دوستان ارجمند موفقیت و پیروزی شما را در خدمت به مردم آرزو میکنم و امید است که در راه وحدت همچنان پیشگام و پیشاهنگ باشید. همفکران عزیز ـ کتاب خواندنی و سودمند شما را دریافت کردم و آن را بسیار جالب و زیبا یافتم. آنان که از من بهتر میفهمند و درک میکنند از کتاب شما به خوبی یاد کردهاند. تصور نمیکنم قدردانی من در مقابل ستایش آنها پشیزی ارزش داشته باشد زیرا در برابر آنها قطرهای هستم در برابر اقیانوس. در حال حاضر من در سنندج برای کتاب شما تبلیغ میکنم زیرا معتقد به آرمان شما هستم و این کار را یک وظیفه دینی و اخلاقی و انسانی میدانم. از آشنائی من با نشریات شما مدت زیادی نمیگذرد ولی همین مدت کوتاه چون متکی به طریق حق و حقیقت بوده هرگز گسسته نخواهد شد.
جـمعی شـده رام دام زیبـاروئـی | | قـومی سپر تـیر کـمان ابـروئی |
ای خامه به حق حق تو را میشکنم | | غیر از ره حق گر ره دیگر پوئی |
مانند غریقی که در بحر بیکرانی درمانده و برای نجات خویش به هر وسیله متوسل میشود دیرزمانی است که در جستجو هستم ولی کمتر مییابم. آنچه میبینم سراب است و پویندۀ هر مکتبی میگردم همگام رهروان ره نشده بیهودگی سفر از طی طریق بازم میدارد. با این همه از تلاش بازنمیایستم و به جستجو ادامه میدهم. به دنبال وسیلهای هستم که مرا به سرمنزل مقصود رساند ـ در پی روزی میگردم که انوارش ظلمت جهل را بزداید و پرتو خیرهکنندهاش شبکورها را گریزان سازد... ناگهان از کانون وطنم شعلههای فروزان سرمیکشد و فروغ امیدی تابیدن میگیرد. یک روز با خط جلی و شفاف و موجافکن در آئینه ضمیرم نام «وحدت نوین جهانی» منعکس شد. مدتی به تماشا ایستادم و تماشاگر صحنه شدم. میخواستم بدانم این نشریه چه در چنته دارد و بازیگر کدام نقش است؟ عوامفریبی یا خدمت به مردم؟ گمراهی افکار یا پرورش اذهان؟ لاجرم از آنجا که این نشریه متکی به حقیقت بود و درسرلوحه هدفهایش خودشناسی ـ خداشناسی ـ اتحاد ادیان و وحدت انسانها و هماهنگی افکار قرار داشت نتوانستم از تحسین و ستایش آن خودداری کنم. هرچند یک ضربالمثل انگلیسی سکوت را طلا، سخن را نقره میداند با الهام از صائب تبریزی سکوت را جایز ندانستم زیرا : در مقام حرف ـ بر لب مهر خاموشی زدن تیغ را زیر سپر در جنگ پنهان کردن است. من که حتی جزئی از کل و قطرهای از اقیانوس نیستم در برابر واقعیات مسلم و برهان و منطق استوار شما جز تأیید آنچه نوشتهاید چه میتوانم انجام دهم؟
مـگر نه مـا همگی زادۀ ابـوالبشـریم | | مگر نـه مـا ز یکی مـادر و ز یک پدریم |
مگر نه زادۀ یک خاک و بار یک داریم | | مگر نه میوۀ یک شاخ و شاخ یک شجریم |
خـدا یکی و مـحبت یکی و نـوع یکی | | چـرا طـریق دوئیت بـه یکدیـگر سپریم؟ |
یـگانه خواسته مـا را خـدای حی قدیر | | چـرا به دیـدۀ بیگانـگی بـهم نگـریم؟ |