خدای به شکل خود
سادهترین طریق خداشناسی که در مغز بشر خطور میکند آن است که خدا را بهصورت خود میپندارد بدون این که در این اندیشه عمیق شود که به چه دلیل خالق زمین و آسمان ها به شکل یکی از مخلوقات ناچیز یکی از کرات عالم لایتناهی باشد. با این روش و فرضیه هرگاه طایفه شتران شعوری به میزان شعور بشر داشته باشند حق آن است که آنها هم خدا را بهصورت خود پندارند. همچنین مورچگان خدائی بهصورت یک مورچه درشت و قوی نزد خود فرض کنند و مرغان نیز خدا را به هیبت مرغان مجسم نمایند.
فرض کنیم هرگاه به یکی از سلولهای بدن انسان بگویند که شکل آدمی که تو جزء آن هستی چیست چه فرض میکند؟ او نمیتواند قیافه و کالبد بدن انسان را نزد خود مجسم نماید. ناچار است اگر هم چیزی فرض میکند شکلی مطابق شکل خود یا در حدود آن چه در اطراف او است مانند میکروب های مختلف و یا خون و امثال آن بپندارد در صورتی که هیچ کدام صحیح نیست. او کوچکتر از آن است که آدمی را که میلیاردها برابر او است و انواع و اقسام ترکیبات و اشکال گوناگون بدن او را تشکیل داده نزد خود مجسم نماید.
همین طور است وضع انسان نسبت بهخدای خود. او چگونه میتواند خدائی را که صاحب و حاکم و محیط بر عالم لایتناهی است نزد خود مجسم کند و شکل آن را ببیند یا توقع داشته باشد این خدارا به یک شکلی در نظر او مجسم کنند و اگر همچنین خیالی داشته باشد مانند همان میکروب و گلبول راه اشتباهی میرود و خدا را بهصورت خودش خیال میکند یا آن را بهصورت حیوانات و موجودات و اشکال اطراف خود میپندارد.
حالا ملاحظه کردید آن مادیونی که توقع دارند شکل خدا را به همین پنداری که در حدود قیافه بشر باشد به چشم ببینند تا آن را قبول داشته باشند، چقدر در اشتباهند. چرا بشر ناچیز بایستی توقع داشته باشد که خدای عالم لایتناهی را با این چشم و بصیرت محدود خود در جلو خویشتن ببیند؟
سالیان دراز بشر بیبهره از دانش دچار چنین اشتباهی بوده منتها با جزر و مد و پیشرفت تمدن همین فکر تغییرات و تحولاتی پذیرفته گاهی برای چنین خدائی مظهر یا مظاهر و قوای گوناگون اندیشیده و زمانی از سنگ و چوب و فلز خدایانی ساخته که آن را نماینده خدا دانسته و در پیشگاه آن عبادت کرده و وقتی هم برای آن ربالانواع و خدایان افسانهآمیز قائل شده و گاه او راچون پیرمردی که بالای ابرها نشسته مجسم نموده است.