روحیۀ این جوان
این جوان با اینکه همهگونه وسائل خوشی و راحتی که مورد آرزو و اشتیاق تعداد بیشمار مردمان است در دسترس داشت یک حالت غم و ناراحتی در درونش موج میزد که حتی نمیتوانست آثار آن را از چهره خود مخفی کند و شخص دقیق و تیزبین میتوانست این حزن پنهان را در قیافهاش بخواند.
روزی من از او پرسیدم: «آخر چرا شما که همه چیز و همه وسائل رفاه را در اختیار دارید اینطور ناراحت به نظر میرسید؟ » پاسخ گفت: نمیدانم. خودم هم متوجه نیستم. اما این موضوع به قدری مرا آزار میدهد که نزدیک است دیوانه شوم. پرسیدم: «چه موضوعی؟ ». جواب داد: «آخر شده که انسان در زندگی هیچ مشکلی نداشته باشد. صبح که از خواب برمیخیزد تا وقتی دوباره به بستر میرود هیچ گرفتاری برایش پیش نیاید که دربارۀ آن فکر کند، آن را حل نماید و مشکل را از پیش پای بردارد؟ آخر این چه زندگی خالی و مبتذلی است که اصلاً فرصت جستجو و طلب به من نمیدهد و به محض خواستن همه چیز را آماده میبینم؟ وقتی که اشخاص دربارۀ گرفتاریهای خویش برایم سخن میگویند و از مشکلاتشان دم میزنند و بعد مسرت خود را از حل این ناراحتیها و رفع سختیها بیان میکنند راستی به آنها غبطه میخورم.»