گمراهی و محرومیت
اما این طفل در اثر تلقیناتی که از طرف دوستان نادانش به او میشود با سوق سرنوشت و آمادگی مغزی به جای اینکه به طرف مدرسه برود به بیابان میرود و آنجا به بازی و اتلاف وقت مشغول میشود. خود را در گلولای میغلطاند سراپایش را کثیف میکند و از این عمل خود خوشحال است. غافل از اینکه اگر با نور علم و دانش و فهم صحیح مجهز بود و تمرینات و ورزش کافی به او داده میشد، از ابتدا میفهمید کجا برود و به جای اینکه وقتش بیهوده تلف شود و به کارهای واهی بپردازد دنبال مدرسه میرفت. البته این مثلی بود برای روشن کردن مطلب ولی موضوع تعمیم دارد. نادان هم همینطور است. در اثر امیدهای واهی که به علت تلقینات سوء در مغزش وارد شده همت و کوشش و دقت و توجه و عشق خود را صرف کارهایی میکند که به جای سود او را مبتلا میسازد، او را از نعمتهای الهی و مزایایی که خداوند آفریده محروم میکند. چه ابتلایی بالاتر از آن هست؟