سخنانی از فلاسفه ودانشمندان
بشر هر چند در عالم خود مستقل است اما هر فردی از بشر در عین حال جزئی از اجتماع و سلولی از بدن جامعه بشمار میرود، مانند سلولهایی که مجموعه بدن را میسازند و سلول نمیتواند به تنهایی زیست کند. پس رعایت قواعد اجتماع برای او واجب است.
هانری برگسن
فضیلت همانا عقل و دانش است و عقل و فهم درست به وجود نمیآید مگر به معرفت خداوند که هر چه هست در او است و علم منحصر است به معرفت ذات واجب الوجود.
اسپینوزا
آن چه در انسان جان یا روح یا نفس مینامند در همه موجودات به درجات مختلف وجود دارد و حقیقت همان است که آن جوهر فرد نام دارد و نیرو است. نیرو چیزی است که خودش مشهود نیست ولی آثارش پیداست.
لایب نیتس
هر نفسی همه آن چه را در جهان ادراک کردنی است در بر دارد.
لایب نیتس
ما جز به وجود خود به چیزی پی نمیبریم و اگر به آسمان بالا رویم یا به اعماق زمین اندر شویم از خود بیرون نخواهیم شد.
کند یاک
آن چه در وجود ما حقیقت و واقعیت دارد ناشی از وجودی کامل و بیپایان است که همان وجود باریتعالی است.
رنه دکارت
جهان طبیعت در واقع همان مسیری است که روح برای پرورش یافتن میکند پس باید در طبیعت قوای دیگری غیر از قوای ظاهری و محسوس باشد
شلینگ آلمانی
نه روح معنی دارد و نه ماده، روح بی ماده کجا است و ماده بی روح کدام است. پس نباید جهان را به مادی و روحی تقسیم کرد و باید گفت جهانی است واقعی و حقیقی.
شوپنهاور
همه موجودات دارای روحند و ارواح جزئی اجزاء یک روح کلی هستند. کره زمین و کرات دیگر صاحب روحند و شاید همان فرشتگان آسمان کرات باشند. روح و جسم دو جنبه از یک حقیقت واحدند. روح جنبه باطنی آن و جسم جنبه خارجی آن است مثل تحدب و تقعر یک دایره.
فخنر آلمانی
روح از تن مستقل است و حیات مستقل دارد و پس از تن باقی است.
هانری برگسن
جسم راه فساد پیدا میکند و میمیرد و روح نیز فانی و از بین میرود. منظور روحی است که مقرون به ماده جسم است و قابل انفکاک از آن نیست. این روح به مرگ فانی میشود و از شخصیت انسان چیزی باقی
نمی ماند.
ارسطو
جز جسم وجودی نیست و آن وجود یا فاعل است یا منفعل. فاعل قوه و قدرت آن است که در انسان روح یا نفس و در کلیه عالم پروردگار خوانده میشود، منفعل آن است که در انسان جسم و در عالم ماده نامیده میشود.
رواقیان
پیوستگی و اتصالی که در امور جهان به نظر ما میرسد نتیجه خطای ذهنی است و الا در حقیقت همه اشیاء از هم منفصلند و افراد اصلند نه هیئت اجتماع.
رنوویه
دیانت رابطه بشر به کل جهان و مبداء حقیقت است.
گویو
افراد با کل عالم رابطه دارند و اگر زندگانی صاحب معنایی باشد معنیش آن است که به زودی خود را جزء کل بداند.
مارکوس اورلیوس
کره زمین جزئی از این جهان است و مسکن افراد بشر میباشد و بشر از راه این کره به تمام عالم اتصال دارد.
رنه دکارت
روح و جسم هر دو مظهر یک ذاتند و باید آنها را بلاواسطه به ذات واجبالوجود تعلق دهیم و موجودات دیگر را به واسطه آنها به او متصل بدانیم.
اسپینوزا
آتش اصل و مبدأ است و مظهر کامل بی قراری و تحول است. وجود پابرجا نیست و عالم مثل رودی روان است و هر چه را بنگری به یک اعتبار هست و به اعتبار دیگر نیست.
هرقلیطوس
محسوسات ظواهرند نه حقایق و عوارضند و گذرنده نه باقی و پایدار. هر امری از امور عالم چه مادی باشد مثل حیوان و نبات و جماد و چه معنوی باشد مانند شجاعت و عدل و بزرگی و کوچکی اصلی دارد که سرمشق و نمونه کامل است که تنها به وسیله عقل درک میشود و آن مثل و جمع آنها مثل است. افراد فانی هستند و پرتوی از مثال خود میباشند و نسبت آنها مثل سایه است نسبت به صاحب سایه (ظل و ذی ظل و عکس وعاکس).
افلاطون
از مواد همه چیز در همه چیز موجود است و تخمه همه اشیاء در همه اشیاء موجود است فقط در هر جنسی تخمه مخصوص آن جنس غلبه دارد. به این جهت است که از یک چیز چیز دیگر تولید میشود.
آنکسا غورس
انواع و اجناس این عالم دارای مثل هستند بلکه هر فردی از افراد محسوس در عالم معقولات مثالی دارد. نخستین آئینه احدیت عقل است و معقولات نخستین مظهر خدا است. از عقل نفس صادر میشود که مثل ماه است نسبت به خورشید. عقل واسطه بین ذات احدیت و نفس است. جسم ضعیفترین پرتو ذات احدیت است.
فلوطین
روح یا نفس انسان از عالم ملکوت به عالم ناسوت آمده گرفتار ماده و آلایشهای آن شده و آلوده گردیده است.
فلوطین