به فرزند خود کرد مردی خطاب | | که در این زمان علم گردیده باب |
تو بشّاش و شاد و خردمند باش | | به تعلیم استاد پابند باش |
ز گفتار او گوهر آید پدید | | به دانش گهر در سخن آفرید |
به علمی که باشد تو را دسترس | | بخوان تا نیازت نیفتد به کس |
به عشق و علاقه بخوان درس خویش | | که گردد همی سرفرازیت بیش |
گشادهزبان و سخنگوی باش | | به نزد دبیران تو پرگوی باش |
که در درس خجلت نباید کشید | | عقب ماند آن کس که خجلت گزید |
که مردان بیعلم بیحاصلند | | زبونند و بدبخت و هم جاهلند |
به کسب کمال و به تحصیل علم | | تو کوشش نما تا توانی به حلم |
هنر هر که دارد شود ارجمند | | عزیز است بر خلق و بختش بلند |
به تهذیب اخلاق دائم بکوش | | به حکم خرد پند من گیر گوش |
ز بخل و حسادت گزین اجتناب | | صفات نکو آید اندر حساب |
ادب دار که این است راه صواب | | پی نیکمردان برو با شتاب |
بدین و به آیین وحدت گرا | | که وحدت تجلّی دهد روح را |
پذیرفتن دین حق واجب است | | که بیدین و ایمان نشاید نشست |
کند صیقلی روح و جسمت نماز | | که پایان دهد رنجهای دراز |
بود دانش و دین به هم متصل | | جدا گر کنی میشوی منفعل |
تو پاکیزهرو باش و پاکیزه گوی | | که نغز سخن آورد آبروی |
صدیق و خلیق و امین راستگوی | | همی صلحجو باش و پاک و نکوی |
اطاعت نما امر خلاق را | | که دین میکند پاک اخلاق را |
طبیعی است وحدت به خوی و سرشت | | که باشد جهان را همین سرنوشت |
چو شد پند «حشمت» تو را گوشوار | | ز شک دور گردی شوی کامکار |