دوران بی‌خبری و شباب

گلهای راهنمایی جلد دوم
به یاد آورم ای دل گذشت عهد شباب نشاط عشق و جوانی و جام لعل مذاب
مرا به عقل و خرد آن دم التفات نبود به دست، نرگس مست و به بزم، جام شراب
چه خوش گذشت جمال و جلال و سیر وسلوک کنار دیدۀ من می‌رود رژه چون خواب
برفت عمر عزیز و تباه شد ایام نشست بر جگرم تیر و دیده شد خوناب
ز من مپرس چرا این چنین پشیمانی چرا که عشق و جوانی نبد به راه صواب
دلم چگونه شود شاد چون که غمگینم چو ریزم اشک ندامت به سوز در هر باب
سخن‌شناس شناسد که من چه می‌گویم که بوی خون دل آید ز سینه‌های کباب
کلید گنج سعادت به دل بود مخفی در آن شمایل پیری چو کیمیا دریاب
یقین من همه آن: کز درشتی ایام جوان خام شود پخته بهر کار حساب
جوان، تلف منما عمر خویش بیهوده کزین کلام شوی هوشیار و عالمتاب
کنون ز سختی پیری نمی‌شوم خرسند که بعد آنچه گذشت این زمان نیم شاداب
نشان مرد خدا وحدت است و صلح و صفا گرفته جاذبه حشمت، گشاده رخ ز نقاب