145- وجود حواس طبیعی است

مکانیسم آفرینش
در مجلس (WIF) از سازمان ملل متحد یک نفر سخنران به کمک میکروفن خطابه غرایی می خواند.

 

تمام حواس بدون استثناء خواه حواسی که دراینجا بیان شده و خواه آنچه بشر بعداً بدان پی خواهد برد همیشه در تمام ادوار بشریت در همه افراد بشر بوده و هست و خواهد بود مگر بشر ناقص الخلقه که خود او را « ناقص » می نامید.1

این حواس نیز کار خود را می کنند منتها گاهی بشر توجه ندارد که برخی آثار که از مختصات آن حس بخصوص است تعلق به حس مزبور دارد و آن را حمل بر تصادف می کند. مثلاً شاید بارها برای شخص اتفاق افتاده که غم و اندوه و نگرانی بی سببی در خود حس می کند و بعداً اتفاق نامساعدی برای او می افتد.

این شخص چون دقت ندارد پس از انجام عمل فکر نمی کند بین آن اندوه و آن قضیه رابطه ای موجود است، توجه کافی به آن نمی کند تا مطلب را دریابد این است که بارها نظایر آن را می بیند و بدون تعمق و فهم مطلب از آن می گذرد.

یا برعکس شادی بی سببی در خود می یابد که بعداً معلوم می شود پیشگوی اتفاق مساعدی بوده است. این قبیل امور برای تمام افراد بشر اتفاق افتاده است.

دیگر فکر نمی کنید که آن قضیه که اتفاق افتاده عملکرد و تجلیات حس مخصوصی است که مانند سایر حواس شناخته شده او مستقل و فعال است.

همچون گوسفندی که علف تلخ را خود به خود رد می کند اما متوجه نیست که این آگاهی در اثر حس ذائقه او بوجود آمده و از خصوصیات حس مزبور است.

عدم توجه منحصر به حواسی از قبیل روشن بینی و غیره نیست بلکه نسبت به حواس عادی نیز ممکن است اتفاق افتد.

مثالی می زنم: شما در مجلسی هستید که یک نفر سخنران به کمک میکروفون خطابه غرائی می خواند و عده ای مستمع جمعند. مجلس تمام می شود. تمام مستمعین از مطالب خطابه به خوبی استفاده کرده اند. یک نفر در این مجلس وجود دارد که توجهی بـه خطابه نداشتـه و فکرش متوجه جای دیگری بوده است. از او می پرسند که موضوع خطابه چه بود؟ اظهار بی اطلاعی می کند در صورتیکه آلت حس سامعه داشته و حس سامعه او هم کاملاً سالم و بی عیب و قابل استفاده بوده لیکن چون توجه به آن مطالب نداشته حس سامعه از درک آن خودداری کرده است.

در اینجا نمی توان گفت که این شخص فاقد حس شنوائی بوده بلکه می توان گفت که او حس شنوائی خوب و سالم داشته و آلت او هم برای استفاده آماده بوده اما چون توجه به سخنان ناطق نداشته آلت سامعه او درست نگرفته است. همه جمعیت فهمیده اند به جز این یک نفر (شاگردی هم که استفاده از درس معلم نمی کند همین طور است).

عین همین موضوع درباره حس روشن بینی صدق می کند که در عین حال که آلت آن سالم و موجود است چون شخص توجهی ندارد نمی تواند آثاری را که ازآن حس بوجود می آید چنانکه باید مورد دقت قرار دهد و اگر آثاری از آن بروز و ظهور کند آن را حمل بر تصادف می نماید.

اما پس از اینکه بشر توجه به این قبیل حواس پیدا کرد کم کم به اعمال و خصوصیات آنها دقت کافی مبذول داشته و در می یابد که حس های دیگری هم غیر از حواس شناخته شده سابق دارد که هر کدام را به نوبه خود قواعدی و اعمالی است.

این است که پس از توجه یافتن می فهمید که حس روشن بینی با حس الهام نیز هر کدام جداگانه است که مانند حس باصره یا سامعه موضوع مخصوص، قواعد مخصوص و عمل مخصوص به خود دارند.

تذکری که اینک داده شد برای توجه و آگاهی جهان است.

دوستی حکایت می کرد قریب چهل سال پیش که هنوز ورزش بدنی در مدارس و سربازخانه ها درست معمول نبود و طبقه عامه از آن اطلاع نداشت یک نفر سرگرد ژاندارمری در منزل ما مهمان شد. جوانی بود بلند قامت، ورزیده، قوی، خوش اندام و زیبا. صبح که از خواب بر می خاست مدتی ورزش سوئدی می کرد.

اهالی منزل که تا کنون چنین حرکاتی ندیده بودند تصور کردند که این جوان دیوانه شده و این حرکات را از روی دیوانگی انجام می دهد.

بسیار متأثر بودند که چنین جوانی که همه نوع حسن را در خود جمع کرده چرا باید دیوانه باشد. از روی تأسف دست بردست می زدند ولی ضمناً همسایه ها را خبر می کردند و صبح ها که سرگرد مشغول ورزش می شد پشت درهای بسته از لای پشت درب ها چشمان کنجکاو زنان متوجه حرکات این جوانی که خیال می کردند دیوانه است می گردید.

المر.ای. نولز (Elmer E.Knowles) که یکی از هیپنوتیزرهای مشهور امریکا است بارها در حضور عده کثیری از اعضای رسمی دولت و افراد مردم در شهرستان های آمریکا یک کالسکه را با چشم های بسته راند و در میان کوچه های پرجمعیت شهر بدون اینکه جزئی تصادمی رخ دهد از پیچ و خم جاده عبور داد و به مقصد رسانید و بعداً کلیدی را که پنهان کرده بودند یافت.

درمیان درشکه عده ای از معتمدین شهرحاضر و ضمناً تمام اعمال او را به دقت تام کنترل می کردند. اغلب روزنامه های آمریکا جریان این موضوع را نوشته و شهادت داده اند.

این اعمال همان حس روشن بینی است که آقای المرنولز شاید بدون اطلاع از وجود حس مزبور در اثر پرورش آن حس به این نتیجه درخشان رسیده است.

نامبرده از قرائت افکار کسانی که در درشکه نشسته بودند استفاده می کرده است.

ژوزف سینل کتابی به نام حس ششم نوشته و در آن کتاب حس روشن بینی و الهام را شرح داده است.

یک نفر عالم اخلاقی ژاپنی به نام (Kenko) که در قرن چهاردهم می زیست درکتابی به نام (Tsure Dsure Graza) می نویسد: از خودم می پرسم که آیا من تنها هستم که ایناحساس را می کنم: صداهائی که می شنوم قبلاً هم آنهارا شنیده ام، چیزهائی که دیده ام قبلاً نیز آنها را دیده بودم.

چه وقت؟ نمی دانم.

شاعرانگلیسی « دانت گبریل روستی» دراشعار زیبائی همین مطلب را می پروراند و می گوید: پرستوئی را که لانه ساخت دید مثل اینکه عین این منظره را قبلاً دیده بود.

لوفکادیو همین مطلب را به عنوان زندگی قبلی می گوید.

علمای جدید آن را حافظه دروغی می نامند.

شما خواننده گرامی خودتان درباره آنچه فکر می کنید؟ قطعاً خودتان هم این قبیل احساس را کرده اید.

در یکی از کتب مشهور ما آمده که در یکی از ایام تاریخ پسر پادشاهی نزد معلمی درس می خواند و پسر وزیر در درس با او شریک بود اما پسر وزیر روز به روز پیشرفت و ترقی می کرد در حالیکه پسر پادشاه کودن مانده بود.

شاه از این مسئله برآشفت و پنداشت که معلم در تعلیم پسرش کوتاهی می کند.

فوری او را خواست و موضوع را به او تذکر داد معلم از شاه اجازه خواست که خود او را شاهد و ناظر قضیه قرار دهد.

در جلسه بعدی درس، پادشاه به دستور معلم در پشت پرده ای مخفی شد. معلم قبلاً در زیر قالی محل جلوس پسر پادشاه یک آجر و زیر قالی محل جلوس پسر وزیر یک ورق کاغذ قرار داده بود.

وقتی که این دو شاگرد بر سر درس حاضر شدند پسر پادشاه ابداً متوجه نشد که چیزی در زیرش قرار دارد ولی پسر وزیر به محض نشستن اظهار ناراحتی کرد و مرتباً تکان می خورد، زیر خود را می نگریست و بالأخره گفت که امروز وضع جای من عوض شده است.

معلم به شاه گفت که دیدید تقصیر من نبود. پسر وزیر چنان دقیق و متوجه است که تفاوت یک ورق کاغذ را متوجه شد ولی پسر شما از بودن یک آجر متوجه نگردید. شاه حرف او را قبول کرد.

این حکایت حس روشن بینی و توسعه و خمودگی آن را نشان می دهد.

در این کادر نظرات و عقاید ادیان و فلاسفه و دانشمندان دیگر را مشاهده فرمایید.

پانویس ها

  1. ولی این نکته رانیز ناگفته نگذاریم که کوچک و بزرگی محل حواس چندان تاثیری در قوت و ضعف عمل حواس ندارد و عوامل دیگری که ورزش و پرورش سبب توسعه آن است درآن تأثیر می کند مثل اینکه کوچک وبزرگی چشم و بینی و زبان تائیدی در قوه باصره و شامه و ذائقه نمی بخشد.