یک حادثه عبرت آموز
اخیراً حادثه عبرت آموزی اتفاق افتاده که مثال روشن و جالبی برای بداع است. یک زن فرانسوی به نام آلبرتین سارازان روسپی بوده و 9 بار به جرم دزدی و میخوارگی و تباهکاری و فساد اخلاق و حتی گانگستری به زندان افتاده و پست ترین مراحل زندگانی را گذاردند. این زن، پدر و مادر خود را نمیشناسد و تا همین اواخر به جیب بری میپرداخته است. از کودکی در نزد دو تن پیرمرد و پیرزن شرافتمند که او را به فرزندی قبول کرده و از یتیمخانه گرفته به منزل برده و به مدرسه گذرادند اقامت نمود ولی از مدرسه هم فرار کرد و چندین بار به مدارس و دارالتربیههای مختلف گمارده شد ولی از همه جا گریخت و بالاخره آن زندگی ننگین و فاسد را اختیار کرد.
اما به طوری که خودش مینویسد در آخرین مرتبه که به زندان افتاد از شدت بیکاری و به علت این که
9 سال تمام میبایستی در زندان بماند تصمیم به تحصیل کردن گرفت و در همان زندان دیپلم خود را گرفت و تحصیل را ادامه داد و باز هم برای رفع بیکاری و ناراحتی شروع به نوشتن کتابی کرد که در آن شرح حال خود او درج شده بود و نام آنها را (قوزک پا) و (مادیان) گذاشت و کتاب سومی هم نوشت. برخلاف سایر نویسندگان که بعد از مدت ها کتابشان مشهور میشود کتاب اول او فقط در مدت دو ماه مشهور گردید و از آن هشتاد هزار جلد به فروش رفت و همان سال جایزه «چهارژوری» به او تعلق گرفت و سومین کتابش نامزد دریافت جایزه ادبی گنکور که بزرگترین جوایز ادبی فرانسه است میباشد.
کتاب ها را در زندان روی ورقپارهها مینوشت و نزد وکیل خود میفرستاد. ملت فرانسه بهقدری از این زن و آثار ادبی او استقبال کرده که این کتاب ها را درخشانترین چهره ادبیات معاصر فرانسه میدانند.
کاری به این نداریم که از لحاظ اخلاقی وضع این زن چیست و نشر و اشاعه شرح حال او که در دنیا انجام گرفته چه اثری دارد. ما این شرح را از مجله (زن روز) شماره صد و بیست سه شنبه 24 تیر 1246 نقل کردهایم و مجله مزبور شرح حال او را از این شماره شروع و تا چند شماره بعد ادامه داده است. چیزیکه مورد استناد گفتگوی ما میباشد این است که ممکن است تصور شود این اتفاق یا نظایر آن خلاف سرنوشت است چنان که در مجله زن روز چند جا تکرار کرده که او از سرنوشت خود فرار کرده است و سرنوشت خود را قبول نکرده. در صورتی که این امر بهترین دلیل سرنوشت و همان مطلبی است که در این کتاب به عنوان (بداع) بیان گردیده. سرنوشت این زن از ابتدا همین بوده که به این راه بیاید و حوادث مختلفه زندگی مانند مرغی که به سوی لانه رانده شود او را به همین راه میراندند و آن قدر تحولات پیدا کرد تا به راهی که باید برسد رسید. این خود دلیل سرنوشت است و تفکر در آن معجزه سرنوشت را آشکار میسازد. اگر قبل از رسیدن به این تحول که جزء تقدیر او بوده به متفکرین و موشکافان گفته میشد که این شخص بایستی چنین تغییراتی کند هیچ کس قبول نمیکرد و با لبخندی مسخره آمیز میگفتند: «چطور ممکن است یک چنین جانوری با این انحراف یک باره آن طور تغییر کند.» ظواهر امر نیز بر همه همین را نشان میدهد که راه و روش او معین و روشن شده و تردید ندارد. اما سرنوشت باید کار خود را انجام دهد و چنان که میبینید انجام میدهد و خواهد داد.
این است سر بداع که اشخاص آن را خلاف سرنوشت تصور میکنند در صورتی که جزء سرنوشت و عین سرنوشت است. به قرار اطلاع در اواخر تیره ماه 1346 این زن در دنباله حادثه فرار از زندان که قوزک پایش را شکسته بود در بیمارستان فوت کرد. این هم دنباله سرنوشت او بود.
اما به طوری که خودش مینویسد در آخرین مرتبه که به زندان افتاد از شدت بیکاری و به علت این که
9 سال تمام میبایستی در زندان بماند تصمیم به تحصیل کردن گرفت و در همان زندان دیپلم خود را گرفت و تحصیل را ادامه داد و باز هم برای رفع بیکاری و ناراحتی شروع به نوشتن کتابی کرد که در آن شرح حال خود او درج شده بود و نام آنها را (قوزک پا) و (مادیان) گذاشت و کتاب سومی هم نوشت. برخلاف سایر نویسندگان که بعد از مدت ها کتابشان مشهور میشود کتاب اول او فقط در مدت دو ماه مشهور گردید و از آن هشتاد هزار جلد به فروش رفت و همان سال جایزه «چهارژوری» به او تعلق گرفت و سومین کتابش نامزد دریافت جایزه ادبی گنکور که بزرگترین جوایز ادبی فرانسه است میباشد.
کتاب ها را در زندان روی ورقپارهها مینوشت و نزد وکیل خود میفرستاد. ملت فرانسه بهقدری از این زن و آثار ادبی او استقبال کرده که این کتاب ها را درخشانترین چهره ادبیات معاصر فرانسه میدانند.
کاری به این نداریم که از لحاظ اخلاقی وضع این زن چیست و نشر و اشاعه شرح حال او که در دنیا انجام گرفته چه اثری دارد. ما این شرح را از مجله (زن روز) شماره صد و بیست سه شنبه 24 تیر 1246 نقل کردهایم و مجله مزبور شرح حال او را از این شماره شروع و تا چند شماره بعد ادامه داده است. چیزیکه مورد استناد گفتگوی ما میباشد این است که ممکن است تصور شود این اتفاق یا نظایر آن خلاف سرنوشت است چنان که در مجله زن روز چند جا تکرار کرده که او از سرنوشت خود فرار کرده است و سرنوشت خود را قبول نکرده. در صورتی که این امر بهترین دلیل سرنوشت و همان مطلبی است که در این کتاب به عنوان (بداع) بیان گردیده. سرنوشت این زن از ابتدا همین بوده که به این راه بیاید و حوادث مختلفه زندگی مانند مرغی که به سوی لانه رانده شود او را به همین راه میراندند و آن قدر تحولات پیدا کرد تا به راهی که باید برسد رسید. این خود دلیل سرنوشت است و تفکر در آن معجزه سرنوشت را آشکار میسازد. اگر قبل از رسیدن به این تحول که جزء تقدیر او بوده به متفکرین و موشکافان گفته میشد که این شخص بایستی چنین تغییراتی کند هیچ کس قبول نمیکرد و با لبخندی مسخره آمیز میگفتند: «چطور ممکن است یک چنین جانوری با این انحراف یک باره آن طور تغییر کند.» ظواهر امر نیز بر همه همین را نشان میدهد که راه و روش او معین و روشن شده و تردید ندارد. اما سرنوشت باید کار خود را انجام دهد و چنان که میبینید انجام میدهد و خواهد داد.
این است سر بداع که اشخاص آن را خلاف سرنوشت تصور میکنند در صورتی که جزء سرنوشت و عین سرنوشت است. به قرار اطلاع در اواخر تیره ماه 1346 این زن در دنباله حادثه فرار از زندان که قوزک پایش را شکسته بود در بیمارستان فوت کرد. این هم دنباله سرنوشت او بود.