عقل و هوش
اما حقیقت در این است که کلید فهم انسان عقل و هوش است به این معنی که روح که یک نیرو و انرژی بزرگ و فراگیرنده و واحد عالم است در اثر تمرین و تفکر و دقت تجلّی میکند. عقل در واقع فرعی است از نیروی روح از مرکز معین خود که در مکانیسم مغزی انسان قرار دارد و اثر آن در زندگی انسان و در اعمال او ظاهر میگردد. عقل چون یک نیروی بسیط است برای این که تظاهر کند و به صورت عمل درآید بایستی به وسیله فکر جلوهگر شود. فکر در حقیقت لباسی است که بر تن عقل میرود و یا ظرفی است که معجون عقل در آن ریخته میشود، تا ظرف نباشد نمیتوان آب دریا را برداشت و با اینکه قدرت اصلی از آب است ولی ظرفی هم برای برداشتن آن لازم است. پس فکر که به وسیله سازمان و دستگاه مکانیکی مغز عمل میکند تجلّیدهنده و به ظهوررساننده عقل میباشد و این دو در حقیقت یکی است کما این که شکلی که آب در تنگ بلور میگیرد با خود آب از هم جدا نتواند بود، جلوه و نمایش است که آن ها را از هم تفکیک میدهد ولی باطنشان یکی است. برای این که عقل و فکر را تجزیه و تحلیل کرده و هرکدام را به جای خود درست بشناسیم دو مثال میزنیم :
1. هرگاه دیوانهای فکر کند چون عقل پشتیبان این فکر نیست نتیجه مطلوب از این فکر او ظاهر نمیشود و همه میگویند دیوانه عمل غیرعاقلانه انجام داده یعنی عقل در فکر به کار نبرده است.
2. اگر عقل باشد ولی شخص تمرکز قوای دماغی ندهد و تفکر نکند و آن را به کار نیندازد آن هم نتیجه مطلوب نخواهد داشت.
نتیجه: دیدیم که فکر تنها نتوانست کاری انجام دهد و عقل تنها هم قادر به انجام عملی نبود و نتیجه نداشت پس هر دو لازم و ملزوم یکدیگرند و لازم است که این دو به هم کمک کنند و وحدت و یگانگی بین آن ها برقرار شود تا نتیجه بسیار خوب بگیرند. این را هم نباید فراموش کرد که رابط و اتصال دهنده این دو مثل هر رابطه دیگر در عالم عشق میباشد.