بیان بیستم - علت اختلافات در خلقت
اختلافات در خلقت باعث پیدایش شک و تردید در افکار بسیاری از متفکرین شرق و غرب و شعرا و نویسندگان جهان گردیده و نتوانستهاند توجیه قانع کنندهای برای آن پیدا کنند و همین ابهام و تردید سبب میگردد که در فکر جوانان و کسانی که تا حدی آشنا به علوم و تمدن امروز شدهاند شبهه و اشتباه پدید میآید و فکر میکنند که وقتی فکر وسیعی مانند موریس مترلینگ و امثال او به فهم این امور توفیق نیافتهاند و منکر برخی از این اصول گردیدهاند لابد حق با آنها است و مذاهب در اشتباهاند. به علاوه فکر آدمی بیشتر طرفدار مطالب ساده و آسان است و چون انکار و رد راه آسانتر و سریعتری برای راحت کردن فکر و آسوده شدن مغز بهمنظور پرداختن بهکارهای دلخواه میباشد این است که هر نغمه مخالفی که بلند شود زود طرفدار پیدا میکند.
به این لحاظ از واجبات بزرگ دنیای امروز است که برای نجات فکر مردمان و آوردن آنها از بیابان سرگردانی و بهت و تحیر به گلزار منظم معرفت باید قیام و اقدام لازم بشود و کوششی که نشر این کتاب یکی از مظاهر آن است به همین منظور میباشد.
همان طور که برای یک کارخانه قطعات مختلف الشکل به اندازههای گوناگون مورد لزوم است و نمیتوان همه اجزاء کارخانه را به زعم رعایت عدالت به یک شکل و یک رنگ و یک جنس و یک وزن درست کرد به همان ترتیب عالم نیز احتیاج به افرادی با استعدادها و شرایط گوناگون دارد تا بتوانند وظایف خود را در جای خود به بهترین نحوه انجام دهند. این خود عین عدالت است در حالی که عدالت فرض یکسان بودن همه چیز و همه کس نه تنها قابل عمل نیست بلکه اصولا قابل تصور نمیباشد.
یکی از علائم بزرگ عدالت الهی آن است که همه افراد بشر با وجود اختلاف در موقع و مقام و ثروت و نژاد و غیره در حد خود از رفاه و خوشی و بهره برداری از حیات به نسبت برخوردارند و این همان مطلبی است که در قرآن میفرماید:
و کل حزب بمالدیهم فرحون ـ یعنی هر گروهی به آن چه نزد خود پسندیدند دل خوش گشتند (سوره مؤمنون آیه 53) و مظهر نظم عالم در این تفکر پدید میآید که هرگاه بیشتر از اندازه مقدر و مقرر به کسی دهند از انجام وظیفه باز میماند و وجودش معطل و مهمل میشود. و بالعکس اگر به افرادی که بایستی بیشتر دریافت دارند کمتر داده شود آنها هم از انجام وظیفه شانه خالی خواهند کرد. بنابراین سهمیه برخورداری از مزایای جهان نیز با حکمت بسیار دقیقی که اندازه آن را با آلت سنجش میکرن نمیتوان اندازه گرفت بین افراد بشر تقسیم شده است. مثال: در یک بانک اگر تمام اعضاء دارای یک نوع کار، رتبه، حقوق، مزایا و سایر مشخصات باشند در چنین بانکی مسلماً هیچ کاری انجام نخواهد گرفت و حسن یک اداره یا بانک یا هر مؤسسه و تشکیلاتی در عالم آن است که همه نوع کارمند از جزء و کل با شرایط و مزایای متفاوت و وظایف مختلف در آن باشد و این همان مساله سلسله مراتب است که در تمام شئون عالم حکم فرما است.
قرآن مجید این مطلب را طی آیهای به طور سربسته بیان فرموده که اینک با توضیح بالا بر همه آشکار میشود: اهم یقسمون رحمه ربک نحن قسمنا بینهم معیشتهم فیالحیوه الدنیا و رفعنا بعضهم فوق بعض درجات لیتخذ بعضهم بعضاً سخریا (سوره زخرف آیه 31) ـ آیا آنها باید فضل و رحمت خدای تو را تقسیم کنند در صورتی که ما خود معاش و روزی آنها را در حیات دنیا تقسیم کردهایم و بعضی را بر برخی دیگر برتری دادهایم تا بعضی از مردم به ثروت بعضی دیگر را مسخر خدمت کنند.
چنین است سرنوشت و تقدیری که یزدان در خلقت بشر معین فرموده و در واقع برنامهای است که افراد مختلف انسان طبق آن در دنیا به انجام وظایف محوله بپردازند تا امور دنیائی به نحو احسن بگذرد. اگر بنا بود دستگاه حواس همه مردم در یک سطح و یک شکل باشد هرگز دنیا اداره نمیشد.
این است که همه نمیتوانند شاه باشند، همه نمیتوانند وزیر باشند، همه نمیتوانند وکیل باشند، دکتر باشند، داروساز باشند، همه نمیتوانند مخترع باشند، صنعتگر باشند، پیشهور باشند، عمله باشند الی آخر. وه که چه نظم عجیبی در عالم حکمفرما است. این که از قدیم گفتهاند که سرنوشت در پیشانی بشر نوشته شده مقصود همان تشکیلات دستگاه حواس است که در هر فردی به شکل معینی به ودیعت نهاده شده است.
چند نفر را که دارای دستگاههای فکر متفاوت هستند در نظر بگیرید. یکی از آنها بهقدری مغزش کند است که اگر مطلبی را کاملا برای او تشریح و توضیح دهند باز هم نمیفهمد ـ دیگری از او بهتر است و با توضیحات و تشریح مطلب را درک میکند و یکی دیگر که از لحاظ مغزی خیلی قویتر است با مختصر بیانی موضوع را میفهمد ـ از آن بالاتر مغزهای بسیار قوی است که آنها را نوابغ و متفکرین میگویند. آیا چه کسی این مغزها را به آنها داده. آیا به اختیار خودشان است یا به جبر به آنها داده شده است؟
همین امر سه مطلب را ثابت میکند: یکی جبر که داشتن این نوع مغز به اختیار خودشان نبوده. دیگر تقدیر که مکانیسم مغزی آنها به این صورت ساخته شده و سوم تقسیم شغل که بر طبق همان مغزی که دارند وظایف معینی در جامعه انجام میدهند. و در هیچ یک از این سه قسمت خودشان دخالت نداشتهاند.