در رنج چارهجویی
ناراحتی در وی فزونی میگیرد و او را در صدد چارهسازی میاندازد. این بار به دنبال نان و پنیر کشانده میشود شاید از این راه نیاز پروتئین او رفع گردد. اما آن هم پیدا نمیشود. در این حال به کلی درمانده و بیچاره شده سلولهای بدنش دائماً فریاد احتیاج برمیآورند و اصلاً ساکت نمیشوند و او هم اختیاری برای ساکت کردن آنها ندارد به جز تهیه مایحتاج مورد نیاز آنها.
چون بیچاره و مستأصل شد ناچار جبراً به یک قطعه نان راضی است اما قحطی شده، آن قطعه نان هم پیدا نمیشود.