نظراتی از فلاسفه و دانشمندان
زیبایی حقیقی ظهور حق است در طبیعت و صفت بشر در مورد زیبایی تنها تقلیدی از صنع الهی است.
لامنه
موجودات در ابتدا فقط در علم خدا بودهاند تا وقتی مشیت خداوند تعلق گرفت به آنها وجود خارجی بدهد. صفات خداوند عین ذات او میباشد و نباید گفت خدا کامل است بلکه باید گفت عین کمال است، عین عدل است، عین حکمت، عین محبت و عین وجود است و صفات او یکی است و متعدد نیست.
سنت آنسلم
علم خدا بر موجودات به معنی علت پدید آورنده آنها است، در حالی که ذات الهی بر حقیقت و هر موجودی مقدم و علت آنها است ـ علم و اراده خداوند امر واحد است. علم انسان مانند علم خداوند نیست زیرا مانند وجود خود انسان معلول علم خداوند است و معلول نمیتواند عین علت باشد.
اسپینوزا
مبنای اخلاق مصلحت زندگانی و کسب آن با حس و تجربه است و نیکوکاری امری فطری و جبلی نیست بلکه کسبی و تجربی است.
استوارت میل
ظهور اخلاق نیک و درستی و پاکی در انسان نمایش ذات حق است و هر کسی که عمل خوب به عنوان وظیفه انجام دهد دیندار است و هر کسی بهمنظور پاداش نیکویی کند بی خبر از خدا و بی دین است. پس دیانت کمال اخلاق است.
فیخته
کلیه عالم مانند دستگاه کارخانه و ماشینی است که چرخ های آن به حرکتی که خداوند به آنها داده در جنبش اند و از خود قوه و تصرفی ندارند
دکارت
بر خلاف نظر دکارت هر یک از اجزاء جهان نیروئی است و منشاء آثار میباشد و جان دارد و مثل جسمی که دکارت بیجان میانگاشت نیست پس دنیای ماشینی بیجانی که دکارت تصور میکرد واقعاً تکمیل و تبدیل میشود به جهانی جاندار که نیرو و قدرت فعلش از خود او است.
لایب نیتس
درجات شعور حیوانات از اسفنج تا انسان بستگی به تکامل اعضاء دارد. جان و روان یا قوه حیاتی انسان از یک چشمه است و شعور با سیر به طرف کمال افزایش مییابد.
هربرت اسپنسر
اگر جانوران تا حدی صنعت دارند صنعت آنها فطری و غریزی است و از خود تصرفی نمیکنند. اما انسان صنعت فراوان و گوناگون دارد.
هانری برگسن
انسان غرایز حیوانات را ندارد ولی در عوض عقل او احتیاجاتش را رفع میکند.
برگسن
جانوران دارای روان هستند ولی شعور و عقل ندارند.
رنه دکارت
انسان از تمام جهان شریفتر است زیرا میداند که میمیرد ولی جهانی که بر انسان چیره میشود قدرت درک توانایی خود را ندارد.
پاسکال
خدا همان نظام معنوی و اخلاقی است که در جهان جریان دارد و میبینیم که در عالم عدالت حکمفرما است.
شارل رنوویه
مفهوم از راه شش قوه وارد عقل میشود: ادراک ـ حفظ ـ تمیز ـ سنجش ـ ترکیب ـ تجرید ـ پنج قوه اول مشترک بین انسان و حیوان و قوه ششمی مخصوص انسان است.
جان لاک
لغو نبودن و غایت داشتن خلقت و احتیاج آن به یک سرپرست حکیم دلیل وجود داست.
ولتر