نظری به آراء فلاسفه و دانشمندان
فلسفه روح در واقع تاریخ انسانیت است یعنی سرگذشت سیری است که نفس انسان برای شناختن کل حقیقت وجود و رسیدن به عالم اختیار و استقلال طی مینماید.
هگل
بالاتر از مرحله برون ذاتی مرحله روح مطلق است که در آن مرحله روح محکوم است و امر خارجی به او فرمان میدهد. مرحله روح مطلق مرحله علم به ذات مطلق است.
هگل
حقیقت وجود روح است بلکه آن چه از جسم حقیقت دارد آن هم روح است که ماده حد آن است چون هر چه مخلوق است محدود است پس هر مخلوقی مادی است اگر چه روح انسان باشد و روح مجرد مطلق فقط روح خدا است.
لامنه
نفس یا روح نباتی فقط تغذیه و نمو دارد. نفس حیوانی علاوه بر آن ادراک حس ادراک جزئیات است و پنج حس دارد. نفس انسانی علاوه بر این ها دارای قوه ادراک کلیات و تفکر و تعقل نیز هست. نسبت روح به جسم مانند تیزی با تبر است که اگر تیزی نباشد تبر بیمصرف است.
ارسطو
روح انسان قبل از ولادت موجود نیست در حین ولادت موجود میشود اما پس از مرگ باقی میماند.
سن تماس
تن و روان دو چیز هستند ولی به هم ارتباط دارند و در عین حال که آنها را دو چیز میدانم مثل ناخدا و کشتی نیست بلکه نوعی یگانگی با هم دارند.
رنه دکارت
در موجودات خلقت جسم و روح با هم متلازمند و تشکیل یک وجود میدهند که دارای دو جنبه است (مثل دریا و امواج آن) روح صورت است و جسم شیئی آن است.
اسپینوزا
در حقیقت جهان پر از روح است و غیر از روح وجودی در عالم نیست و هر روحی وجود بسیط اصیلی است که همانا وجود هر فرد است. هر فردی روحی دارد و ادراکی. همه جا نیرو و همه جا روح است.
لایب نیتس
مرحله ملکوتی زندگانی عشق است و مقامی است که انسان از شخصیت و منی خود گذشته جویای اتصال به حق میشود. زیرا انسان حد وسط طبیعت و خدا است و به هر طرف متمایل شود به آن طرف میرود. اگر بهطبیعت متمایل شود به پستترین احوال میرسد و اگر قوه روحانی خود را پرورش دهد بهخدا نزدیک میشود.
مندوبیران
مدیر و مدبر جهان عشق است. خواه ناخواه همین امور است که جهان را میگرداند ولی اشخاص خودخواه منکر این عوالمند. افراد میروند و آن چه میماند خیری است که صورتپذیر میشود. جای نفوس در دامن خدا و بقا و ابدیت است.
ارنست رنان
عشقی که آتش آن به جان عابدان دین و ریاضت افتاده تنها عشق مخلوق به خالق نیست بلکه مبدأ آن عشق خالق به کل مخلوقات است یعنی از راه خدا به کل نوع بشر عشق میورزد.
هانری برگسن
همان طور که عشق مجازی سبب خروج جسم از عقیمی میشود عشق حقیقی روح و عقل را از عقیمی نجات داده مایه اشراق و دریافتن زندگی جاودانی میشود.
افلاطون
عشق به ذات حق عشق عقلانی است نه نفسانی و در آن بخل راه ندارد و عاشق حق همه را عاشق حق میخواهد و همه را دوست میدارد چون همه مظهر حقند.
اسپینوزا
هگل
بالاتر از مرحله برون ذاتی مرحله روح مطلق است که در آن مرحله روح محکوم است و امر خارجی به او فرمان میدهد. مرحله روح مطلق مرحله علم به ذات مطلق است.
هگل
حقیقت وجود روح است بلکه آن چه از جسم حقیقت دارد آن هم روح است که ماده حد آن است چون هر چه مخلوق است محدود است پس هر مخلوقی مادی است اگر چه روح انسان باشد و روح مجرد مطلق فقط روح خدا است.
لامنه
نفس یا روح نباتی فقط تغذیه و نمو دارد. نفس حیوانی علاوه بر آن ادراک حس ادراک جزئیات است و پنج حس دارد. نفس انسانی علاوه بر این ها دارای قوه ادراک کلیات و تفکر و تعقل نیز هست. نسبت روح به جسم مانند تیزی با تبر است که اگر تیزی نباشد تبر بیمصرف است.
ارسطو
روح انسان قبل از ولادت موجود نیست در حین ولادت موجود میشود اما پس از مرگ باقی میماند.
سن تماس
تن و روان دو چیز هستند ولی به هم ارتباط دارند و در عین حال که آنها را دو چیز میدانم مثل ناخدا و کشتی نیست بلکه نوعی یگانگی با هم دارند.
رنه دکارت
در موجودات خلقت جسم و روح با هم متلازمند و تشکیل یک وجود میدهند که دارای دو جنبه است (مثل دریا و امواج آن) روح صورت است و جسم شیئی آن است.
اسپینوزا
در حقیقت جهان پر از روح است و غیر از روح وجودی در عالم نیست و هر روحی وجود بسیط اصیلی است که همانا وجود هر فرد است. هر فردی روحی دارد و ادراکی. همه جا نیرو و همه جا روح است.
لایب نیتس
مرحله ملکوتی زندگانی عشق است و مقامی است که انسان از شخصیت و منی خود گذشته جویای اتصال به حق میشود. زیرا انسان حد وسط طبیعت و خدا است و به هر طرف متمایل شود به آن طرف میرود. اگر بهطبیعت متمایل شود به پستترین احوال میرسد و اگر قوه روحانی خود را پرورش دهد بهخدا نزدیک میشود.
مندوبیران
مدیر و مدبر جهان عشق است. خواه ناخواه همین امور است که جهان را میگرداند ولی اشخاص خودخواه منکر این عوالمند. افراد میروند و آن چه میماند خیری است که صورتپذیر میشود. جای نفوس در دامن خدا و بقا و ابدیت است.
ارنست رنان
عشقی که آتش آن به جان عابدان دین و ریاضت افتاده تنها عشق مخلوق به خالق نیست بلکه مبدأ آن عشق خالق به کل مخلوقات است یعنی از راه خدا به کل نوع بشر عشق میورزد.
هانری برگسن
همان طور که عشق مجازی سبب خروج جسم از عقیمی میشود عشق حقیقی روح و عقل را از عقیمی نجات داده مایه اشراق و دریافتن زندگی جاودانی میشود.
افلاطون
عشق به ذات حق عشق عقلانی است نه نفسانی و در آن بخل راه ندارد و عاشق حق همه را عاشق حق میخواهد و همه را دوست میدارد چون همه مظهر حقند.
اسپینوزا