گوش
ز بخل و حسادت گزین اجتناب صفات نکو آید اندر حساب
ادب دار که این است راه صواب پی نیکمردان برو با شتاب
بدین و به آیین وحدت گرا که وحدت تجلّی دهد روح را
پذیرفتن دین حق واجب است که بی‌دین و ایمان نشاید نشست
کند صیقلی روح و جسمت نماز که پایان دهد رنج‌های دراز
بود دانش و دین به هم متصل جدا گر کنی می‌شوی منفعل
تو پاکیزه‌رو باش و پاکیزه گوی که نغز سخن آورد آبروی
صدیق و خلیق و امین راستگوی همی صلح‌جو باش و پاک و نکوی
اطاعت نما امر خلاق را که دین می‌کند پاک اخلاق را
طبیعی است وحدت به خوی و سرشت که باشد جهان را همین سرنوشت
چو شد پند «حشمت» تو را گوشوار ز شک دور گردی شوی کامکار