نامه و اشعاری از وحدتی دانشمند مرتضی تبیان
همگامان گرامی، اطال الله بقائکم و ادام ارتقائکم سلام من الرحمن نحو جنابکم فان سلامی لایلیق ببابکم پس از درود و تحیت با حسن نیت مرتضی تبیان سامانی از شما آزادگان با ایمانی که برای سعادت بشر در راه نشر علم و عمل، در راه بیداری جامعه و ملل، در راه هماهنگی اجتماع و نحل و در راه طرفداری صلح و سلم، علیه حرب و جنگ کمر همت بر میان جان سخت و تنگ بستهاید، تمنی دارد که: یکدل و یک جهت در خط سیر خود گام برداشته، مردم را از نفاق و شقاق، دشمنی و حقد، خشم و کینتوزی، جنگ و خونریزی که توأم با سیهروزی است برحذر داریم زیرا که: بیایید راهی را که راهنمایان کلمه توحید (وحدت) نشان دادهاند، راهی که سعادت دنیا و آخرت را در بردارد، راهی که هر مشکلی را بر انسان آسان میکند و او را به سرمنزل مقصود میرساند دنبال کنیم. راهی را که پیغمبر آخرالزمان به لسان قرآن فرمود: قل هذه سبیلی ادعو الی الله علی بصیرهًْ. (این است راه من که بشر را از روی بینایی دعوت میکنم). بیایید به فحوای: تعاونوا علی البر والتقوی لباس پاکی (تقوی) بپوشیم در طریق نیکی بکوشیم. بیاید هم زور و هماهنگ با جغد جنگ که آبادان را ویران و باغ جان را نیران میکند نبرد مردانه نموده بنیان سه رکنی و سه حرفی آن را وارون کنیم تا گنج قارون به دست آید، تا جمعی دور از رنج و ملال، تا خلقی بیحرب و جدال بر جمع و منال و خرج آن بر اهل و عیال بکوشند و جامۀ آسایش بپوشند. حیف است در این زمان خجسته اختران که دانشمندان نامی جهان عمر و جان گرامی و گران خود را وقف میکنند تا برای بهبود وضع بنینوع سری از اسرار کائنات را به عرصه بروز برسانند، عدهای آتشافروزی و خانمانسوزی را پیشۀ خود سازند و از خوف اطناب محل و ایجاز مخل و فحوای خیرالکلام ما قل و دل و لم یحل به همین مختصر کفایت شد. اینک با چامه و چکامۀ زیر خبایای ضمیر را افشا نموده در اینجا مینگارم و همه را به وجود بحت بسیطی که حقیقت وجود، عین وجود، حبالوجود و واقف بر ضمائر و سرائر است میسپارم.
در شهر صلح و صدق و صفا رو کن | کن اصل حرب و کذب و کدورت را | |
با دوستی و سلم و رضا خو کن | بگذار بغض و خشم و خسارت را | |
بگشا کنون دو دیدۀ یک بین را | هم در جمال و جلوۀ وحدت بین | |
بسپار راه و مذهب و آیین را | رسم و بساط جوروستم برچین | |
قرآن تمام اهل کتب خواند | بر وحدت و یگانگی و پاکی | |
قول خدا تو را ز تو بستاند | گوید مطیع باش تو از خاکی | |
آنگه گوید که نیست کسی ارباب | بهر گروه دیگری از مردم | |
این وحی منزل آمده در هر باب | زنهار جان من مکن این ره گم | |
غیبالغیوب آمده ذات هو | زو شد عیان تشخیص حضرتها | |
وحدت چو مصدر آمد و گشت از او | مشتق تمام قلت و کثرتها | |
در نور غرقهایم نه در تاریکی | ما را ولی و یار خدا باشد | |
همکاری و مسالمت و نیکی | کیش و طریق وحدت ما باشد | |
هر حرف را ز نقطه بدان جانا | نقطه است سر وحدت و واحد او | |
بینقطه باء بسمله ناخوانا | راه علی حق است راه او پو | |
مفتاح مشکلات جهان علم است | از علم مه نورد بود انسان | |
دانش دلیل و راهبر حلم است | سختی ز فیض علم شود آسان | |
علم است نور و جهل بود ظلمت | از جهل دشمنی و شقا خیزد | |
علم است منطق و ادب و حکمت | از علم دوستی و بقا خیزد | |
بشنو سخن ز من که نمیباشد | دانش جز نور و جهل جز تاری | |
علم است علم، کآب شعف پاشد | بر روی تو سپس کندت یاری | |
با علم دین اگر نشود توام | عالم به غیر رنج نمیبیند | |
از علم بهرهای نبرد جز غم | هرگز گل مراد نمیچیند | |
دین گر ز علم و عقل جدا گردد | سوزد هر آنچه هست به بحر و بر | |
در وحدت نوین جهانی نه | پا تا شوی ز عدۀ همگامان | |
جمع و فزایش است ز کاهش به | خود را رسان به زمرۀ خوشنامان | |
خوشنام زندگی کن و یکدل باش | بنما درون ز غیر خدا خالی | |
بیدار کار و عامل کامل باش | عجز است بار سستی و بیحالی | |
در شب خوش است زمزمۀ یارب | برخیر و یاد حق کن و حقجو شو | |
خوش خواب کن عزیز من اندر شب | حق بین و با حقیقت و حقگو شو | |
یارب بحق پاکدلان خود | رحمی به حال مردم جاهل کن | |
مشکل ز لطف عام تو آسان شد | دیوانگان میزده عاقل کن | |
تبیان شود بزرگ و سرو سرور | هر کس برای خلق خدا کوشد | |
رسوای خاص و عام شود آخر | هر کس لباس زرق و ریا پوشد |