وادی بیپایان عشق
در وادی بیپایان و پهنه بیکران سرگشتهای تشنه و نالان دست دعا و تمنا برداشته و چنان در آتش اشتیاق میسوزد و در لهیب عشق فروزان است که گویی تمام اعضاء بدنش فریاد شوق برمیآورد و همۀ ذرات وجودی او با نالۀ جانسوز مترنم است. چنان به خود میپیچد که گویی مار گزیدهای است که چنگهای خود را برای رهایی از درد به این سوی و آن سوی میکشاند یا دردمندی است که با دیدههای ملتمس و چشمان رنجدیده از پزشک حاذقی که صدایش را میشنود خواستار شفای عاجل است.