مثالی از سرنوشت بشر

این درواقع سرنوشت بشر است و روزی بشر عالم را (مثل همان ساعت) محدود به زمین خود میدید و افلاک را چراغها یا میخهای نقرهای میخکوب شده در دوایری که به دور زمین میگردند میپنداشت.در اثر توسعۀ دانش و دنبال کردن و پیگیری و تجربه و خلق و تکمیل آلات توانست عظمت عالم را تاحدی که امروز میشناسد درک کند و حالا تازه ابتدای کار است و وقتی رسیده که فهمیده عالم لایتناهی است و حد ندارد. این که هنوز هم برخی افراد بشر هستند (حتی از بین افرادی که خود را دانشمند و فهیم مینامند) که عقیده دارند عالم محدود است فکر آنها درست مانند فکر محدود آن ساعت است که در چهاردیواری قاب خود محبوس هستند. هر فکری که بشر دربارۀ محدودیت کند در اثر محدودیت محیط خود اوست و اشتباه است. اگر فکر خود را وسعت دهد خواهد فهمید که اصل نامحدودی است.
این همه اختراعات و اکتشافات و پدیدههایی که در بالا گفته شد همه از تراوش فکری بشر است و روح بشر از امر یزدان و امر یزدان خود اوست. پس دیدید که همه یک پیکر و یک واحدند. به این ترتیب وحدت در عالم تجلی میکند و همه به هم اتصال دارند و جدایی در بین نیست. این بود درسی آموزنده از وحدت.