دوم - عالم بی ابتدا و بی انتها است
عالم را نه ابتدا و اولی بوده و نه انتها و پایانی بر آن متصور است. این که لغات ابتدا و انتها در زبان های ما پیدا شده گفتیم نسبی و قراردادی است و علت این است که انسان در موقعی مشخص بهدنیا میآید و در موقعی مشخص از دنیا میرود و چون یکی از تحولات بیشمار عالم بیانتها را به این ترتیب طی میکند برای همین تحول که نام آن را «عمر» میگذارد ابتدا و انتهائی قائل است. تحولات دیگری که بشر در دنیا شاهد و ناظر آن است نیز به همین نحو است. عالم لایتناهی را که تحولات لایتناهی دارد آغاز و انجامی متصور نیست به همین دلیل است که اصولا مفهوم ابتدا و انتها در ذهن افراد بشر پدید آمده است. غافل از این که بدن انسانی از عناصر بیشمار همین کره زمین و هوا و روح تشکیل شده که همه این ها همیشه بوده و هست و خواهد بود منتها دست خوش تغییر شکل و حول و تحویل است. خود کره زمین هم از عناصری پدید آمده که از عالم لایتناهی گرفته شده و بعد تشکیل کره میدهد و حول و تحویل پیدا میکند.
چیزی را که اول و آخری باشد با ملاک و میزان «زمان» میسنجند لیکن خود زمان را در واقع حقیقتی نیست. هر گروه و قومی از بشر زمان را طوری میسنجد که با دیگران تفاوت دارد. جایی که در یک نقطه از جهان اول ماه است در نقطه دیگر مثلا بیستم ماه محسوب میشود. هر ملتی سال خود را طوری آغاز مینمایند. ملاک زمان برای بشر گردش کره زمین و نمایش شب و روز است در حالی که این مسئله را در عالم لایتناهی چندان ارزشی نتواند بود چرا که خود کره زمین که آن هم آغاز و انجام نسبی دارد جز این نیست که تحولی از تحولات عالم لایتناهی را می پیماید به علاوه معمول چنین شده که احتیاجات روزمره مثل گرسنگی و نیازمندی به خواب، آدمی را مجبور میسازد که توجه به زمان و ساعت پیدا کند.
شما اول و آخر را هر موقع بپندارید باز میبینید که قبل از آن هم بوده و پس از آن نیز خواهد بود. هرگاه کسی پرسش کند که عالم ابتدا و انتها دارد آیا میتواند بگوید ابتدای آن کجاست؟ اگر گفت صدهزار سال، یک میلیون سال، یک میلیارد سال میپرسم قبل از آن چه بوده؟ هر آینه اظهار داشت عالم قبل از آن نیز وجود داشته است میپرسم از آن پیشتر چه بوده است! هرگاه همین طور ادامه داد و گفت قبل از آن هم بوده مراد حاصل است و من هم همین را میگویم که عالم همیشه بوده است.
اگر گفت نمی دانم، میپرسم چه کسی میداند؟ هرکه میداند بیاید و بگوید. هرگاه گفت من نمیدانم لیکن ممکن است دیگری بداند میگویم اگر دیگری میتواند بگوید چرا نمیگوید و دلیل این که میداند و نمیگوید چیست؟
اگر میدانند چرا در تواریخ ننوشتهاند. چرا هیچ کس تا حال خبری از آن نیافته و در هیچ کتابی مطالعه نکرده و هیچ دانشمندی طی هزاران سال آن را کشف و اعلام ننموده و تاریخ و زمینه صحیحی برای آن معین نشده است؟ و اما هرگاه به احتمال چیزی را در خیال مجسم کنیم که شاید کسی پیدا شود بداند اول عالم چه بوده آیا معقول است امری را که خرد میپذیرد رها ساخته و احتمال را برگزینیم؟
سخن اینجا است که هرگاه بخواهیم عالم را به حدودی محدود سازیم گویی چنان است که جلو گامهای بلند و انتها ناپذیر و جولان لایتناهی اندیشه را (که مخصوصاً برای درک عالم لایتناهی در طبیعت بشر وجود دارد و متناسب با آن ساخته شده) دیواری کشیده و خود را محدود ساختهایم در حالی که این محدودیت حقیقتی ندارد و تحمیلی است برعکس به طور بدیهی درمییابیم که حقیقت فکر، لایتناهی بودن است.
کسانی که عالم را محدود میپندارند برای میدان وسیع و لایتناهی اندیشه خود که (لایتناهی بودن آن را هر کسی میتواند در خویشتن درک نماید) دیواری کشیده و آن را به جبر و فشار محدود و محصور ساختهاند. آیا این خلاف طبیعت و فطرت بشر نیست؟ آیا این خلاف خداشناسی که مستلزم شناسایی عظمت بیپایان و لایتناهی قدرت یزدانی است نمیباشد؟ آیا نباید پردهها را شکافت و حدود فکر را بالا برد؟ زمان را با عدد میسنجند غافل از این که خود عدد ساختگی است. این که چیزی را «یک» مینامند قراردادی است و نمیتوان گفت که قبل از یک چیزی نیست بلکه میتوان پیش از آن الی غیرالنهایه اعداد را ادامه داد (منهای یک منهای دو، منهای سه الی آخر) 1همچنین هر چه رو به بالا بروند اعداد را انتهائی و پایانی متصور نخواهد بود.
اینک که به یقین ثابت شد عالم را ابتدایی نیست به حکم اجبار میگویم که انتهائی نیز ندارد زیرا چیزی را انتها متصور است که ابتدایی داشته باشد. از این ها گذشته فکر انسانی که با آن زمان سنجیده میشود مثل همه چیز دیگر میزان ثابت و پایداری ندارد و در اثر عواملی که در زندگی مؤثر است پیوسته تغییر میکند پس چیزی که میزان سنجش و فهم آن متغیر باشد چگونه ممکن است ثابت بماند و اگر در اثر نیروی فکری موفق به انجام امری شوند این امر پایدار نخواهد بود. نقشههایی که متفکرین و بزرگان و سیاستمداران دنیا و نوابغ کشیدهاند همگی تغییر کرده و هیچ یک ثابت و لایتغیر نمانده است. همه چیز در تغییر است و هیچ نقشهای ثابت نخواهد بود.
اینجا درمییابیم که واژههای اول و آخر و ابتدا و انتها و آغاز و انجام و دقیقه و ساعت و شب و روز و ماه و سال و غیره همگی الفاظ یعنی قراردادهایی است که بشر برای رفع نیازمندی خود در دنیا ساخته و حقیقت عالم لایتناهی آن است که آغاز و انجام ندارد.
پانویس ها
- - مانند درجات میزان الحراره و اعداد زیر صفر آن مؤلف